قصههای تبارشناختی روشی برای ثبت تاریخچۀ خانوادگیاند که با ترسیم شجرهنامۀ فرد، هویتش را مکانیابی، تعریف و مشخص میکند و به آن اعتبار میبخشد. موضوع اصلی این قصهها «شجرهنامۀ» آباواجدادی است که باید بر اساسِ اسناد و پیشینۀ نسلی باشد و درختها و نمودارهای خانوادگی تأییدش کنند. پروژههای تبارشناختی در پی بازیابی گذشتهای هستند که در قالب مدارک رسمیِ ثبتشده باشد. برای این پروژهها، سندنگاری عینی و ابژکتیو روابط مهم است، نه قصههایی سوبژکتیو که مردم به یاد میآورند. ممکن است خودزندگینگاری با نقد علنی یا تلویحی تبارشناسی هم سروکار داشته باشد. شِرلی تیلِر هیزلیپ در خاطرهپردازی خانوادهاش از شجرهنامهاش میگوید اما دربارۀ کسانی که خود را سفیدپوست جا میزنند تا به ریشههای آفریقاییشان ربط داده نشوند هم سخن میگوید. در روایتی مثل روایت سالی مورگان مرزهای قصهگویی تبارشناختی او کاملاً مشخص شده است. او روایت مادر چندرگه و مادربزرگ بومیاش را بازسازی میکند اما با اینکه دلالتهای ضمنیِ سفیدپوست بودنِ پدر و پدربزرگش بر روایت او سایه افکنده، هویت این دو نفر از چشم تاریخ پنهان میماند. بلیس برویارد که به عنوان یک سفیدپوست بزرگ شده نیز رازی را که پدرش، اَناتول برویارد، از خانوادهاش پنهان کرده بود، کشف و بررسی میکند. اجداد مادری اَناتول برویارد اهل هاییتی بودند ولی او هنگام شکلدهی به زندگی حرفهایاش، در نقش نویسندهای سفیدپوست و منتقد خردهفرهنگ «هیپستر»، این موضوع را به قیمت ترک اقوام سیاهپوست خود حتی از خانوادهاش هم پنهان نگه داشت. بلیس برویارد پس از مرگ پدرش با طرح پرسش «من که هستم؟» فرض فرودستی نژادیِ آفریقایی-آمریکاییها را که در ذهنش حک شده است، بازنگری میکند. او موبهمو شرح میدهد که برای یافتن اقوام سیاهپوستی که از نیواورلئان رفته و در جاهای مختلف پراکنده شده بودند، چه کرده است و همچنین دربارۀ کشف مفهوم فرهنگی کریول در ایالات متحده نیز سخن میگوید.
برگرفته از کتاب ادبیات من
نوشتۀ سدونی اسمیت و جولیا واتسون
ترجمۀ رویا پورآذر
بدون دیدگاه