مقصود از خودقومنگاری مجموعهای گردآوریشده از چند خودزندگینگاره است که در آنها کلمۀ قوم یا گروه اجتماعی (ethnos) جای کلمۀ زندگی (bios) را در اصطلاح خودزندگینامه میگیرد. رواج این اصطلاح با شروع نقدهای گستردۀ دهۀ ۱۹۸۰ به الگوی مطلع/پژوهشگر در قومنگاریهایی بود که روابط نامتقارن استعماری را حفظ میکردند. برخی منتقدان مثل مِری لوئیس پرَت، فرانسواز لیوِنت، آن ای. گُلدمَن و جولیا واتسون میگویند چهارچوبهای تغییر فرهنگی در قلمروهای تماس یا رویاروییِ سوژههای بومی با سوژههای کلانشهری یا مرکزنشین باید دوباره تعریف شود. مثلاً پِرت بررسی میکند که چگونه گاهی سوژههای بومی یا ستمدیده از الگوهای گفتمانی استعمارگر (یا فرهنگ غالب) برای نوشتن استفاده میکنند و با دخل و تصرف در آن الگوها در فرایند تغییر فرهنگی، آنها را وارد زبان بومی میکنند و فرمهایی پیوندی از روایت زندگی جمعی پدید میآورند. این منتقدان بهندرت خودقومنگاری را یک ژانر میشمارند و اغلب آن را از مصداقهای روایتِ «خود» میدانند که با محدودیتهای سنتی دنیای غرب برای فردیت و گفتمانهای هنجاری در ستیز است؛ خواه این منتقدان مانند گلدمن در پی ثبت خودزندگینامهایِ فرمهایی جمعی مثل کتابِ آشپزی و روایت سازمانهای کارگری باشند، خواه مانند پرت با بهکارگیری گفتمان قومنگارانه و تقلید تمسخرآمیز آن در چهارچوب شهادتنامههای آمریکای لاتین به دنبال ثبت خودزندگینامهای باشند، و خواه مانند واتسون روایتهای زندگیِ گروه نوظهوری از زنان نویسندۀ آفریقایی را راهی برای ثبت خودزندگینامهای بدانند. کتاب ریگوبرتا مِنچو، از تبار قبیلۀ بومی کیش، و کتاب متأخرتر لورنا گودیسون، شاعر جاماییکایی، نمونههایی از ژانر خودقومنگاریاند.
نقد قومنگاری به عنوان پروژهای معرفتشناختی موجب شکلگیری اصطلاحهای متنوعی برای توصیف برخی فرمهای قومنگاریِ کیفی شده که در آنها نویسنده/مشاهدهگر خوداندیش است و نگاهی انتقادی به کاربستهای گفتمانی و تاریخ این حوزه دارد. مِریلین اِستراتِن از اصطلاح خودانسانشناسی برای اشاره به «انسانشناسی در همان بافت اجتماعیِ تولیدکنندهاش» استفاده میکند. دیوید هِیِنو متنهای قومنگارانۀ شخصی را بررسی میکند و دِبورا رید-داناهِی هنگام بررسی این حوزه از نگاه انسانشناسانه، قومنگاری بومی (به معنای مطالعۀ گروه خود) را از خودزندگینامۀ قومنگارانه (به معنای روایت زندگی با محور قومنگاری) تفکیک میکند. شاید توجه پژوهشگرانِ خودزندگینگاری به تأکید این رویکردها بر مفهوم مشاهدهگر/منتقد جلب شود. در چنین رویکردهایی مقصود از مشاهدهگر/منتقد همان راویای نیست که در فرهنگی خاص بزرگ شده اما توانسته با آموزش، کسب مهارت زبانشناختی و ژرفاندیشی در نقش مشاهدهگری درونی و بیرونی دربارۀ قومیت تأمل کند.
برگرفته از کتاب ادبیات من
نوشتۀ سدونی اسمیت و جولیا واتسون
ترجمۀ رویا پورآذر
بدون دیدگاه