آرمانشهر و نوستالژی دو مفهوم کلیدی در تفکر بشر هستند که ایدۀ هر دو بهبود شرایط زندگی انسانها و تحقق رؤیاهای ایدهآلاند. آرمانشهر، فضایی تخیلی و آرمانی است که همۀ آدمها در طول تاریخ در پی دستیابی به آن بودند. این مفهوم نه تنها در ادبیات و هنر، که در سیاست و زندگی اجتماعی هم تداعی میشود و بازتاب دارد. در این ساختار پیچیده، نوستالژی به عنوان یک حس عاطفی و یادآور، نقش مهمی دارد. اما این دو مفهوم چگونه به یکدیگر مرتبط میشوند و چطور اتوپیا را میسازند؟ اصلاً آرمانشهری واقعی وجود دارد و ممکن است؟
آرمانشهر چیست؟
آرمانشهر یا اتوپیا، مفهومی است که به جوامع ایدهآل و کامل اشاره دارد و به معنای فضایی است که در آن همۀ انسانها در هماهنگی کامل با یکدیگر زندگی میکنند و مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی وجود ندارد. آرمانشهر معمولاً در ادبیات و فلسفه به عنوان سمبلی از امید و آرزوها توصیف میشود و میتوان آن را خیزش بشری برای دستیابی به وضعیت ایدهآل دانست. این مفهوم ریشه در تاریخ دارد و از قرنها پیش در دل تفکرات انسانی وجود داشته. در آثار شاعران و نویسندگان بزرگی همچون افلاطون و توماس مور، بهخوبی میتوان نشانههای یوتوپیا را یافت. برای مثال، افلاطون در کتاب جمهور خود یک جامعۀ آرمانی را به تصویر میکشد که در آن عدالت و فضیلت حاکم است.
این اصطلاح را اولین بار توماس مور با کتاب معروفش آرمانشهر در سال 1516 مطرح کرد. کتابی که تا حد زیادی ملهم از جمهور افلاطون بود. داستان او در جزیرهای خیالی میگذشت که در آن همه با خوشی و در کمال سعادت و برابری در کنار هم زندگی میکردند؛ پارودی شرایط اسفبار دورهای که او در آن میزیست. مور واژۀ اتوپیا را از زبان یونانی گرفته بود؛ ترکیبی از دو واژۀ «او» و «توپوس» که در کنار هم معنای «ناکجاآباد» میدهند. البته این انتخاب مور فقط به خاطر معنایش نبود. در انگلیسی اتوپیا معمولاً به صورت «یوتوپیا» تلفظ میشود که در یونانی به معنای «جای خوب» است. در واقع او به صورت کنایی مخاطبش را بین جایی که خوب است و وجود ندارد، معلق نگه میدارد. واژۀ اتوپیا امروز به یک ژانر ادبی تبدیل شده و به داستانهایی اطلاق میشود که جوامعی بسته و ایدهآل را ترسیم میکنند. جایی که علم و تکنولوژیهای مدرن در خدمت انسانها هستند و رنج و بیماری را از محدود و بیمعنا میکنند. و از آن سو کلمۀ دیستوپیا یا پادآرمانشهر یا ویرانشهر هم در برابرش شکل گرفته که به معنای شهرهای جهنمی آخرالزمانی هستند. اما آرمانشهر فقط به ادبیات و هنر محدود نماند و کارکردی سیاسی و اجتماعی هم پیدا کرد. مخصوصاً وقتی که با مفاهیم دیگر هم ترکیب شد.
فلسفۀ آرمانشهر
آرمانشهر در اساس به تفکر مدرن تعلق داشت. به نظر میرسد اتوپیا را با چهار ویژگی متمایز میتوان شناخت: 1) محتوای این جامعۀ خیالی، 2) فرم ادبیای که روایتش میکند، 3) کارکردهایش و 4) میل به زندگی بهتر. از این میان، ویژگی چهارم، یعنی امید به زندگی بهتر، از همه مهمتر است و به آرمانشهر مفهوم و انرژی میدهد. این مفاهیم نشان میدهند که آنچه آرمانشهر را میسازد، نارضایتی از وضعیت موجود است. وضعیت غیرقابلزیست اجتماعی و سیاسی باعث میشود مردم به دنیایی جایگزین فکر کنند تا بتوانند بر سختیهای دنیای حقیقی غلبه کنند و به زندگی ادامه دهند.
