نوستالژی را نوعی احساس به گذشته میدانند، به مکانها یا دورههای زمانی خاصی در گذشته که عموماً هم با تصوراتی مثبت همراه است. خیلی از ما آن را به معنای «روزهای خوش قدیم» میگیریم. نوستالژی اندوه فقدان گذشته را با نوعی لذت و تسلی ترکیب میکند؛ با این تسلی که گذشته کاملاً از دست نرفته و هیچوقت هم کاملاً از بین نمیرود. نوستالژی این احساس را به ما میدهد که اگر چه موجودی فانی هستیم و همگی در چنگال مرگ اسیریم، ولی این زندگی هر چه که هست برای ماست و به ما تعلق دارد.
نوستالژی چیست؟
کلمۀ نوستالژی را اولین بار در قرن هفدهم یک دانشجوی پزشکی سوئیسی به نام یوهانس هوفر مطرح کرد. نوواژۀ او ترکیبی از دو کلمۀ یونانی nóstos به معنای بازگشت به خانه و álgos به معنای درد و رنج بود. nóstos البته برای یونان مفهومی ناشناخته نبود؛ یکی از درونمایههای اصلی حماسۀ ادیسۀ هومر همین نوستوس بود. در روایت او ادیسئوس در تمام جنگ میخواست که به ایتاکا و پیش پنهلوپه و تلماخوس بازگردد. در انئید ویرژیل هم یکی از بازماندگان جنگ تروجا به ویرانههای کارتاژ نگاه میکند و در سوگ عزیزان ازدسترفتهاش اشک میریزد و میگوید «اشک برای چیزهای فانی عمیقا روان را متأثر میکند.» حتی در عهد عتیق هم به ماتم یهودیان اسیر در بابل اشاره میشود که برای سرزمینشان سوگواری میکنند.
هوفر با الهام گرفتن از معنای مستتر در واژۀ نوستوس، نوستالژی را برای تشریح وضعیت سربازان درگیر جنگ به کار برد. کسانی که در خارج از سوئیس در حال نبرد بودند و دچار دلتنگی برای خانه شده بودند. هوفر این بیماری را مغزی میدانست و اعتقاد داشت به خاطر حرکت ارواح حیوانی در بافتهای میانی مغز است که سربازان دچار این دلتنگی میشوند. گریه، اضطراب، بیخوابی، تپش قلب و کماشتهایی علائمی بودند که او شناسایی کرده بود و به نوستالژی نسبت میداد.
اما خیلی از پزشکان همعصرش، مخصوصاً دکترهای نظامی این ایده را نمیپذیرفتند. برخی علت چنین وضعیتی را به خاطر تغییر فشار هوا میدانستند و میگفتند سربازهایی که از کوههای آلپ به مناطق پست اروپا میروند به خاطر تغییر آب و هوا این حال را پیدا میکنند. عدۀ دیگر نوستالژی را بیماری سوئیسی یا Schweizerheimweh اطلاق میکردند و معتقد بودند نوعی آسیب گوش و مغز است که دلیلش سر و صدای دائمی زنگولههای گاوهای مراتع آلپ است. تب، غش و حتی مرگ از جمله علائم بالینی این بیماری بود. ژان ژاک روسو در کتاب دایرهالمعارف موسیقیاش می گوید برای اینکه این سربازان دچار بیماری نوستالژی نشوند، حق نداشتند آوازهای سوئیسی بخوانند. این دیدگاه نورولوژیک در تمام قرن هفدهم و هجدهم مسلط بود تا وقتی که روانشناسی پا به عرصه گذاشت.
روانشناسی نوستالژی
در قرن نوزدهم نگرش کلاسیک نیست به نوستالژی تغییر کرد؛ در این دوره نوستالژی را حالتی از افسردگی و مالیخولیا اطلاق کردند. در قرن بیستم و با گسترش رواندرمانی، این دیدگاه رادیکالتر هم شد تا جایی که آن را به بیماریهایی مثل جنون مهاجرت یا اختلال وسواسی سرکوبگر ذهنی تعبیر میکردند. دلیل عمدۀ این برداشتها این بود که در ذهن روانکاوهای قرن بیستم، نوستالژی همچنان با احساس دلتنگی برای خانه نسبت داشت. اما در اواخر این قرن بهمرور نوستالژی با چیزهای دیگر هم نسبت پیدا کرد: با کودکی، زمان های قدیمی و حسرت. اینجا بود که هم دلتنگی و نوستالژی از هم جدا شدند و هم نوستالژی معنایی مثبتتر پیدا کرد.
