وقتی از خودزندگینگاری و روایت خود حرف میزنیم، گاهی از یاد میبریم که این «خود» بدن مادی هم دارد؛ بدنی که کانونِ فیزیکیِ تجربهی انسانی است و بخواهیم یا نخواهیم، نمیشود نادیدهاش گرفت. اما این را هم نمیشود نادیده گرفت که گفتمانهای فرهنگی و اجتماعی (و گاهی حتی سیاسی) تعیین میکنند در مطالعات فرهنگی، کدام جنبههای بدن معنادار شوند و در معرض دید دیگران قرار بگیرند و به چشم بیایند و در مقابل، دربارهی کدام جنبهها حرف نزنیم. بنابراین شاید بشود گفت علاوه بر کالبد مادی و خیالی، بدنی اجتماعی و سیاسی هم وجود دارد: مجموعهای از گرایشها و گفتمانهای فرهنگی که معانی عام و همگانی بدن را در گذر زمان تثبیت کردهاند و بر این اساس، نوع خاصی از مناسباتِ قدرت را پدید آوردهاند. با این تفاصیل، نوشتن/ننوشتن از بدن همیشه معانی و دلالتهایی فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، فراتر از آنچه در نگاه اول به نظر میرسد، دارد. این مطلب بیکاغذ اطراف، که از کتاب ادبیات من برگرفته شده، دریچهای به مباحث مربوط به روایت بدن میگشاید.
شاید سادهاندیشانه چنین تصور کنیم که ذهنیت، سوبژکتیویته و خودزندگینگاری ارتباط چندانی با بدن مادی انسان ندارند. اما خاطره، گرچه مقولهای غیرمادی، شخصی و ناپایدار به نظر میرسد، همیشه در مادیت صدا، سنگ، متن، لباس، ریزتراشهها و صفحهمدارها، یا مادیت بدن خودمان ــ سیناپسها و الکترونهای مغز و دستگاه عصبیمان ــ شکل میگیرد، ثبت میشود و تغییر میکند. از آنجا که خودِ خاطره مقولهای بدنمند است، پایگاه شناخت و دانشِ خودزندگینامهای نیز جایی جز بدن نیست.
خاطره با حواس بویایی، چشایی، بساوایی، بینایی و شنوایی ما زنده میشود و به شکلی رمزگذاریشده در بعضی اشیا یا رخدادها معانی خاصی را در ذهن راوی تداعی میکند. در کتاب اعترافات، ویژگیهای هوسانگیزِ گلابی چنان مفصل و دقیق در خاطرهی آگوستین از دزدیدن گلابیهای درخت توصیف شده که حواس خود نویسنده را نیز هنگام نوشتن خاطرهاش لحظهای تحریک میکند. اوایل قرن بیستم نیز یک رایحه (عطر یک شیرینی خاص) حس بویایی راوی کتاب مارسل پروست را تحریک میکند و با کمک تخیل، او را به صحنهای از گذشتهاش باز میگرداند. بعدتر در همان قرن، ولادیمیر نابوکوف به سبکی خاص، خاطرهاش را به شکلی تصویری بازنمایی کرد تا تصاویری بیافریند که یادآورِ کودکیاش در روسیه باشند. او در کتاب حرف بزن، خاطره شیفتگیاش به حشرهشناسی و پروانهها را به استعدادش در بهخاطرآوری عکسها و کلمهها ربط میدهد. بنابراین از آنجا که راویِ خودزندگینامهایْ سوژهای بدنمند است و خاطراتش پیوندی ناگسستنی با بدن دارند، خودزندگینگاره نیز پایگاهِ دانش و شناخت بدنمند قلمداد میشود. به عبارتی، خودزندگینگاره سطحی از جنس متن یا بهاصطلاح، سطحی متنی است که خاطرهها و تجربههای بدنمند فرد بر آن حک میشود.
خاطرهی بدنمند
خودروایتگری پیوندی محکم و ناگسستنی بین خاطره، سوبژکتیویته و مادیتِ بدن برقرار میکند. پل جان ایکین در کتابش مینویسد «زندگی ما درون بدن و به منزلهی موجوداتی دارای بدن نقش مهمی در شکلدهی به درک ما از هویتمان دارد.» در واقع، بدن مادی ماست که خاطراتمان را بازیابی میکند. برای درک و درونیسازیِ تصویرها، احساسات و تجربههای دنیای بیرونی باید جسمی مادی وجود داشته باشد. به نوشتهی آنتونیو داماسیو، تا زمانی که سوژه موقعیت مکانی خود را درون مادیت بدنِ همواره موجود نپذیرد و به رسمیت نشناسد، شکلگیری سوبژکتیوته ممکن نمیشود. به علاوه، مادیتِ بدنمندِ حافظه و آگاهی در سیستمهای عصبی، فیزیولوژیک و زیستشیمیایی بدن انسان ریشه دارد. تنها چیزی که میتواند به مادیت خاطره پایان بخشد، مرگ است.
کهولت سن و برخی بیماریها نیز بر حافظه و خاطره تأثیر میگذارد. حافظهی کسانی که آلزایمر یا زوال عقل دارند، ذرهذره از بین میرود و دیگران احساس میکنند این افراد از آنها فاصله گرفتهاند یا آنها را از یاد بردهاند. جان بِیلی، همسر آیریس مُرداک، نویسنده و فیلسوف انگلیسی، در کتابش سیر تغییر همسرش پس از شروع بیماری را شرح داده و تصویری از رابطهی زناشوییشان ترسیم کرده است. شاید از آن جالبتر کتاب توماس دِباجیو باشد. این اثر از زبان مردی است که مراحل ابتدایی آلزایمر را از سر میگذراند. دباجیو از سال 1999 که بیماریاش تشخیص داده شد بازنمایی جدالش با فراموشی را شروع کرد و تا زمانی که حافظهاش یاری میکرد به نوشتن ادامه داد. او با ارائهی تصویری از پیشروی بیماری در زندگی روزمرهاش، خاطراتِ در معرض نابودیاش را نیز ثبت کرده است. کتاب دباجیو سال 2002 منتشر و با استقبال گرمی روبهرو شد.
