روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان

ادبیات مهاجرت، ادبیات غربت | بازتاب تجربۀ مهاجرت در ادبیات

ادبیات غربت، ادبیات تبعید، هرتا مولر، فلاکت روزمره، زندگی میان زبان ها، ارواح ملیت ندارند، به زبان مادری گریه می کنیم، لهجه ها اهلی نمی شوند، یوکو تاوادا، فابیو مورابیتو، ستاره نوتاج، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، نشر اطراف

هر ساله، تعداد بی‌شماری از افراد در جست‌وجوی فرصت‌های بهتر، سرزمین‌شان را ترک و به کشورهای جدیدی سفر می‌کنند. این تغییر مکان نه تنها زندگی آن‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، بلکه زوایای جدیدی از تجربیات انسانی را به‌وجود می‌آورد.…

تفنگ روی شقیقه | در ستایش دیوید فاستر والاس

David Foster Wallace، این هم مثالی دیگر، مزاج بی پایان، مصاحبه هایی کوتاه با مردان کریه، معین فرخی، نشر اطراف، جستار روایی، خرید کتاب، دانلود pdf

12 سپتامبر 2008، دیوید فاستر والاس در گاراژ خانه‌اش در کالیفرنیا خود را حلق‌آویز کرد. او فقط 46 سال داشت و تقریباً تمامی منتقدین ادبی او را از بزرگ‌ترین استعدادهای ادبیات معاصر آمریکا و از مهم‌ترین نویسندگان نسل خود می‌دانستند.…

ساکن شهری که کتابخانه‌اش مرا می شناسد

فاطمه جناب اصفهانی ساکن شهری که کتابخانه اش مرا می شناسد

شهر هر کس جایی است که به آن تعلق دارد. در آن خاطره دارد. خیابان‌ها و کوچه‌هایش را می‌شناسد. بعضی از آن‌ها را مثل کف دستش بلد است. می‌داند از کدام مغازه، نان بخرد. اگر اهل شیرینی باشد، قنادی خودش…

پیدا کردن خانواده‌ام در کتاب «پسر» رولد دال

وقتی برای گلچین ادبی دختر سیاه‌پوست کتاب‌خوانده‌ از بعضی از نویسندگان زن سیاه‌پوست محبوبم خواستم درباره‌ی اولین باری که خودشان را در کتابی دیدند چیزی بنویسند، از این‌که می‌دیدم تقریباً همه‌ی شرکت‌کنندگان درباره‌ی آثار دیگر زنان سیاه‌پوست نوشته‌اند شگفت‌زده نشدم.…

که من گهواره جنبونم | گذری بر کتاب «پرنیان و آب»

لابد همه‌چیز این‌طوری اتفاق می‌افتاده. شب‌های شرجی تابستان من را می‌برده‌اند به اتاق تاریک خانواده‌ی سه‌تایی‌مان که اسمش اتاق آخرِ کاری بود. بی‌بی عروسش را از وطن شماره‌ی یک‌مان «لار» گرفته بود و در اتاق بزرگی از خانه‌ی خودش در…

پیرمرد خواب شیرها را می‌دید

نفیسه مرشدزاده پیرمرد خواب شیرها را می‌دید

ده ‌تایی کتاب گرفته‌‌ام، امانت در سالن. کتاب‌‌‌ها را ریخته‌‌ام روی میز و تندتند ورق می‌‌‌زنم برسم به آخرشان. زن میان‌سالی با سور بُز و پاییز پدرسالار پشت میز مطالعه‌ی خواهران کنارم می‌‌نشیند. به من و کتاب‌‌هام نگاه می‌‌کند. معنی…

روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان | مجتبی مینوی

مجتبی مینوی روایت اول شخص خاطرات خاطره نویسی

همه‌ی قبیله‌ی من عالمان دین بودند. مخصوصاً جد مادری و جد پدری‌ام. مقداری از این کتاب‌ها ارث خانوادگی بنده است. و غیر از این، چون بنده در یک خانواده‌ی کتابدار و کتاب‌خوان به دنیا آمده و بزرگ شده بودم، عشق…

کتاب‌ها و تأثیرشان (۲)

تأثیر کتابخوانی سيد حسين نصر شفیعی کدکنی لیلی گلستان موسوی گرمارودی محمدجعفر یاحقی

گاهی به محض خواندن کتابی، کلمه‌های چاپ شده روی کاغذ تبدیل می‌شود به تصویرهای زنده‌ای در ذهن. تصویرهایی که دست خواننده را می‌گیرد و او را با خودش به دنیای دیگری می‌برد، تا آنجا که سرنوشت و زندگی‌اش را تغییر…

