خشم پاسخ نیست | درباره زیدی اسمیت و اهمیت جستارهایش

زیدی اسمیت معین فرخی

یادداشت معین فرخی، از مترجمان کتاب ماجرا فقط این نبود (نوشته‌ی زیدی اسمیت، نشر اطراف) در روزنامه‌ی ایران

نویسنده‌هایی هستند که موقعِ خواندن‌ مطالب‌شان حس می‌کنید در دنیایی بسته و پررمزوراز گیر افتاده‌اید و شمای خواننده‌ جای حرکت ندارید، در مواجهه با آن‌ها باید از این تنگنا استفاده کنید تا به جهان نویسنده و رمزهایش خیره شوید و کشفش کنید و از آن سو، نویسنده‌هایی هم هستند که حس می‌کنید به شما آزادی می‌دهند که در دنیایشان پرسه بزنید، با فکرهایشان مماس شوید و هرجا خواستید به دنیایشان شیرجه بزنید. اگر یکی مثل نابوکوف از دسته اول باشد، زیدی اسمیت قطعاً از دسته دوم است. جستارهای او آزادانه به این‌سو و آن‌سو می‌روند و بیشتر از آن‌که به معمایی شبیه باشند که برای حلش باید گره از کارشان باز کنیم، به رقص سرخوشی شبیه‌اند که تماشا می‌کنی و از بی‌قیدی و کنترل توأم آن لذت می‌بری. این رهایی در نوشتن، بیش از آن‌که از بی‌قیدی و بی‌مبالاتی او بیاید، از پذیرش شرایطش می‌آید. چون به حقیقتی غایی معتقد نیست، زندگی‌ای که تجربه می‌کند بیشتر با هویت چندگانه و تجربه‌گری مدام پیش می‌رود. خود زیدی اسمیت در مقدمه مجموعه‌جستارهایش (Feel Free) می‌نویسد: «نوشتن (برای من) در تقاطع سه جزء متزلزل و نامطمئن اتفاق می‌افتد: زبان، جهان، خود. اولی که هرگز از آن من نیست؛ دومی را فقط تا حدی می‌توانم بفهمم؛ سومی پاسخی است انعطاف‌پذیر و بداهه به دوتای قبل… تعادل و وزنِ هر کدام از این سه جزء هیچ‌وقت به‌خودی خود برایم بدیهی نبوده. این خود است که می‌خواهم از آن و برای آن بنویسم – خودی که مرزهایش قطعی نیستند، زبانش هرگز خالص نیست و جهانش به‌هیچ‌وجه بدیهی نیست.» اگر رمان‌هایش شکل داستانی این حرکتِ قیقاج بین مرزهای «خود» نامتعین است، جستارهایش- بخصوص آن‌هایی که برای کتاب ماجرا فقط این نبود انتخاب کرده‌ایم- کندوکاوی مستقیم و شخصی بر این مرزهاست. یک وقتی سراغ خانواده‌اش می‌رود تا ببیند چه خانواده‌ای داشته و چطور خانواده‌ شخصیت فعلی او را ساخته؛ یک وقتی سراغ علایقش می‌رود و میان مرزهایشان -مثلاً مرز نوشتن و خواندن- به‌دنبال جایگاه خودش می‌گردد. یک وقتی سراغ نویسنده‌ها یا خواننده‌ها یا آثار محبوبش. ولی، با وجود این حرکت مدام، معتقد است «محال است هویتی در زندگی واقعی پیدا کنید که گسترده نباشد.» زیدی اسمیت فرزند پدری بریتانیایی و مادری جامائیکایی بود و به همین خاطر در کودکی، این محال‌ بودن خودش را در قالب دونژاده‌ بودن در فرهنگِ صفر و یکی «سیاه‌پوست-سفیدپوست» نشان می‌داد. واکنش طبیعی به این طرد، «خشم، غم، ناامیدی و گیجی» است. اما زیدی اسمیت نه به دوقطبی‌ها راضی می‌شود و نه به خشم و ناامیدی، دنبال پاسخی راه‌گشاتر می‌گردد؛ می‌نویسد تا «طبیعی‌ نبودن» دوگانه‌های فرضی را به چالش بکشد، تا خودش را در جهان پرآشوب پیدا کند. از سوی دیگر، جستارهای زیدی اسمیت نوعی روان‌کاوی‌ در ملأعام‌اند. اسمیت ۲۵ساله بود که با رمان دندان‌های سفید به موفقیتی خیره‌کننده رسید. از آن به بعد، به جای مخفی‌ شدن پشت دیوار انزوا، به نوشتن و تجربه‌ کردن ادامه داد. بلندبلند فکر کردن و نوشتن از تجربه‌های شخصی برای باز کردن گره‌هایی از ذهن خودش و دیگران، راه او برای بقا و زنده‌ ماندن است و جستارهایش محملی برای این افکار. در این ۱۹ سالی که از انتشار رمان اولش گذشته، بارها نظراتش را عوض کرده، هیچ‌ گاه متعصبانه بر یک نظر پافشاری نکرده و همیشه به روی نظرهای جدید و راه‌های نرفته لبخند زده. چون معتقد است بی‌ثباتی در نظر، یک نوع باور ایدئولوژیک است. باور به این‌که جهان صفر و یک نیست، حقیقت مطلق نیست و همیشه در هر بازگشت به موضوعی، زاویه‌ای تازه از آن می‌توان پیدا کرد. جستارهای او تقلایی‌اند برای یافتن این زاویه‌های نادیده‌‌مانده، راه‌هایی که از چشم‌ها پنهان مانده‌اند؛ دعوتی‌اند به بی‌ترس چشم‌ دوختن به زندگی؛ گاهی کلوزآپی می‌گیرد از یک لحظه و روی آن زوم می‌کند و گاهی در نمایی کلی‌تر، دورنمایی از جریان زندگی ترسیم می‌کند. زندگی‌ای که خوشبختانه همچنان با شور و حدت در جریان است، ماجرایی است که همین‌جا متوقف نمی‌شود و باز از آن خواهیم خواند.‌

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *