نفیسه مرشدزاده

نفیسه مرشدزاده

پیرمرد خواب شیرها را می‌دید

نفیسه مرشدزاده پیرمرد خواب شیرها را می‌دید

ده ‌تایی کتاب گرفته‌‌ام، امانت در سالن. کتاب‌‌‌ها را ریخته‌‌ام روی میز و تندتند ورق می‌‌‌زنم برسم به آخرشان. زن میان‌سالی با سور بُز و پاییز پدرسالار پشت میز مطالعه‌ی خواهران کنارم می‌‌نشیند. به من و کتاب‌‌هام نگاه می‌‌کند. معنی…