امروزه دیگر نوستالژی را اختلال روانی نمیدانند، بلکه بیشتر «احساسی» طبیعی، مرسوم و حتی مثبت تلقی میشود. وسیلهای که با آن میتوانیم از مرز فضا و زمان خفقانآور و تنگ عبور کنیم. احساس نوستالژی معمولاً با فکر کردن به گذشته، به جاها یا اشیای خاص شکل میگیرد. گاهی هم ماحصل احساس تنهایی، جداافتادگی یا بیمعنایی است. صداهای تکراری، بوها، طعمها و بافتها و فصلهای سال هم میتوانند این حس را در ما بیدار کنند.
نوستالژی با یادآوری و تداعی همراه است و این شیوۀ مرور کردن گذشته چند کارکرد روانشناختی مهم دارد. زندگی روزمرۀ همۀ ما عموماً پر از اتفاقات پیشپاافتاده و پوچ است. نوستالژی اما به این زندگی یکنواخت معنا، دورنما و هدف میدهد و این ذهنیت را ایجاد میکند که زندگی اینقدر که به نظر میرسد، مبتذل نیست. اینکه زندگی ما از دل روایتی ریشه میگیرد و باز هم لحظات و تجربیاتی پرمعنا خواهیم داشت. بنابراین تعجبی ندارد که انسان همیشه در لحظات سخت و مشقتبار بیشتر به نوستالژی متوسل میشود. مطالعهای پژوهشی نشان داده که ما در اتاقهای سرد و روزهای سرد بیشتر حس نوستالژیک پیدا میکنیم و اتفاقاً این حس باعث میشود گرمتر شویم.
از این منظر میتوان نوستالژی را در حکم نوعی پیشبینی دانست؛ یک طور اشتیاق و انتظار برای اتفاقی مثبت در آینده. خاطرۀ مکرر زمانهای ازدسترفته و تخیل زمانهایی که قرار است بیایند، در زمانهای سخت کمکمان میکند و به ما توان میدهد. بر همین اساس هم روانشناسان مدرن برای نوستالژی 4 کارکرد قائل شدهاند: ایجاد حس مثبت، حفظ و افزایش عزتنفس، تقویت روابط اجتماعی و نهایتاً معنابخشی به زندگی. مجموعۀ این عوامل باعث میشوند که بتوانیم با مشکلات زندگی کنار بیاییم.
فلسفۀ نوستالژی
فسلفه اما موضع متفاوتی در قبال نوستالژی میگیرد. از دید فیلسوفها نوستالژی نوعی خودفریبی است که با تحریف کردن و ایدهآلسازی گذشته همراه است، اتفاقات بد و خستهکننده را از حافظه پاک میکند و تنها تجربیات خوب را نگه میدارد. رومیها در مورد این حالت میگفتند «گذشته همیشه بهخوبی به یاد آورده میشود.» روانشناسی مدرن هم این وضعیت را «گذشتهنگری مثبت» مینامد.
نوستالژی اتوپیایی را تداعی میکند که هرگز نبوده و هیچوقت هم نخواهد آمد اما وادارمان میکند به هر قیمتی به سمتش برویم. همین هم باعث میشود لذت و پتانسیل زندگی فعلی را از دست بدهیم. این موضوع زمانی جدیتر میشود که میفهیم این حس نوستالژیک در مسائل سیاسی و انتخاباتها نقش مهمی ایفا میکند و تعیینکننده است. خیلی از پوپولیستها و فاشیستها بر موج نوستالژیخواهی سوار میشوند و با دادن وعدههایی برای بازگرداندن گذشته، قول ساخت آرمانشهر را میدهند. دلیل اینکه برخی به این دام میافتند به خاطر این است که تصور میکنند بهشت جایی نیست که قرار است به آن برویم، بلکه جایی است که از آن آمدهایم.
دیهگو گاروچو، فیلسوف معاصر اسپانیایی، در جستار بلندش خلاف زمان همین موضوع را پی میگیرد و دیدگاهی انتقادی را در مورد نوستالژی مطرح میکند. گاروچو با مرور سیر تاریخی مفهوم نوستالژی، تلاش میکند نشان دهد که چرا آرمانشهر نوستالژیک امکان وجود ندارد. و اینکه نوستالژی رو به گذشته و آینده ندارد، بلکه بیشتر تکرار همین امروز و همین لحظه است.
کتاب خلاف زمان را از فروشگاه اطراف بخرید.
بدون دیدگاه