برخی نویسندگان نیز از روش بهیادآوری بدنمند خاطره استفاده میکنند. شرون اولدز در مجموعهشعر خودزندگینامهایاش، با بهرهگیری از قواعد توصیف، تصویری از پدر محتضرش پیش چشم مخاطب میگذارد. شاعر میکوشد این پدر بیگانه، در خود فرورفته و ساکت را با کمک مادیتِ بدنی بشناسد که پیش چشمانش در حال فروپاشی است. اولدز، با استفاده از استعارههای بارداری و مادری، بدن خود را چنان مجسم میکند که گویی از بدن پدرش پُر شده است. در این اثر با روش بدنمندِ بهخاطرآوری و شناختن پدری نامهربان، سوگواری برای او، و همچنین ابراز خشم و ناخشنودیِ فرزند به خاطر شکاف نسلی روبهروییم.
بدنمندی و موقعیت مکانی سوژه
گفتمانهای فرهنگیاند که تعیین میکنند کدام جنبههای بدن معنادار شوند و در معرض دید دیگران قرار بگیرند. زمانِ نمایان شدن بدن، چگونگی و معنای آن را نیز همین گفتمانها مشخص میکنند. بدنمندیِ خودروایتگران به شکلهای مختلف بروز مییابد. آنها هم در بدنِ کالبدشناختی خود جای گرفتهاند، هم در بدنی که سیستمی عصبی/شیمیایی است و هم، به قول الیزابت گروس، «در کالبدی خیالی که بیشتر باورهای اجتماعی و خانوادگی دربارهی بدن را بازتاب میدهد تا سرشتِ جسمانیِ بدن را.» علاوه بر کالبد مادی و خیالی، بدنی اجتماعی/سیاسی هم وجود دارد. بدنِ اجتماعی/سیاسی مجموعهای از گرایشها و گفتمانهای فرهنگی است که تعریفها و معانی عام و همگانی بدن را (که طی قرنهای متمادی، مناسبات قدرت را تثبیت کردهاند) به شکل قاعده در میآورد.
چری موراگا، نویسنده و کنشگر اجتماعیِ مکزیکیتبار، در کتابش به مادیت پوستش که از منابع آگاهی سیاسیاش است، میپردازد. او از این راه، رنگِ پوست را به شاکلهی سیاسیِ موقعیت مکانی زندگیاش پیوند میزند و دلالتهای مختلف کلمههای «روشن» و «تیره» را در جوامع گوناگون بررسی میکند. موراگا روایت خود را از بدنش شروع میکند و با استفاده از سبکهای متعدد خطاب و گفتار به جزئیات موضع فرهنگی پیچیدهاش در جایگاه زنی همجنسگرا، دورگهای مکزیکیآمریکایی، و دخترِ خانوادهای از طبقهی کارگر میپردازد. آنی دیلارد هم در اثر خودزندگینامهایاش بدنی کاملاً متفاوت را ترسیم میکند. او بارها جایگاه ویژهی «پوست» را برجسته میکند تا توجه مخاطب را به نقطهی تلاقی دنیای درون و دنیای بیرون جلب کند. دیلارد با این روش، شگرد تطبیق دادن (و گاهی تطبیق ندادن) شهر پیتزبرگِ آمریکا با رنگ پوستش را که به هویتِ سفیدِ طبقهی متوسط تعلق دارد بررسی کرده است.
در حالیکه دیلارد قصهی کنار آمدنش با رنگ پوستِ هویتِ طبقهی متوسط را تعریف میکند، ریچارد رودریگِز در کتابش به شکست خود در کنار آمدن با پوست مردانگیِ آمریکاییشدهاش میاندیشد. رودریگِز با تمرکز بر فرایند بهحاشیهرانی و ترسیم تصویر «بچهدرسخوانی» که همجنسگراییاش را پنهان میکند، میگوید باورهای سیاسی دربارهی رنگِ پوست که سیاهی را همتراز فقر و سکوت میدانند، چه هزینههایی به او تحمیل کردهاند. او مردانگی روشنفکرانهی طبقهمتوسطیاش را با آغوش باز میپذیرد و بهشیوایی برای مخاطب توصیف میکند که چگونه گروهی از کارگران موقت مکزیکی که یک تابستان در کنار آنها روی زمینهای کشاورزی کار کرده، او را در جمع خود نپذیرفتهاند. رودریگِز جوان، با گذار از نوعی مرادنگی به نوعی دیگر، پوستهای هویتش را تغییر میدهد. در همهی این آثار، بدن ــ پوست، هیکل و فرایندهای شیمیایی بدن ــ اهمیت یافته چون هم جایگاه هویت است و هم شباهتها و تفاوتهای تأثیرگذار بر هویتهای اجتماعی روی آن ثبت میشوند.
