که من گهواره جنبونم | گذری بر کتاب «پرنیان و آب»

لابد همهچیز اینطوری اتفاق میافتاده. شبهای شرجی تابستان من را میبردهاند به اتاق تاریک خانوادهی سهتاییمان که اسمش اتاق آخرِ کاری بود. بیبی عروسش را از وطن شمارهی یکمان «لار» گرفته بود و در اتاق بزرگی از خانهی خودش در…