دریا نویدی

من و آن دمپایی‌های قرمز | روایتی از تسهیلگری‏

تصویری که خیلی‌ها از تسهیلگر و تسهیلگری در ذهن دارند به جادوگری با چوب جادویی شبیه است؛ چوبی جادویی که کافی است وردی بخوانی و در هوا بچرخانی‌اش تا همه‌ی مشکلات حل شوند. اما آن‌هایی که تجربه‌ی عملی تسهیلگری دارند، می‌دانند که واقعیت چیز دیگری است. این مطلب بی‌کاغذ اطراف روایتی است از اولین مواجهه‌ی نویسنده با واقعیتِ تسهیلگری در جامعه‌ی محلی. 

عادلانه‌ترین چیز دنیا | روایتی از تجربه‌ی سوگ

سعی می‌کنم خودم را به‌هوش نگه دارم. مدتی‌ است نه چیزی خورده‌ام و نه چیزی نوشیده‌ام. اما باید بجنگم. مثل همیشه. سعی می‌کنم خودم را بیدار نگه دارم و به خاطر بیاورم. ته ذهنم قراری برای همین روزها با خودم گذاشته‌ام. پنج جای خالی… پنج کلمه… پنج مرحله‌ی سوگ… تلاش می‌کنم به خاطر بیاورم اما کلمه‌ها سر می‌خورند و فرار می‌کنند. چیزی نوک زبان مغزم است اما به خاطرش نمی‌آورد. مثل بیهوشی‌ بعد از جراحی، مثل لحظه‌هایی که همزمان چیزی را می‌دانیم و نمی‌دانیم.