روایتهای بدن
معانی فرهنگیِ منسوب به بدنِ افراد خاص نیز بر نوع قصههایی که خودزندگینگارها مجاز به تعریفشان هستند، تأثیر میگذارند. منتقدانی که بهاشتباه مدعیاند بدن تا همین اواخر در خودزندگینگاری جهان غرب جایی نداشته است، گاهی این جنبه از خودزندگینگاری را نادیده میگیرند. مثلاً زنان آبرومند طبقهی متوسط تا پایان قرن نوزدهم نمیتوانستند آشکارا قصههایی جنسی دربارهی بدنشان بگویند و چنین هم نمیکردند چون معانی فرهنگی منسوب به بدنْ جنبههای مفسدهانگیز امور جنسی زنان در داستانهای اساطیری را تداعی میکردند. صحبت از این مسائل به معنای سرافکنده کردن یا آلودن خود بود. زنانی که روایتهایی اعترافی دربارهی ماجراهای جنسیشان مینوشتند، مثلاً بعضی زنان مذهبی که در قصههای زندگیشان از تمایلات بهاصطلاح ننگین و شرمآور خود میگفتند تا در پیوندی معنوی به آمرزش و بخشش برسند، معمولاً روایتهایشان را در اختیار مردی میگذاشتند که به اعترافاتشان گوش داده بود و نوشتههای آنان را جایی منتشر نمیکرد. البته تِرِسای آویلایی و سُر خوآنا اینِز دِلاکروس دو استثنای این قاعده بودند.
زنانی مثل شارلوت چارک و لاتیشا پیلکینگتون که خاطرهپردازیهاشان را در قرن هجدهم منتشر کردند، با نکوهش و سرزنش دیگران دربارهی زندگی و روایتهایشان مواجه شدند. جالب اینکه به نوشتهی فلیسیتی اِی. ناوسباوم، خودِ این راویان زن که در روایتهای «شرمآور»شان جاینگاری خود از امور جنسی را بهدقت ترسیم کردهاند نیز «روابط نامشروع را به طبقات فرودست جامعه نسبت میدهند». این خودروایتگران، حتی وقتی از تمایلات جنسی حرف زدهاند، باور به ارتباط فرودستی اجتماعی با بیبندوباریِ جنسی را تقویت کردهاند. بدین ترتیب، گرچه به نظر میرسد چنین نویسندگانی هنجارهای خودافشاگری زنانه را زیر پا گذاشتهاند، در واقع، همان هنجارهای غالب و رایج را بازتولید کردهاند.
تا اواسط قرن نوزدهم، خیلی از مردها (گرچه نه همهی آنها) دربارهی بدنشان و به طور کلی دربارهی بدنمندی مردانه چیزی نمیگفتند، خودسانسوری میکردند یا مردِ خودزندگینامهنویس را فقط با خصلتهایی مثل عقلانیت، عینیتگرایی و تفکر معرفی میکردند. رویکرد چندین نسل از منتقدانِ روایت خودزندگینامهای نیز بر اساس همین ساختار ذهنیِ دکارتی شکل گرفته و این منتقدان اهمیت بدن در خودزندگینگاریهای روسو، کازانوا، گوته و دیگران را نادیده گرفتهاند. مثلاً مونتنی جایی جستارهای خود را چنین توصیف میکند: «مدفوع ذهنی پیر؛ گاهی سفت و گاهی شل و همیشه هضمنشده.» این نوع توصیفها نشان میدهند که دوگانهی ذهن/بدن نمیگذارد بدنمندیِ زبان و مادیت را که از جنس یکدیگرند، درک کنیم. بررسی چگونگی ارائه یا اخفای بدنمندی مردانه در خودروایتگری موضوع ارزندهای برای پژوهشهای آتی است.
برخی از آثار جدید نیز مدلهای مردانگی را در متون، آرایههای ادبی و رویکردهای انتقادی بررسی کردهاند. مثلاً دیوید جکسون در کتابش فرمهای مردانگی را نقد کرده و برساختِ اجتماعیِ هویت جنسیتیشده و جنسی خود را توضیح داده است. بسیاری از متون خودروایتگر که افشاگرِ گرایش جنسی و جنسیتی مردان همجنسگرا هستند نیز هنجارهای اجتماعی تحمیلی مربوط به مردانگی دگرجنسگرا را محکوم کردهاند. این روزها انتشار انبوه خودزندگینگاریهای همجنسگرایانِ مرد نیز بر فعالیتهای اجتماعی و آگاهی افراد جامعه تأثیر گذاشته و تغییرشان داده است. شاید بتوان این آثار را با نگاهی جامعتر، در قالب پروژهی قرار دادنِ بدنمندی مردانه در مرکز دستهبندیهای هویت تفسیر کرد.
در قرن بیستویکم، اعترافات جنسیْ خوراک روزانهی برنامههای تلویزیونی، وبلاگها و روایتهای منتشرشده در جهان غرب شده است. در ایالات متحده، روایتهای خودزندگینامهایِ کَترین هریسون و مایکل رایان آشکارا از آزار جنسیای که نویسندگانشان در کودکی تجربه کردهاند، گفتهاند. اَنی اِرنو در خودزندگینامهاش روایت میکند که در دوازدهسالگی شاهد درگیری خشونتآمیز والدینش بوده و همین صحنهی مهم و تأثیرگذارْ تجاوز و خشونت را برای او جایگزین فانتزیهای فرویدی، و کودکیاش را خدشهدار کرده است. در اغلب کشورهای درحالتوسعه، نوشتن ــ بهویژه نوشتنِ زنان ــ دربارهی تجربهی جنسی هنوز ممنوع است و مجازات دارد. کار بعضی از نویسندگان به آزار، زندان و تبعید کشیده است. نویسندگان فمینیستی مثل نوال سعداوی در مصر و کِن بوگول در سنگال این ممنوعیت را با انتشار روایتهای بدنهای جنسی و جنسیتیشده زیر پا گذاشتهاند. روایتی به قلم نویسندهای با نام مستعار سعاد (که بعدها بی اعتبار شد) قصهی امیال و روابط نامشروع زن فلسطینی جوانی را تعریف میکند که خانوادهاش میخواستند برای پاک کردن لکهی ننگ از دامانشان، او را زنده زنده بسوزانند. اما به استناد بحثهای تیرِز تیلور و جیلیان ویتلاک با دلایل فراوانی میتوان این روایت را نوعی جعل واقعیت دانست که ایدئولوگهای راستگرا در آن دست داشتهاند. به این ترتیب، احتمال استفاده از قصههای بدن در کشمکشهای حوزهی سیاستهای جنسی و در، بهاصطلاح، «جنگ با تروریسم» نیز وجود دارد.
