بی‌کاغذِ اطراف
بلاگ, پربازدیدترین‌های بی‌کاغذ, خودزندگی‌نامه, درباره‌ی روایت‌های غیرداستانی, منظومه‌ی کتاب‌های نشر اطراف

خودقوم‌نگاری | تلاشی انتقادی برای بازتعریف مناسبات فرهنگی ‏


معمولاً کسانی که با مطالعات فرهنگی سروکار دارند، با قوم‌نگاری، به عنوان پروژه‌ای معرفت‌شناختی، و بحث‌های موجود درباره‌ی نقاط قوت و ضعفش آشنا هستند. اما عبارت جدیدترِ خودقوم‌نگاری ماجرای دیگری دارد و معنا و مفهومش شاید آن‌قدرها آشنا نباشد. در اصطلاح خودقوم‌نگاری ــ گردآوری مجموعه‌ای‌ از چند خودزندگی‌نگاره‌ ــ  کلمه‌ی «قوم» یا گروه اجتماعی به جای کلمه‌ی «زندگیِ» خودزندگی‌نامه می‌نشیند. رواج این اصطلاح نتیجه‌ی نقدهای گسترده‌ی دهه‌ی هشتاد میلادی به الگوی مطلع/پژوهشگر در قوم‌نگاری‌هایی بود که روابط نامتقارن استعماری را حفظ و تثبیت می‌کردند. در این مطلب بی‌کاغذ اطراف، که از کتاب ادبیات من برگرفته شده، بیشتر با خودقوم‌نگاری آشنا خواهید شد.


خودقوم‌نگاری واژه‌ای پیوندی است که در مطالعات خودزندگی‌نگاری کاربردی روزافزون یافته است. قوم‌نگاری به معنای تحقیقی برای فهم فرهنگ یک گروه، جمعیت یا دسته از راه مشاهده‌ی دقیق و مشارکت در مقطعی از زندگی آنان است. این ژانر به‌ جای تمرکز بر زندگی یک فرد، بر زیست یک قوم یا گروه اجتماعی یا به عبارتی بر پروژه‌‌ای قوم‌نگارانه تمرکز دارد. در گذشته، متن‌های اصلی مردم‌شناسی و مطالعات فرهنگ ‌عامه یعنی قوم‌نگاری‌ها و روایت‌های نوشته‌شده «بر اساس‌گفته‌ها»‌‌ اسناد معتبری برای زندگی «دیگران» به شمار می‌آمدند. در بسیاری از متون قوم‌نگارانه‌ی کلاسیک، مردم‌‌شناسان درباره‌ی فرهنگ‌ اقوام استعمارشده‌ به پژوهش‌ میدانی می‌پرداختند و یافته‌هاشان را ثبت می‌کردند. آن‌ها توجه نداشتند که در این روش، محققِ قوم‌نگارْ مشاهده‌گری، به ‌لحاظ ‌فرهنگی، وابسته است و به همین دلیل، مطالعات این دسته از قوم‌نگاران را می‌توان روی دیگرِ گفتمان‌ها و فرضیات فرهنگیِ اروپامحور دانست که همان نگاه استعماری را بازتولید و تثبیت می‌کنند.

در اصطلاح خودقوم‌نگاری ــ گردآوری مجموعه‌ای‌ از چند خودزندگی‌نگاره‌ ــ  کلمه‌ی «قوم» یا گروه اجتماعی به جای کلمه‌ی «زندگیِ» خودزندگی‌نامه می‌نشیند. رواج این اصطلاح با شروع نقدهای گسترده‌ی دهه‌ی 1980 به الگوی مطلع/پژوهشگر در قوم‌نگاری‌هایی بود که روابط نامتقارن استعماری را حفظ و تثبیت می‌کردند. پژوهشگرانی مثل جیمز کلیفورد،‌ کلیفورد گِرتس و مایکل ام. اف. کی. فیشر در دهه‌ی 1980 گفتمان حرفه‌ای قوم‌نگاری را با چالش مواجه کردند، به بی‌طرفی و خنثی ‌بودن آن ظنین شدند، درباره‎‌ی پژوهش میدانی بازاندیشی کردند و مدل‌هایی متفاوت برای بررسی زندگی شرکت‌کنندگان در پروژه‌های قوم‌نگاری پیشنهاد دادند. در این روش‌ها که روش‌های خودقوم‌نگارانه نامیده شده‌اند، موضع مشاهده‌گر/محقق با موضع فردی مطلع که در زندگی گروه مشارکت می‌کند یا موضع ابژه‌ی تحقیق، تلفیق می‌شود.

