روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

از فرط گرسنگی | روایت آدم‌ها و ترس‌هایشان ‏ 

روان‌شناس‌ها می‌گویند حدود یک‌سوم جمعیت جهان از مشکلات روانی رنج می‌برند که اغلب هم از تجربه‌های کودکی سرچشمه می‌گیرند. البته من از مشکل روانی‌ام رنج نمی‌برم، مگر این‌که هراس گاه‌به‌گاه از پدیده‌ای واحد را نوعی رنج مدرن بدانیم. هر بار فیلم یا عکسی می‌بینم از آواره‌هایی که جان خودشان و بچه‌هایشان را برداشته‌اند و در صحرایی خشک و غبارگرفته، ناامید و خسته و غمگین از سرزمین‌ آشوب‌زده‌شان دور می‌شوند، یا مهاجرانی سرگردان در اقیانوسی بی‌انتها که سوار قایقی بادی به امید یافتن خشکی به دوردست‌ها خیره مانده‌اند، فقط یک موضوع ذهنم را مشغول می‌کند: آخرین باری که غذا خورده‌اند کی بوده است؟ بزرگ‌ترین ترس من در زندگی به احتمال وقوع گرسنگی دسته‌جمعی مربوط می‌شود.

روایت آدم‌ها و حرفه‌شان, زندگی‌نگاره‌ها

گِرایوِ دی، گوشه‌ی عکس‌های عروسی | خاطرات یک عکاس و فیلم‌بردار 

مغازه‌های عکاسی و فیلم‌برداری سابق اغلب‌شان دکان‌هایی بودند با سقف‌هایی کوتاه و کُنجی که منفذی داشت به آتلیه‌ای تاریک که دهنه‌ی غار نموری را تداعی می‌کرد. کنار این‌ها یا از مجالس عروسی فیلم می‌گرفتند تا کارت پِرس می‌کردند یا عکس بُرش می‌دادند و یا در نهایت، آبشار ماتی را می‌انداختند توی بک‌گراند عکس‌ها. تا یکی‌دو دهه‌ قبل، تصویر ما از فیلم‌بردار مجلسِ عروسی کسی بود که باید دوربین بزرگ و سنگین را می‌گذاشت روی شانه‌اش، سه ‌ساعت تمام از ‌جمعیت در حال رقص فیلم‌برداری می‌کرد، و نهایتاً برای تعویض زاویه‌ی دوربین سَر از پشت‌بام مستراح حیاط درمی‌آورد یا آویزان عَلَمی گاز و نرده‌های پنجره‌ی همسایه می‌شد. جلال حاجی‌زاده که حالا یک مدیر هنری باسابقه است، سال‌های جوانی‌اش در مغازه‌ی عکاسی پدرش در یکی از محروم‌ترین مناطق شهر مشهد به‌ عنوان فیلم‌بردار مشغول ‌کار بوده. این مطلب بی‌کاغذ اطراف، روایتی است از او درباره‌ی تجربه‌ی عکاسی و فیلم‌برداری مجالس عروسی اواخر دهه‌ی 1370 و اوایل دهه‌ی 1380.