خودروایتگری دربارهی بدن قدرت رویارویی با سرنوشت بدن بیمار و معیوب خود و دیگری را هم به راوی میدهد. جی. توماس کاوزر توضیح مفیدی دربارهی این نکته دارد که چگونه خاطرهپردازیهای متمرکز بر بدن که تجربهی قرارگرفتن در بدنی خاص را بررسی میکنند، در گروه «خاطرهپردازیِ هیچکس» دستهبندی میشوند. او به تعریف لورِین آدامز از «خاطرهپردازی یک کسی»، به معنای خاطرهپردازیِ کسی که پیش از انتشار اثرش مشهور است، استناد میکند اما بحث آدامز را بسط میدهد و میگوید خاطرهپردازیِ «هیچکس» در واقع همان خاطرهپردازی ناظر بر بدن است چون به اکتشاف و بررسی نوع خاصی از بدنمندی میپردازد. کاوزر در پایان بحثش میگوید این روزها انگیزهی رایج بسیاری از انواع «خاطرهپردازیهای یک کسی هم اَنگزدایی از ناهنجاریهای جسمی مختلف یا انواع خاصی از امیال جنسی است.» به گفتهی او، نویسندگانِ این آثار ما را یاد بدنمندی خودمان میاندازند و امکاناتِ خودروایتگری را به کار میگیرند تا تجربهی زیسته را به کمک تمام عواطف و حواسِ سوژههای در حالِ نوشتن ثبت و ضبط کنند. از نمونههای جالب این آثار کتاب خودزندگینامهی یک چهره اثر لوسی گریلی، شاعر و خاطرهپرداز ایرلندیآمریکایی، است که در نُهسالگی به نوع نادری از سرطان آرواره مبتلا شد و، به دلیل ازشکلافتادگی صورتش، جراحیهای ترمیمی فراوانی داشت. او در این کتاب دربارهی تفاوت نگاه خودش و دیگران به چهرهی در حال تغییرش سخن میگوید.
در ربع قرن گذشته و در پی ظهور جنبشهای حقوق معلولان جسمی و ذهنی و جنبشهای حقوق زنان و همجنسگرایان، خودزندگینگاری دربارهی بدنهای دارای معلولیت، بیمار و آسیبدیده موجب آفرینش آثار ادبی درخور توجهی در بیشتر کشورهای پیشرفته شده است. نانسی مِرز در مجموعهجستارهایی دربارهی بیماری ام.اس. ضعفهای فیزیکی و روانی بدنش را که روزبهروز ناتوانتر میشود، بررسی میکند. او آشکارا دربارهی امیال جنسیاش مینویسد تا بگوید خودش و بقیهی معلولان چیزی از انسانهای دیگر کم ندارند. دیوید وایناروویچ، هَرولد بِرادکی و پل مونِت در خاطرهپردازیهایشان به موضوع زندگی با بیماری ایدز و مرگ بر اثر آن پرداختهاند و حضور همزمانِ امیال فرد بیمار، خطر و بیماری در بدن مردانه را در برههی وحشت و هراس اخلاقی از شیوع ایدز بررسی کردهاند. وایناروویچ در کتابش، با نوشتن از موضعی «نزدیک» به بدن و امیالش، منکر وجود هویتهای فرهنگی ثابت برای مردان دگرباش جنسی یا همجنسگرا شده است. او، غوطهور در ماهیت تصویریِ خاطره، جزئیات خاصِ امیال و بدنمندی را از زبان منی بازآفرینی میکند که همواره «احساس کرده ناظر زندگی خودش حین رخ دادنش است.» وایناروویچِ عکاس، با بهرهگیری از همین فاصله و همین خیالِ مشاهدهی خود، تجربهای حسی را بازآفرینی میکند. او از این راه میکوشد با رویههای فرهنگی رایجی مقابله کند که بر «هر نوع تخیل جنسی جز خیالبافیهای مرد سفید دگرجنسگرا» چشم میبندند. این مثالها و دیگر روایتهای مربوط به بحرانها و تروماهای بدنمحور، اهمیت بدنمندی در بیان و شرح زندگی را نشان میدهند.
خوانش بدن
بهاختصار میتوان گفت بدن، که سرچشمه و پایگاه شکلگیریِ گفتارهای خودزندگینامهای است، همواره در خودزندگینگاریها وجود دارد و خوانشهای انتقادی میتوانند فرمهای رمزگذاریشده برای ارائهی بدن را از این متون استخراج کنند. خودزندگینگارها، با کاوشِ بدن و بدنمندی به مثابهی پایگاههای دانش و تولید آن، چند کار انجام میدهند: مذاکره و چانهزنی دربارهی برخی هنجارهای فرهنگی که تعیین میکنند کدام کاربردها شایسته و مناسب بدن هستند؛ بازآفرینی و آمیختن برخی گفتمانهای فرهنگی که هنجارهایِ فرهنگی بدنمندی را تعریف و مشخص میکنند یا بازخواست این گفتمانها؛ بررسی و تغییر قوانین و هنجارهایی که ارتباط بدن با مکانها، رفتارها و سرنوشت افراد خاص را رقم میزنند. این مکانها، رفتارها و سرنوشتها سازوکارهای دگرجنسگراییِ قهری و، به تعبیر نامیتا گاسوامی، «مردانگی دیگرامپریالیستِ قهری» را، افشا و گاهی خنثی میکنند.