برخی منتقدان مانند مِری لوئیس پِرَت، فرانسواز لیوِنت، آن ای. گُلدمَن و جولیا واتسون می‌گویند چهارچوب‌های تغییر فرهنگی در قلمروهای تماس یا رویاروییِ سوژه‌های بومی با سوژه‌های کلان‌شهری یا مرکزنشین باید دوباره تعریف شود. مثلاً‌ پِرَت بررسی می‌کند که چگونه گاهی سوژه‌های بومی یا ستم‌دیده از الگوهای گفتمانیِ استعمارگر (یا فرهنگ غالب) برای نوشتن استفاده می‌کنند و با دخل و تصرف در آن الگوها در فرایند تغییر فرهنگی، آن‌ها را وارد زبان بومی می‌کنند و فرم‌هایی پیوندی از روایت زندگی جمعی‌ پدید می‌آورند. او بر اساس همین رویکرد می‌گوید سوژه‌های استعمارشده‌ای که موضوع بررسی‌ها و مشاهدات کاوشگران اروپایی‌اند، ابژه‌هایی منفعل نیستند بلکه «بازنمایی‌شان از خود را طوری به محققِ مشاهده‌گر یا مخاطب اثر ارائه می‌دهند که گزاره‌های استعمارگران درباره‌ی آن‌ها را با چالش مواجه کند.» در مدل خودبوم‌نگارانه‌ی پیشنهادی پِرَت، «چگونگی شکل‌گیری سوژه‌ها در نتیجه‌ی ارتباط با یکدیگر و توسط این روابط» در «محل تلاقی» و رویارویی فرهنگی اهمیت ویژه‌ای دارد؛ سوژه‌هایی که هویت‌هایشان به‌رغم تاریخی مملو از روابطِ بسیار نابرابر قدرت‌، به هم و به دیگران گره خورده است. گاهی سوژه‌های استعمارشده هنگام دست‌وپنجه نرم کردن با مدل‌های گفتمان فرهنگی مسلط، آن‌ها را از طریق مبادله‌ی فرهنگی بومی می‌کنند و با این کار، نوعی قصه‌ی زندگی جمعی می‌سازند که در آن‌ یک «خودیِ» درون‌فرهنگی، همزمان، در جایگاه مشاهده‌گریِ فرهنگی می‌نشیند.

این منتقدان به‌ندرت خودقوم‌نگاری را ژانری مجزا در نظر می‌گیرند و اغلب آن را از مصداق‌های روایتِ «خود» می‌دانند که با محدودیت‌های سنتی دنیای غرب برای فردیت و گفتمان‌های هنجاری در ستیز است؛ خواه این منتقدان مانند گلد‌من در پی ثبت خودزندگی‌نامه‌ایِ فرم‌هایی جمعی‌ مثل کتابِ آشپزی و روایت سازمان‌‌های کارگری باشند، خواه مانند پرت با به‌کارگیری گفتمان قوم‌نگارانه و تقلید تمسخرآمیز آن در چهارچوب شهادت‌نامه‌های آمریکای لاتین به دنبال نوعی ثبت خودزندگی‌نامه‌ای باشند، و خواه مانند واتسون روایت‌های زندگیِ گروه نوظهوری از زنان نویسنده‌ی آفریقایی را راهی برای ثبت خودزندگی‌نامه‌ای بدانند. کتاب ریگوبرتا مِنچو‌ و کتاب متأخرتر لورنا گودیسون، شاعر جاماییکایی‌، نمونه‌هایی از ژانر خودقوم‌نگاری‌اند.