کتاب‌ها و تأثیرشان (۱)

تأثیر کتابخوانی کتاب تأثیرگذار باستانی پاریزی علی شریعتی گلی امامی محمدعلی اسلامی ندوشن

گاهی به محض خواندن کتابی، کلمه‌های چاپ شده روی کاغذ تبدیل می‌شود به تصویرهای زنده‌ای در ذهن. تصویرهایی که دست خواننده را می‌گیرد و او را با خودش به دنیای دیگری می‌برد، تا آنجا که سرنوشت و زندگی‌اش را تغییر…

من و آن‌ها در آسمان

فرودگاه «جی اف کی» سفید است مثل کاغذهای سفید حاصل‌خیز به مثابه‌ی زمینی آماده و شخم‌خورده برای پاشیدن بذر کلمه‌ها. اما من در این لحظه نه به کاغذها فکر می‌کنم و نه به جنبه‌ی سرپناه بودن‌شان و نه به  وجهه‌ی…

زندگی و مرگ یک کرم کتاب

کرم کتاب روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان مطالعه کتابخوانی

خانم رمزی منتظر بود. قبل از این داشت فکر می‌کرد که آیا هوا خوب می‌شود؟ آیا می‌شود با قایق به سوی فانوس دریایی رفت؟ حالا منتظر بود پیازها طلایی شوند و گوشت تفت داده شود و بعد ادویه و رب…

راهرو به راهرو دنبال مادر هاچ، زنبور عسل

نمایشگاه کتاب تهران فرانکفورت روایت غرفه‌داری آدم‌ها و کتاب‌هایشان

دزدهای کتاب توی صورت آدم نگاه می‌کنند، لبخند آبکی می‌زنند و در چند ثانیه کتاب را کِش می‌روند. تا حالا سه چهار تایی‌شان را شناسایی کرده‌ام. یکی‌شان ایستاده بود و داشت باهام حرف می‌زد. می‌دانست فهمیده‌ام دزد است و داشت…

آخرش خوب تموم می‌شه؟

کتاب روایت آدم‌ها و کتابهایشان قصه کتابفروشی

روز اولی که مشغول به کار شدم، به دوستم گفتم نکند کتاب اشتباهی بدهم دست مردم؟ خندید که کتاب اشتباهی دیگر چه‌جور کتابی است؟ مگر توی داروخانه کار می‌کنی؟ بعدها چند بار جوری شد که احساس کردم در داروخانه کار…

ده درصد

پیمان هوشمندزاده یاسر مالی روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان نمایشگاه کتاب

موتور می‌گیرم. آژانس می‌گیرم. شیتیلِ جای پارک می‌دهم. پیاده می‌روم. نفس‌نفس می‌زنم. عرق می‌ریزم و بار انبوه کتاب‌هایم را پنجاه‌متر به پنجاه‌متر جابه‌جا می‌کنم. قدم‌هایم را می‌شمارم تا بیشتر دوام بیاورم. باربرها را با اشاره‌ی چشم رد می‌کنم. مردم دوروبر…

کتاب با پرتقال درهم بود

آیت‌الله نجفی مرعشی

خادم مرحوم پدرم نامه‌ای آورد که از بابل رسیده بود و کسی به پدر نوشته بود کتاب‌های زیادی دارد که مال اجدادش است و می‌خواهد بفروشد. نوشته بود یکی دوتا مشتری دیگر هم برای کتاب‌ها آمده ولی یکی از علمای…

کافکا مُد بود؛ خاطره‌ای از گرینیچ ویلج

کتابخانه فرانتز کافکا مسخ آناتول برویارد

خیلی از ما در برهه‌ای از زندگی‌مان خیال باز کردن یک کتاب‌فروشی را در سر پرورانده‌ایم و با رؤیای آن زندگی کرده‌ایم. آناتول برویارد هم در شب‌های سردِ یوکوهاما به کتاب‌هایی فکر می‌کند که مثل قوم‌وخویشی که آن‌ها را هرگز…

کتاب‌داری مردانه، کتاب‌داری زنانه

کتاب‌داری مردانه، کتاب‌داری زنانه روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان کتابخانه دنج خانگی خرده‌روایت‌های زن و شوهری

زن مدت‌هاست دلم می‌خواهد بدهم برای کتاب‌خانه یک درِ شیشه‌ای درست کنند از این قفل‌دارها. قفلش را بیندازم که مجبور باشد برای هر بار رفتن سراغ‌شان از منِ رئیس کتاب‌خانه اجازه بگیرد. این‌طوری من می‌شوم ملکه‌ی کتاب‌دار خانه‌مان. یک دفتر…