گاسوامی، فیلسوف معاصر، با بررسی فرهنگ مصرفگرا و برتریطلب ایالات متحده، میگوید نگاه غالب فرهنگ آمریکایی به دستهبندیهای فرهنگی، از جمله دستهبندیهای جنسی و جنسیتی، نوع جدیدی از امپریالیسم را در جهان کنونی شکل داده است. این امپریالیسم جدید، یا بهاصطلاح دیگرامپریالیسم، هنجارهای خاصی را شایسته و مناسب میداند و از راههای گوناگون آنها را به تفکر جهانی دیکته میکند. به گفتهی او، مردم کشورهای درحالتوسعه تحت تأثیر رسانهها و تبلیغات پرزرقوبرق و فراگیر برای خود آیندهای دقیقاً مشابه زمان حال مردم کشور آمریکا را آرزو میکنند. بعضی از آمریکاییها حتی گذشتهی خود را کشوری دیگر محسوب میکنند و بقیهی مردم جهان را افرادی در مسیر آمریکاییشدن میدانند. با این نگاه امپریالیستی و استعماری، سوژهی آمریکایی مترادف سوبژکتیویته، دانش، سیستم، حقیقت و دنیای جدید تلقی میشود و نوعی ملیگرایی شکل میگیرد که به دنیای بیرون از ایالات متحده اهمیت نمیدهد و خود را دارای حقانیتی بدیهی برای رهبری جهان فرض میکند. چنین تفکری دنیای غیرآمریکایی را در جایگاه عقبماندگی ابدی قرار میدهد و حامی محافظت پیشگیرانه از مرزهای خودی است. گاسوامی از این منظر، آمریکا را کشوری دیگرامپریالیست، مردانه و مصرفگرا میداند که در حوزهی سیاستهای بدن نیز فقط دگرجنسگرایی مرد آمریکایی را میپذیرد؛ هنجاری که طبیعتاً نیازمند تعریف مرزهای خود و دیگری و محافظت از آنهاست.
روایتهای سنآگاهی
یکی از انواع جدید روایتهای بدنمندی، روایتهای سنآگاهی[1] هستند. روایتهای خودزندگینامهای اغلب در میانه یا انتهای زندگی نوشته میشوند و خطی داستانی میسازند که از کودکی تا اکنونِ روایت کشیده شده است. روایت اشخاص خودساخته فرایند سالخوردگی را از دیدگاهی فرجامشناسانه عرضه میکنند؛ این روایتها انسانی را مجسم میکنند که از نردبانی بالا رفته، به قلهی کامیابی رسیده و از آن بالا میتواند سرخوش از موفقیتش، دربارهی بقیهی زندگی تأمل کند. افراد سرشناس احتمالاً با نزدیک شدن به دوران بازنشستگی بیشتر به فکر انتشار خاطرهپردازیهای سالخوردگی میافتند. این خاطرهپردازیها معمولاً دربارهی میل به جوانسازی بدن، تقویت حافظه و شِکوِه از فناپذیریِ همهی چیزهای اینجهانی هستند. ریچارد فورد در رمانش دههی هفتم زندگی را «دوران همیشگی» سالخوردگی مینامد، کتاب فیلیپ راث دربردارندهی تأملاتی دربارهی بدن مردی سالخورده است، و نورا اِفران هم در خاطرهپردازیاش از بیوفاییِ گردن و غبغب آویزانش مینالد. اما همهی خاطرهپردازهایی که دربارهی بدن، فرایند سالخوردگی و مراحل پایانی زندگی نوشته شدهاند پیری را به چشم فقدانی مطلق نگاه نمیکنند. مخصوصاً در خودزندگینگاریهای زنان دربارهی چرخهی زندگی، هم به برخی جنبههای مفید سالخوردگی و تغییر جایگاه خانوادگی از کودک به سالمند توجه میشود، و هم به تجربههای نویسندگان این آثار از محدودیتهای موجود در گفتمانهای فرهنگی مربوط به بدن مؤنثِ در حالِ پیر شدن.
مفهوم سالخوردگی از دید زنان با حکایتهای فرهنگی دربارهی از دست دادنِ جذابیت جنسی و «عجوزگی» نیز مرتبط است. اما استفادهی روزافزون از داروها و تکنولوژیهای ضدپیری، روایت جنسیتیشدهی افول به مرحلهی فرتوتی را تغییر داده است. مثلاً جِین فاندا در کتابش زندگی خود را به سه بخش تقسیم کرده و بخش پایانی آن را که به بررسی آگاهانهی زندگیاش در آینده میپردازد، به شکلی تناقضآمیز، «آغازها» نامیده است. فاندا به شهرت و کشمکشهای روحی خود میاندیشد که دختری محروم از عشق پدری است؛ پدری که بازیگری معروف بود و تعریف هویتش برای عموم مردم را بارها از طریق روابط نامشروع با چهرههای سرشناس و نهایتاً با تغییر مذهب بازسازی کرد. بدین ترتیب، فاندا روایت عاملیت از طریق سالخوردگی را جایگزین روایت افول و تباهی میکند. بعضی از خودزندگینامههای دنبالهدار یا مجموعهجستارها نیز تسلسل رویدادهای زندگی را دنبال میکنند مثل شش جلد کتاب خودزندگینامهای مایا آنجلو که چهار دهه صرف نوشتن آنها شده یا چندین جلد یادداشت روزانه دربارهی سالهای آخر زندگی مِی سارتُن. کتاب نانسی کِی. میلر را هم میتوان روایتی از سنآگاهی و مرتبط با حرفهی راوی دانست که بزرگشدن درون پوست، تاریخ و صدای خود را در قالب خودزندگینگاری ارائه میدهد.