آرمانشهرها با نشان دادن جامعۀ ایدهآل در واقع ضعفها و شکستهای دنیای اطرافشان را برجسته میکنند. شاید به دنبال راه حلی هم برایش باشند. در واقع میتوان در آن جنبههایی انتقادی پیدا کرد. کما اینکه خیلی از نظریهپردازان معتقدند آرمانشهرها باید به نقد وضع موجود هم بپردازند.چون برای ایجاد اتوپیا، نیاز به درکی عمیق از مشکلات اجتماعی و فرهنگی فعلی داریم، چیزهایی که میتوانند مانع پیشرفتمان شوند. به همین دلیل، این فلسفه شاید بتواند به نوعی بسیجکننده و انگیزهای برای بهبود شرایط انسانی باشد. اما اتوپیا مثل شمشیری دو لبه است. این مفهوم فقط رو به آینده ندارد و گاهی به گذشتۀ ایدهآل هم نظر میکند. آدمها گذشتهای آرمانی را در خیالشان مجسم میکنند که از زمان حال به مراتب بهتر بود. اینجاست که آرمانشهر میتواند واپسگرا و رو به عقب باشد و به موضوعی ضدانسانی تبدیل شود. مفهومی که آرمانشهر را به این سمت سوق میدهد، نوستالژی است.
پیشنهاد میکنیم مطلب «نوستالژی یعنی چه؟» را بخوانید.
نوستالژی؛ بیماری، احساس یا خودفریبی؟
نوستالژی پدیدهای عاطفی و فرهنگی است که به یادآوری گذشتههای خوشایند و زیبا اشاره دارد. گرچه به عنوان یک احساس، نوستالژی عمری همپای بشر دارد، ولی در همین چند قرن اخیر بود که مورد توجه اندیشمندان و پزشکان قرار گرفت. به عبارتی تا پیش از قرن هفدهم هیچ اسمی نداشت و جایی توصیف نشده بود، بنابراین بیشتر حسی درونی بود؛ چیزی مثل دلتنگی برای خانه یا اندوهی برای زمانهای خوش قدیم. ولی در قرن هفدهم پزشکی سوئیسی به نام یوهانس هوفر شروع به توصیف این «بیماری» کرد و نام نوستالژی را روی آن گذاشت. این برداشت بیمارگونه از نوستالژی تا قرن بیستم ادامه داشت و خیلی از پزشکان سعی داشتند درمانی برای این وضع بیابند.
در قرن بیستم نوستالژی به موضوع روانشناسی تبدیل شد. برداشت کلی این بود که نوستالژی نه بیماری که نوعی احساس افسردگی و مالیخولیا است. دلیل این برداشت این بود که روانشناسها تا دههها نوستالژی را به دلتنگی پیوند میزنند اما بهمرور در این ایده تجدیدنظر کردند. روانشناسی متأخر موفق شد از این موضوع عبور کند. نتیجه این که حالا نوستالژی وجهی مثبت پیدا کرد. حالا حسی خوشایند بود که میتوانست به سلامت روان فرد کمک کند. تداعی گذشتههای خوب در نهایت باعث میشد آدم بتواند بر سختیهای فعلی غلبه کند و زنده بماند. یعنی همان وضعی که آرمانشهرها میتوانستند خلق کنند. در واقع اینجاست که نوستالژی و اتوپیا به هم پیوند میخورند و یکدیگر را تقویت میکنند.
فلسفه اما رویکرد متفاوتتری نسبت به نوستالژی دارد و به نوعی آن را نکوهش میکند. از دید فلاسفه نوستالژی نوعی خودفریبی است که با تحریف و مثبتنگری همراه است. آنها میگویند ما در ذهنمان از گذشته تصویری ایدهآل و باشکوه میسازیم که هیچوقت وجود نداشته. به خاطر همین فیلسوفان نسبت به آرمانشهر واپسگرا که با نوستالژی در ارتباط است، موضعی منفی دارند. دیهگو گاروچو، فیلسوف معاصر اسپانیایی، در جستار بلندش خلاف زمان همین موضوع را پی میگیرد و با دیدگاهی انتقادی به نوستالژی نگاه میکند. گاروچو با مرور تاریخی نوستالژی، نشان میدهد که بر خلاف تصور، نوستالژی رو به گذشته یا آینده ندارد، بلکه بیشتر تکرار همین امروز و همین لحظه است. به خاطر همین هم اتوپیای نوستالژیک وجود ندارد و هیچ گاه هم شکل نخواهد گرفت.