نقد قوم‌نگاری به عنوان پروژه‌ای معرفت‌شناختی به شکل‌گیری اصطلاح‌هایی متنوع برای توصیف برخی فرم‌های قوم‌نگاریِ کیفی‌ انجامیده که در آن‌ها نویسنده/مشاهده‌گرْ خوداندیش است و نگاهی انتقادی به مصادیق گفتمانی و تاریخ این حوزه دارد. مِریلین اِستراتِن اصطلاح خودمردم‌شناسی را به کار می‌برد که به معنای «مردم‌شناسی در همان بافت اجتماعیِ تولیدکننده‌اش» است. دیوید هِیِنو در مقاله‌ای از اصطلاح «متن‌های قوم‌نگارانه‌ی شخصی» استفاده می‌کند و دِبورا رید-داناهِی هنگام بررسی این حوزه از نگاه مردم‌شناسانه در کتابش، قوم‌نگاری بومی (به معنای مطالعه‌ی گروه خود) را از خودزندگی‌نامه‌ی قوم‌نگارانه (به معنای روایت زندگی با محور قوم‌نگاری) تفکیک می‌کند.

این احتمال نیز وجود دارد که توجه پژوهشگرانِ خودزندگی‌نگاری به تأکید این رویکردها بر مفهوم مشاهده‌گر/منتقد جلب شود. البته در چنین رویکردهایی مقصود از مشاهده‌گر/منتقد همان راوی‌ای نیست که در فرهنگی خاص بزرگ شده اما توانسته با آموزش، کسب مهارت زبان‌شناختی و ژرف‌اندیشی در نقش مشاهده‌گری درونی و بیرونی درباره‌ی قومیت تأمل کند. فرانسواز لیونِت می‌گوید سوژه‌های استعمارشده برای مقابله با زبان و اقدامات گروه حاکم و مسلط، گاهی از روش درهم‌بافی[1] بهره می‌برند. در این روش، زبان‌ها و گفتمان‌های فرهنگی به شکلی در هم تنیده می‌شوند که مفاهیمی پیوندی و درهم‌آمیخته را منتقل کنند و پیشینه‌های خاموش یک قوم را پیش چشم مخاطبان بیاورند.

امروزه بیشتر تحقیقات کیفی، برای تلفیق موضع مشاهده‌گر/شرکت‌کننده، از روش‌های خودقوم‌نگارانه استفاده می‌کنند. برخی پژوهشگران مثل رابرت کولز با استفاده از قصه در مطالعاتش درباره‌ی تعلیم و تربیت، و لورِل ریچاردسون (هم در نظریه‌پردازی‌ها و هم در یکی از کتاب‌هایش) پروژ‌ه‌های پژوهشی خود را با استفاده از روش‌های خودقوم‌نگارانه بازتعریف کرده‌اند. کارولین اِلیس هم در کتابش که آن را رمانی روش‌شناختی می‌داند، از همین روش‌ها استفاده می‌کند و تحقیقاتش را با کمک تجربه‌‌های روزانه و سوبژکتیو خود بازتاب می‌دهد.

بسیاری از خودزندگی‌نگارهای پسااستعماری، خودقوم‌نگاری را به معنایی که در کاربست‌های استعماری مردم‌شناسی مد نظر  است، قبول ندارند اما طیف متنوعی از نویسندگان مثل جامِیکا کینکِید، وُله سویینکا، مرجان ساتراپی، و ان. اسکات مامِدِی، آرایه‌های ادبیِ خودقوم‌نگاری را در روایت‌های پادقوم‌نگارانه‌‌[2] که مبتنی بر ساختار قوم‌نگاری سنتی نیستند، به کار برده‌‌اند و دانش‌های محلی را در قصه‌های جمعی گنجانده‌اند. در این کاربرد جدید، خودقوم‌نگاری به سوژه‌های پسااستعماری محدود نمی‌شود. بسیاری از خاطره‌پردازی‌های اخیر، مطالعات مفصلی درباره‌ی فرهنگ منطقه‌ای، مقاطع تاریخی و سنت‌های گروهی را به متن‌شان می‌افزایند مثل خاطره‌پردازی لورنا گودیسون درباره‌ی‌ جایگاه دوگانه‌اش به عنوان استاد دانشگاهی در میشیگان و عضوی از جامعه‌ی‌ جاماییکایی‌ها. در واقع، خودزندگی‌نامه‌های مهاجران از مِری اَنتین گرفته تا اِزمِرالدا سانتیاگو و مایکل اونداتیه را می‌توان به شکلی ثمربخش باز‌خوانی کرد و آن‌ها را به چشم متونی خودقوم‌نگارانه‌ درباره‌ی درگیری راوی با نحوه‌ی ابراز و «بیان خود» دید. بعضی خودزندگی‌نگارها این ژانر را روی مرز داستان و ناداستان قرار داده‌اند. مثلاً نورما کَنتو کتابش را «خودزیست/قوم‌نگاریِ[3] داستانی» توصیف می‌کند؛ «کلاژی از قصه‌های برگرفته از عکس‌هایِ برگزیده‌ی تصادفی که دیروز و امروزی خون‌بار را کنار هم قرار می‌دهد و با حرکاتی موزون و تکرارشونده به زمان‌های پیش و پس از خود نشت می‌کند.» پروژه‌های خودقوم‌نگاری گاهی ترکیبی از نقدهای پژوهشی و شهادت‌نامه‌های اول‌شخص‌اند. پَدی لَدِر و کریس اِسمیتیس در کتاب‌شان از منابع اطلاعاتی متعددی مثل تاریخ‌های شفاهی، نقدهای پژوهشی، پرداخت‌های شاعرانه با استعاره‌هایی از تاریخ و اطلاعاتی ابتدایی درباره‌ی اچ‌آی‌وی/ایدز استفاده کرده‌اند و توضیح داده‌اند که گفتن قصه‌ی خود و شنیدن قصه‌های دیگران چگونه پای جنبه‌های اخلاقی خبر داشتن از دیگران و مراقبت از آن‌ها در زمان‌ بیماری‌های همه‌گیر را به میان می‌کشد.