بسیاری از نویسندگان سالخوردهتر، بهجای گفتن قصههای بزرگ شدن و پیری، به تبلور آگاهی در فرایندهای بلوغ و سالخوردگی میپردازند. خودزندگینگاریهای فراوانی قصهی فردی خاص را به شکل نمودی از آمال نسل پیشین و نتیجهی گذشتههای آنان تجسم میکنند. بعضی دیگر از قصههای سنآگاهی بازتابی بیرونی از خودِ راوی ارائه میدهند و بسترهایی بزرگتر از خانواده و طبقهی اجتماعی موروثی را برای خودزندگینگاری در نظر میگیرند. عمر طولانی میتواند به نگارشِ روزافزونِ قصههایی دربارهی «زمان مقرر» بینجامد. هنری بِرنستاین کتابش را در نودوششسالگی نوشت و به شوخی میگفت «باید نود سال زندگی میکردم تا بتوانم این کتاب را بنویسم.» البته با طولانی شدن عمر، ابتلا به بیماریهای وخیمشوندهای مثل آلزایمر هم افزایش مییابد و تعداد روایتهای جدید دربارهی تلاش عزیزان و مراقبان فردِ مبتلا برای کنار آمدن با تغییرات شریکِ عزیزِ زندگیشان هم بیشتر میشود.
وفور قصههای سنآگاهی معاصر شاید توجه پژوهشگران و نظریهپردازان را به ارائهی «نظریهی سن» جلب کند. به نظر کتلین وودوارد و مارگرت مورگِنراث گُلِت، نظریهپردازی دربارهی سن اقدامی ضروری برای ایجاد فاصله بین گفتمانهای فرهنگی پیرشدن و آرایههای ادبیِ تباهی و نابودی است. گُلِت در کتابش میگوید «پیشنهاد من ارائهی مفهومی پویا از پیر شدن در قالب تجربهی روایتِ خود است؛ ارائهی قصهی آگاهانه و مداومی از هویتِ سِنی راوی. البته وقتی بتوانیم قاطعانه بین روایت فرهنگیِ سالخوردگی و نسخههای خودمان از این روایت تمایز قائل شویم، میفهمیم که نمیتوان در مقابل تهدیدهای سالخوردگی برای بودن و شدنِ سوژه مقاومت کرد.» نوشتن دربارهی دوران پیری در چنین بستری و در قالب قصهای از سنآگاهی، راهگشای بازنویسی فرهنگی چرخهی زندگی است.
روایتهای جنسیتمحور
امروزه روایتهای جنسیتمحور دربارهی هویتهای جنسی، تغییر جنسیت و خشونتهای جنسی از ژانرهای فرعی شناختهشدهی خودزندگینامهنویسی محسوب میشوند. روایتهای اعلانِ عمومیِ گرایش جنسی یا جنسیت و روایتهای دگرباشان، سوژههای پیشتر ناپیدا را پیش چشم میآورند. این سوژهها در قصههایشان از هزینهی جا زدن خود به جای سوژهای دگرجنسگرا میگویند و همچنین فرصتهای رهاییبخشی را توصیف میکنند که به رسمیت شناختنِ هویت جنسیِ منتخبشان در اختیار آنها گذاشته است.
روایتهای امروزیِ اعلانِ گرایش جنسی از اواخر دههی 1960 و پس از شورش اِستونوال با انتشار سرگذشت سوژههای همجنسگرا پدیدار شدند، گرچه روایتهای فراوان دیگری هم پیش از آن وجود داشتهاند.[2] این روزها قصههای آگاهی جنسی و تغییر جنسیت، به جای اینکه روایتی از قربانی شدن سوژه در انزوا، یا روایت تفاوت او با دیگران باشند، به قصههایی دربارهی زندگی فرد در اجتماع و نپذیرفتن جایگاه هویتیِ اقلیتخواندهشده و انگخورده تبدیل شدهاند. به علاوه، امکان نوشتن قصههای جدید هم فراهم شده است: قصههایی دربارهی روابط همراه با تعهد و وفاداری، تشکیل خانواده، اعمال قدرت و کسب اقتدار در زندگی اجتماعی. مدلهای جدید خودزندگینگاری نیز در این کتابها مشاهده میشود: کتاب اَلیسون بِکدِل که تفاوت دیدگاه نسل خودش و نسل پدرش دربارهی گرایش جنسی متفاوت را توضیح میدهد، کتاب آگوستِن بوروز که به بررسی روابط پرفرازونشیب خود با خانوادهاش و ایفای نقشهای جنسی متفاوت در دوران بچگیاش میپردازد و دو کتاب از دَن سَوِج که یکی از آنها تأملی است دربارهی به فرزندی پذیرفتن یک نوزادِ پسر توسط راوی و شریکزندگیاش، و دیگری دربارهی ازدواج همجنسگرایان با تکیه بر تجربهی راوی از چنین ازدواجی نوشته شده و زندگی خانوادگیاش را توصیف میکند. تا چندین دهه تنها بایگانیِ نوشتههای زنان همجنسگرا گلچینهایی از روایتهای فمینیستی بود که نشرهای کوچک منتشر میکردند اما بهتازگی انتشارات دانشگاه ویسکانسِن هم مجموعهای از خاطرهپردازیهای این گروه را چاپ کرده است.
معمولاً خاطرهپردازیهای همجنسگرایان نقطهی رویاروییِ هویتهای مختلفاند: کِنی فِرایز از نگاه دیگران به خودش میگوید که او را همجنسگرایی یهودی و «معلول» تعریف میکنند. بِتی بِرزُن در کتابش بهبودی خود پس از فروپاشی عصبی و چند بار اقدام به خودکشیاش را به اعلان گرایش جنسیاش در چهلسالگی و کارش به عنوان درمانگری همجنسگرا ربط میدهد. خایمه مَنریکه، هنرمند همجنسگرای اهل آمریکای لاتین، در کتابش ماجراهای زندگی خود را از طریق توصیف نقاط تلاقی آن با زندگی سه نویسندهی اسپانیاییزبان دیگر تعریف میکند. در بعضی از آثار ادبی و هنری نیز اجرای کلیشهی متعارف زنانگی، به منزلهی قالبی تحمیلی برای تمایلات متفاوت و امیال متنوع زنان بررسی میشود.
