اصطلاح خودمرگنویسی برای متن خودزندگینگارانهای به کار میرود که با ارائۀ زندگی فرد تا لحظۀ مرگ خودش یا مرگ دیگری، به موضوع بیماری و مرگ میپردازد. نانسی کِی. میلر میگوید «خودزندگینامهنویسی، به معنای ساخت هویت از طریق دیگربود (قرار دادن خود به جای دیگری)، نوشتن علیه مرگ خود و مرگ دیگری است.» به گفتۀ میلر «هر خودزندگینامهنویسی به نوعی خودمرگنویسی هم هست» چون ناگزیر، فنا بر وجود سایه انداخته است. سوزانا ایگان در بررسی مفصلش دربارۀ خودمرگنویسی به این نکته میپردازد که چگونه توجه راویان زندگی معاصر به جنبههای مختلف بیماریهای مهلک موجب میشود در فرایند مردن «تجربۀ زیسته، نزدیکی به لحظۀ اوج بیماری و افشای فرایندهای درکِ خود با شور بیشتری توصیف و تفسیر شود.» ایگان میگوید خودمرگنویسیهای مربوط به ایدز مستقیماً به مفهوم مرگ میپردازند: «مرگنگاری در درجۀ اول به خودزندگینگاری تبدیل میشود و مخاطب را به تعیین نحوۀ خوانش آن خودزندگینگاری دعوت میکند.» به نظر ایگان، «خودمرگنویسی بخشی از ادعای پیچیدۀ عاملیت است» که میکوشد مقولهای جسمانی را به مقولهای نمادین ربط دهد. در نقطۀ صفر زندگی و خودزندگینامه، با مرگ راویِ زندگیِ مکتوب، تصویری یا فیلمی «سوژه به ابژهای تبدیل میشود که کاملاً در معرض خوانش است؛ سوژهای که برای برساختهای معنایی مختلف کاملاً به خوانندهاش متکی است.» کتاب هَرولد بِرادکی نمونهای از همین روال را ارائه میدهد. البته این احتمال هم وجود دارد که پس از مرگ سوژه، فرد دیگری روایت را تکمیل کند. ایگان مدعی است حتی در خودمرگنویسیهای تکگویه متنها گفتوگویی و صداها چندآوا هستند چون این آثار انتظارِ مرگ را با زندگی میآمیزند. خودمرگنویسی با ثبت زندگی در متنی که پس از مرگ راوی باقی میماند با دقت فراوان «به بیماری، درد و مرگ قریبالوقوعی که نقشی کلیدی در روال چنین زندگیهایی دارد، میپردازد.»
برگرفته از کتاب ادبیات من
نوشتۀ سدونی اسمیت و جولیا واتسون
ترجمۀ رویا پورآذر
بدون دیدگاه