به‌ طور‌ کلی، خودزندگی‌نگاریِ مشارکتی معمولاً وجهی خودقوم‌نگارانه دارد و با این‌که واژه‌های مشارکت و همکاری معنای سهمِ برابر در خلقِ اثر را به ذهن می‌‌‌آورند، معمولاً چنین نیست. به گفته‌ی مارک سَندِرز، نهادهای سیاسی مثل کمیته‌های حقیقت‌یاب می‌توانند روایت‌هایی را که مشترکاً ساخته می‌شوند بررسی کنند و ادعاهای اغلب محک‌نخورده‌ درباره‌ی میزان مشارکت و برابریِ شرایط برای قوم‌نگاران و افراد مطلع را محک بزنند. سطوح و انواع ترجمه و تبدیل آن به متن نهایی، نیازمند بررسی و نظریه‌پردازی است؛ مخصوصاً‌ وقتی مشارکت‌ به شکل پروژه‌ا‌ی «بر اساس گفته‌ها» باشد. مشکل‌آفرینیِ پروژه‌های مشارکتی در آثاری مثل کتاب روث بِیار که راوی‌اش بین گفتمان‌های گوناگون، قوم‌نگاری نقادانه و شهادت اول‌شخص رفت‌وآمد می‌کند، کاملاً مشهود است.

نقش شهادت‌نامه‌های خودقوم‌نگارانه‌ی جمعی در پروژه‌های حقوق بشری هر روز پررنگ‌تر می‌شود. در حال حاضر، یکی از پروژه‌های خودزندگی‌نگاری که ترجمه شده و مخاطبان بین‌المللی فراوان پیدا کرده، کتاب بازی با آتش: افکار و کنشگری فمینیستی در زندگی هفت زن هندی است. در این پروژه نویسندگانِ سِنگتِن ــ ‌گروهی از زنان نویسنده‌ی هندی‌ ــ با کمک رهبر این گروه‌ و ریچا نگار، پژوهشگر هندی و فمینیست ساکن ایالات متحده، طی سه سال، خودزندگی‌نگاری مشترکی تهیه کردند که نخست به زبان هندی در دهلی نو منتشر شد و سپس انتشاراتی دانشگاهی در آمریکا آن را، برای پخش در کشورهای دیگر جهان، به زبان انگلیسی ترجمه و چاپ کرد. بازی با آتش روایتِ «سفر» یا «یاترا»ی گروهی است که از واکاوی جنبه‌های اخلاقی و تاریخی خاطرات‌، نوشتن، بازنگریِ مبتنی بر بحث و گفت‌‌وگو و تحلیل نظری برای درک زندگی بهره می‌گیرند. در این پروژه، نُه زن اهل شهر سیتاپورِ ایالت اوتارپِرادِشِ هندوستان کوشیده‌اند شکل‌های مختلف سلطه‌ی سازمانی مردم‌نهاد را بررسی کنند که خود را صدای زنان آن منطقه از هند جلوه می‌دهد اما تجربه‌ی این زنان و، در بعضی موارد، مشکلات کاستِ آن‌ها را نادیده می‌گیرد. این کارِ مشترکِ تجربه‌محور به دنبال آگاهی‌بخشی بیشتر درباره‌ی زندگی زنان هندی به روشی جمعی است که خلاف پروژه‌های قوم‌نگاریِ رایج با بازنمایی افراطی سوژه‌های فرودستِ بی‌صدا یا مصادره به مطلوب آن‌ها، به این زنان آسیب نمی‌رساند. در یادداشت‌های روزانه‌ی اعضای گروه و پی‌نوشت ریچا نگار به این مسئله اشاره شده است که در بستر پسااستعماری چه کسانی می‌توانند دانش تولید کنند و برای این کار به چه روش‌هایی نیاز دارند.