در ده سال گذشته روایتهای دگرباشان پیکربندیهای گفتمانیِ رایج دربارهی همجنسگرایان، خصوصاً مفهومپردازیهای هَوْلاک اِلیس، زیگموند فروید و بنیادگرایان مسیحی معاصر را زیر سؤال بردهاند. هدف قصههای دگرباشان شناخت عمیقتر و مدیریت بهتر تمایلات جنسی با بیثبات کردنِ توازیِ میان بدن، میل و اجرای نقشِ هویتی است. خودزندگینگاری تراجنسیتیها هم، که البته فرم جدیدی نیست، در شکلگیری نظریهی دگرباشیِ جنسی اهمیت دارد. راویِ کتاب کریستین یورگِنسن به بعضی تجربههای سالهای نخست زندگیاش میاندیشد که موجب جراحی تغییر جنسیت و تغییر نامش شدند. دیردره مَکلاسکی هم قصهای مشابه دربارهی عدم تناسبِ بدن با هویت و دربارهی بازسازی بدن به منظور هماهنگ کردنش با هویت جنسیتی و تمایلات جنسی روایت میکند. روایتهای منتقد به سیاستهای هویت جنسیتی، مثل روایت کِیت بُرنستین که هویت جنسیتی را مقولهای اساساً اجرامحور میداند، مخالفِ الگوی رایجاند. جِی پِراسِر هم در کتابش بر وجه فیزیکیِ بدنمندی تأکید میکند و در بررسی کتاب لِزلی فاینبِرگ میگوید در روایتهای دگرباشان «سوژهی تراجنسیتی نقشی افشاگرانه دارد چون نشان میدهد گرایش جنسی و جنسیت ویژگیهایی واقعی و متمایز نیستند بلکه رمزگانهایی ناپایدار، غیرارجاعی و همپوشاناند.» به عبارت دیگر، بدنمندی تراجنسیتی پایه و اساس این ایده را که چیزی به اسم هویت جنسیتیِ ثابت وجود دارد، سست میکند. از دیدگاه تراجنسیتیِ پراسِر، روایتهای دگرباشی نادرستی روایت خطی رایج دربارهی ثبات هویت جنسی و دوگانهی عادی/منحرف را که بر خاطرهپردازیهای نسل پیشینِ همجنسگرایان استوار است، نشان میدهند.
بهتازگی، خودزندگینگاریهای مبتنی بر تجربهی دگرجنسگرایی هم پیچیدگیهای جالبی پیدا کردهاند. جِین جاسکا گرایش جنسی را بخشی از فرایند سنآگاهی میداند و آن را در کتابش بررسی میکند. او با ارائهی جزئیات روابط جنسیاش با افرادی که در نقاط مختلف ایالات متحده زندگی میکردند و از راه دور با هم رابطه داشتند، به تأمل دربارهی شکلگیری هویتش در نقش سوژهای اجتماعی در شهری کوچک در ایالت ایلینوی و کسب نوعی آگاهی سیاسی از راه تدریس ادبیات در مدارس و زندانها میپردازد. جاسکا در اواخر دههی هفتم زندگیاش از برآورده شدن هدفی درازمدت در تجربهی جنسی سخن گفته است. کَترین میله، دلال آثار هنری فرانسوی، بر خلاف جاسکا از خوانندگان کتاب پرفروشش دعوت میکند که نخست در «جستوجوی جام مقدس جنسی» به او بپیوندند و سپس با شرح روشنِ جزئیات تجربههایشان از مقولات جنسی، هالهی رازآلودشان را بزدایند. در کتاب بیپروای تونی بِنتلی که تمکین را راه رسیدن به «بهشت» میداند، امیال جنسی و بدنمند زنانه از اجزای سازندهی هویت (یا برای بعضی، مخربِ آن) هستند.
خودزندگینگاری دربارهی مسائل جنسی همیشه برای بزرگداشت این مسائل نیست و این ژانرْ بهرهکشی از زنان، مردان و کودکان بسیاری را هم ثبت کرده است. جنبشهای زنان پیشزمینهها، گفتمانها و انگیزههایی را فراهم کردهاند تا زنان قصههای مربوط به خشونت جنسیِ غریبهها و محارم خود در کودکیشان را تعریف کنند. گرچه موج آگاهیبخشی دههی 1970 فروکش کرده است، خاطرهپردازیهای مربوط به خشونت هنوز هم قصههای جذابی برای گفتن دارند. اَلیس سیبولد در کتابش ماجرای تعرضی که سال اول دانشجویی به او شده و سپس شکایتش از متجاوز را با جزئیات تعریف کرده[3] و کَتی اُبیرن از بدرفتاریهای فراوان، تجاوز و حبسش در یکی از نوانخانههای کاتولیکهای مریم مجدلیه برای روسپیان گفته و تا سال 2010 بیش از نیممیلیون نسخهی این کتاب به فروش رفت. در سال 2006، از هشت خواهر و برادر اُبیرن، پنج نفرشان به روزنامهی گاردین گفتند که بخش عمدهی کتابش تخیلی است ولی اُبیرن اسنادی خلاف این ادعاها ارائه داد و گفت که از آزمایش دستگاه دروغسنج هم سربلند بیرون آمده است. کتاب مایکل رایِن روایت تعرض جنسی در کودکیاش را به تبدیل شدنِ ناخواستهاش به جوانی اغواگر گره میزند. بدین ترتیب، نویسندگان قصههایشان را چنان تغییر دادهاند که روایت قربانی شدن، شرمساری و آزارهای خشونتآمیز، دیگر با احساس تنفر از خود و آسیبپذیری همراه نباشد. آنها تجربهی شهوانی، ثبت بدن و نوعی عاملیت را بررسی کردهاند؛ عاملیتی که بستر شکلگیریاش شاید در خودزندگینگاری و با روایت گذشته فراهم شود. پس از اینکه کترین هریسون در کتابش تصویری جدید از پیچیدگیهای حافظه و امیال راوی در روایتهای محرمآمیزی ارائه داد، دیگر نمیتوان قصههای جنسی را بهسادگی مثل روایتهای معصویتِ ازدسترفته یا قصههای سیاهوسفیدِ پیروزی یک طرف و قربانی شدنِ طرف دیگر دانست، چون کششهای ضدونقیض اشتیاق و خیالپردازی، تعیین «اعتبار» تجربه را دشوار میکند.
