من دنبال مادر هاچ، زنبور عسل، میگردم | روایت یک غرفهدار از مردم در نمایشگاه کتاب تهران
در روزگاری که هنوز سروکلهی کرونا در دنیا پیدا نشده بود، نمایشگاههای واقعی رونق داشتند. اگر روزگاری میشنیدیم چند سال بعد همایشها و نمایشگاهها مجازی برگزار خواهند شد، روی سرمان شاخ قشنگی سبز میشد. اما تا همین دو سال پیش نمایشگاه کتاب تهران دلخوشیِ اردیبهشتی مردم بود. آدمهای فراوانی به نمایشگاه سر میزدند، از کتابخوانها تا بروشور جمعکنها. از دزدان کتاب تا مادربزرگی که میخواست کتابی را که برای نوهاش خریده بود، پس بدهد. از بازدیدهای پرسروصدای مدارس و پدران و مادران دغدغهمند و گاه بیتوجه تا دختر نوجوان گمشده. این مطلب بیکاغذ اطراف روایت یک غرفهدار است از مردمِ نمایشگاه کتاب.
خاطرات و خطرات کتاباولی | به روایت یک ناشر
کسی که برای اولین بار کتابی مینویسد و دلش میخواهد منتشرش کند لابد دست و دلش گاهی هم میلرزد. اما آن ورِ قصه هم شنیدنی است: ناشری که با اثر نویسندهای بینامونشان مواجه شده و حالا، در این اوضاع اقتصادی و آشفتهبازار صنعت نشر، باید هزار و یک عامل را سبک و سنگین کند تا دربارهی انتشار اثر تصمیم بگیرد. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتیست از فاطمه ستوده که مدتی عضو شورای بررسی آثار یک انتشارات بوده و باید چنین تصمیمهایی می گرفته.