کتاب بازی با آتش چهارچوبِ ژانر قوم‌نگاری را از چند لحاظ وارونه می‌کند. در این اثر، بررسی زندگی زنان توسط خودشان آغازی برای ارزیابی جمعیِ جایگاه طبقه‌ی اجتماعی و کشمکش‌های قدرت در جامعه است. همچنین بازی با آتش مراحل متعدد فرایندی را ترسیم می‌کند که احتمال دارد طی آن، تأمل فردی (بررسی ابعاد اخلاقی و تاریخی خاطرات) و نوشتن یا گفتن روایت شخصی موجب تغییر فرد شود و حتی درکی جمعی‌شده‌ درباره‌ی خود و توانی بالقوه‌ برای مداخله در فضای عمومیِ سرکوب ایجاد کند. خودزندگی‌نگاری در این کتاب، پروژه‌ای شراکت‌پذیر و مرحله‌ای در شکل‌گیری آگاهی گروهی از راه تلفیق و بازبینی قصه‌های شخصی است. البته همکاری افراد در کتاب بازی با آتش هم تا حدودی تحت تأثیر نابرابری‌ها و سلسله‌مراتب اجتماعی است چون فقط دو نفر از نُه نفرْ قصه‌های گفته‌شده توسط هفت‌ زن دیگر را نوشته‌اند. این اثر پروژه‌ا‌ی قوم‌نگارانه نیست که شرکت‌کنندگانِ جهان‌شهری‌تر در آن اولویت داشته باشند بلکه روایتی خودقوم‌نگارانه‌، بسیار ارتباط‌محور و خودپرسشگر است که می‌کوشد به صدایی جمعی‌شده و مرکب از دیدگاه‌های فراوان دست یابد. با این‌که بازی با آتش ابتدا در هند با واکنشی سرد و خصومت‌آمیز مواجه شد، فرایند نوشتن کتاب با آفرینش مفاهیم دقیق، بررسی و بازبینی سوژه‌ی جمعی، تعهدش به رساندن صدای زنان بومیِ «فرودست» به دیگران و ترکیب قصه‌های آن‌ها می‌تواند برای آن دسته از خودزندگی‌نگاری‌های مشارکتی که در پی ایجاد تغییری اجتماعی در جهان‌ درحال‌توسعه‌اند، سرمشق باشد.


پی‌نوشت‌ها:

[1]. Metissage

[2] . Counterethnography

[3] . Autobioethnography


مترجم: رویا پورآذر 

منبع: برگرفته از کتاب ادبیات من: راهی به فهم خودزندگی‌نگاری و روایت‌های شخصی. برای خرید این کتاب، به این‌ صفحه مراجعه کنید. برای خواندنِ نمونه‌ای از خودقوم‌نگاری (خودمردم‌نگاری) سراغ کتاب و کسی نمی‌داند در کدام زمین می‌میرد بروید.

مطالب مرتبط

بادخورک‌ها هرگز بر زمین فرود نیامده‌اند | جستاری از هلن مک‌دانلد

سجاد کبگانی
3 سال قبل

من و آن دمپایی‌های قرمز | روایتی از تسهیلگری‏

دریا نویدی
2 سال قبل

کتاب، قلبی در سینه‌ی دیگری | سولنیت از خلوت خواندن و نوشتن می‌گوید

نیما م. اشرفی
1 سال قبل
خروج از نسخه موبایل