رابطۀ نوستالژی و آرمانشهر از نظر روانشناختی، جامعهشناختی و فلسفی
همانطور که اشاره شد رابطۀ همبسته و مستقیمی بین نوستالژی و آرمانشهر وجود دارد. این دو در جاهایی با هم تلاقی پیدا میکنند و یکدیگر را تقویت میکنند. از دید روانشناختی، نوستالژی میتواند به افراد کمک کند تا به مسائل کنونی خود پاسخ دهند و به آنها یاری دهد تا با نواقص زندگیشان کنار بیایند. در این شرایط وقتی فردی به اتوپیا و تصویر آرمانی زندگی فکر میکند، احساس میکند که میتواند از عواطفش استفاده کند و به سمت یک زندگی بهتر حرکت کند. از نظر برخی جامعهشناسان نوستالژی گاهی میتواند به عنوان محرکی برای تغییرات اجتماعی عمل کند. در شرایطی که افراد به تاریخ خود نگاه میکنند، ممکن است تمایل بیشتری برای ایجاد تغییراتی در جامعه داشته باشند. مثلاً در انقلابها و حرکات اجتماعی، یادآوری فرهنگ و تاریخ گذشته میتواند به پیمودن راهی به سمت یک آرمانشهر کمک کند. اما دستهای دیگر از جامعهشناسان آن را انفعالی میدانند و مثل فیلسوفها نقدش میکنند. این گروه معتقدند آرمانشهری که از دل نوستالژی شکل میگیرد بیشتر صورتی خیالی دارد و نمیتواند وجود داشته باشد. در نتیجه تحرکهای اجتماعی و انقلابهای نوستالژیک هم محکوم به شکستاند. دلیل این مسئله تناقضی ذاتی است که در نفس نوستالژی وجود دارد؛ افرادی که تحت تأثیر نوستالژی قرار دارند همزمان به دنبال آرامش و ثبات، و تغییر و دگرگونی در جامعه هستند. این حس میتواند به تفکرات غیرواقعی و فرار از واقعیت منجر شود که نتیجۀ آن رفتن به سمت ویرانشهر یا دیستوپیاست. شکل دادن به آرمانشهر به چیزهای مهمتری احتیاج دارد و باید از احساس گمگشتگی و دلتنگی صرف فراتر رود. سؤال مهم اینجاست که:
آیا آرمانشهر وجود دارد؟
این پرسش همواره در مباحث فلسفی و اجتماعی مطرح بوده است. در حالی که برخی بر این باورند که دستیابی به آرمانشهر امکانپذیر است، عدهای دیگر بر این عقیدهاند که اتوپیا به عنوان ایده نمیتواند به واقعیت تبدیل شود. درواقع، هر آرمانشهری که ایجاد شود، ممکن است به چالشی جدید منجر شود. واقعیتهای کنونی جامعۀ بشری گواهی بر این مسئله است که آرمانشهرها صرفاً برای الهامبخشی و تحریک ما برای تغییر شرایط اجتماعی و فرهنگی وجود دارند. این تصاویر ایدهآل بیشتر کمک میکنند تا واقعیتهای ناگوار را مورد بررسی و تحلیل قرار دهیم.
در نهایت اینکه آرمانشهر و نوستالژی دو عنصر کلیدی تفکر انسانیاند. آرمانشهر، فضایی ایدهآل و رؤیایی برای زندگی انسانی است و نوستالژی به عنوان یک احساس عمیق و ذاتی در فرهنگ و جامعه وجود دارد. اما بررسی این دو مفهوم و رابطهشان میتواند ما را به درک بهتری از واقعیتهای فعلی برساند و کمکمان کند تا افکار، احساسات و چالشهای جامعهمان را بهتر درک کنیم.
کتاب خلاف زمان را از فروشگاه اطراف بخرید.
بدون دیدگاه