خودبدننگاری/خودآسیبنگاری
خودآسیبنگاری اصطلاحی است برای توصیف آن دسته از روایتهای شخصی دربارهی بیماری یا معلولیت که برخی گفتمانهای فرهنگی را که انگ غیرعادی، منحرف یا معیوب بودن به نویسنده میزنند، نقد میکنند. البته توماس کاوزر پیشنهاد میکند این روایتها را «پادآسیبنگارانه» در نظر بگیریم چون بر اساس تجربهی خودش «معمولاً انگیزهی افراد از نوشتنِ روایت بیماریِ اولشخص این است که نگذارند شرایطشان در قاب نقص، آسیب یا بیماری دیده شود.» کاوزر با طرح اصطلاح خودبدننگاری (Autosomatography) به دنبال جدا کردن روایت بیماری اولشخص از روایتهایی است که دیگران از زبان سومشخص میگویند. این روایتها برساختهای اجتماعی بدن دارای معلولیت را ارزیابی میکنند و پادروایتی از بقا و توانمندسازی شکل میدهند که بدن فرد یا بدن عزیزانش را از انگهای اجتماعی و شخصزداییِ گفتمان پزشکی حفظ و رها میکند. کاوزر میگوید بیشتر روایتهای خودزندگینگارانه دربارهی بدن بر انواع خاص و اندکی از بیماریها و معلولیتها متمرکزند و در کتابش از این بیماریها و معلولیتها نام برده است: سرطان سینه، اچ.آی.وی/ایدز، ناشنوایی و فلج. او میگوید بهتازگی نابینایی، افسردگی، اوتیسم و، در مواردی، اعتیاد هم به این فهرست افزوده شدهاند. البته اگر اعتیاد را نوعی بیماری یا معلولیت بدانیم. کاوزر به این نکته هم اشاره میکند که تعداد کمی روایت زندگی دربارهی بیماریها و مشکلات دیگر نوشته شدهاند، مخصوصاً دربارهی شرایطی مثل مراحل اولیهی آلزایمر که بازنمایی کلامیشان دشوار است.
نقد و بررسی روایتهای بدن
دربارهی روایتهای زندگیهایی که به بدنمندی میپردازند، میتوان چنین سؤالهایی را پرسید: بدن دقیقاً در چه زمان و مکانی از روایت نمایان میشود؟ به کدام بخش، فعالیت یا حس بدن اشاره میشود؟ بدن چگونه نمایان میشود؟ رؤیتپذیری چه معنایی دارد؟ بدنِ راوی و نمایان شدنش چه ارتباطی با جمعی که راوی جزو آن است، دارد؟ به عبارت دیگر، چگونه زندگی شخص واقعیِ بیرون از متن تحت تأثیر رؤیتپذیری بدنش قرار میگیرد؟
بیرون از متن، چه معانی فرهنگیای به بدن راوی نسبت داده میشود؟ آیا فرایندهای بدنی خاصی در متن اهمیت بیشتری یافتهاند؟ آیا بدن یا بخشهایی از آن در قسمتی از روایت ناپدید میشوند؟ آیا در جریان روایت، بدنهایی غیر از بدن راوی وجود دارند که راوی با آنها مواجه شود، به آنها برچسب بزند، تأثیری بر آنها بگذارد یا معنایی به آنها نسبت دهد؟ آیا از بدن، بتوارهای شایستهی پرستش یا درخور شیفتگیِ شهوانی ساخته شده است؟ آیا بدن جایگاه امیال گوناگون است یا مانعی برای به جریان افتادن امیال؟ ارتباط بدن مادیِ «منِ» روایتگر و بدنهی سیاسی چیست؟ آیا بدن در نقش کانون امیال شهوانی و عواطف، پایگاه دانش و تولید دانش، کار، بیماری یا معلولیت نشان داده شده است؟ چگونه؟ آیا احتمال دارد نگارشِ متن خودروایتگر کارکردی درمانی داشته باشد؟
این نکته نیز شایان توجه است که روایتهای بیماری، معلولیتهای جسمی، اختلالهای روانی و اعتیاد را، بسته به رویکرد راوی، میتوان زیرمجموعهی روایتهای بدن محسوب کرد.
پینوشتها:
[1]. Conscious aging
[2]. برای نگاهی کلی به انواع این ژانر و نمونههایی از آثار منتشرشده در آن، به کتاب Telling Sexual Stories اثر کِن پلامر مراجعه کنید.
[3]. البته در نوامبر 2021 دیوان عالی ایالت نیویورک متهمِ پروندهی سیبولد را تبرئه کرد چون معلوم شد شهادت سیبولد و مدارک اثبات جرمْ اعتبار چندانی نداشتهاند.
مترجم: رویا پورآذر
منبع: برگرفته از کتاب ادبیات من: راهی به فهم خودزندگینگاری و روایتهای شخصی. برای خرید این کتاب، به این صفحه مراجعه کنید.