وقتی مادر شدم و وقتش رسید تا برای پسرم کتاب بخوانم، وارد دنیای تازهای شدم که تنها با کلمات معنا پیدا نمیکرد. من از روی کلمهها میخواندم اما فهمیدم پسرم تصاویر کتاب را میبیند و از روی آنها داستان را دوباره و چندباره تعریف میکند. آنجا بود که به جادوی تصویر در کتاب کودک پی بردم. تصویر کتابها چه داشتند که اینقدر جذابتر از کلمههای من بود؟ آنها چه تصویری از من به عنوان مادر نمایش میدادند؟
پسرم را با قصههای مادربزرگش تنها گذاشتم و به کتابخانهی کودک رفتم. هفتاد عنوان کتاب کودک تألیفی و ترجمه را از طریق نمونهگیری هدفمند در گروه سنی «الف» و «ب» تحلیل محتوا کردم؛ کتابهایی که در آن به نقش مادری پرداخته شده بود و از پرفروشهای ده ناشر برتر حوزهی کودک به شمار میرفتند و به نظر میرسید در کتابفروشیها توزیع مناسبی دارند.
هفتاد درصد نویسندگان و مترجمان کتابهایی که بررسی کردم زن بودند. اما تصویرهایی که بر اساس داستان این نویسندگان تصویر شده بود چه چیزی را نمایش میداد؟
در ۶۰ درصد این خانوادهها مادر و پدر هر دو در کنار فرزند یا فرزندان حضور داشتند. در کتابهای باقیمانده، مادر ۳۰ درصد فرزندان را و پدر کمتر از ۱۰ درصد فرزندان را همراهی میکرد.
وقتی برای نوشتن مقالهام در کتابخانه نشسته بودم و چکیده را برای دبیرخانهی همایش ادبیات کودک تنظیم میکردم، این سؤال را به سؤالهایم اضافه کردم: مادرها برای چه کارهایی از خانه خارج میشوند؟
مادرها تنها در ۳۴ درصدِ تصاویر از خانه خارج شده بودند. اغلب میشد مادر را در حال انجام کارهایی چون خرید، بردن بچهها به پارک، رفتن به محل کار و یا رفتن به بیمارستان برای زایمان بیرون از خانه دید. بقیهی مواقع مادرها در خانه بودند.
اما مادرها در خانه چه میکردند؟ در ۲۳ درصد تصویرهایی که به نقش مادر در خانه پرداخته میشد، مادر را در حال آشپزی میدیدیم.
در ۱۷ درصد تصاویر مادر در حال نظافت خانه بود.
در 25 درصد تصاویر کتابها، مادر در حال شیشه دادن به کودک یا غذا دادن به فرزندان بود.
در 15 درصد کتابها، مادر داشت به فرزند یا فرزندانش تذکر میداد.
در 30 درصد تصویرها مادر در حال آرام کردن کودک از طریق نوازش، دلداری دادن و در آغوش گرفتن بود.
28 درصد تصاویر کتابها مادر را در حال بچهداری نشان میداد.
در 13 درصد تصاویر، مادر کودک را به دستشویی یا حمام میبرد یا پوشکش را عوض میکرد.
در بقیهی مواقع مادر در حال لالایی خواندن و خواباندن کودک (۱۸.۵ درصد)، بازی با کودک (۱۲ درصد)، پاسخ به پرسشهای کودک (۱۱ درصد) و گردش بردن (۱۱ درصد) بود. در بقیهی موارد مادر در حال کتاب خواندن برای کودک و حمایت و همراهی در فعالیتهای کودک دیده میشد.
در نهایت آنچه کودکان در این کتابها بارها و بارها میدیدند، کلیشههای جنسیتی بود که زن را در یک توزیع جنسیتی در موقعیت مادر مینشاند و از او انتظار داشت حتی بیرون از خانه هم با نقشهای جنسیتی درگیر باشد. اما آیا بازنمایی زنان در نقش مادری چنین بود که در واقعیت هست یا باید مورد بازبینی قرار بگیرد؟
پاسخ هر چه باشد، متناسب با هر دورهی تاریخی متفاوت خواهد بود. البته بازنشر یک کتاب در دورههای مختلف تاریخی و فرهنگی میتواند تضاد مادر کتابها و مادر واقعی را نمایش دهد. گفتنی است نباید نقش کتابهای ترجمهی ادبیات کودک در کشورمان را که در سالهای اخیر شدت یافته نادیده گرفت؛ و این فرض را که ادبیات ترجمه علاوه بر تضادهای فرهنگی، یک گام از ادبیاتی که در کشوری دیگر تألیف شده، عقبتر است. پرسش آخر این است: آیا اگر مؤلف از تضاد بین محتوای تولید شده در مورد مادری مطلع باشد، میتواند از کلیشههای جنسیتی خود فراتر رود و زن به عنوان مادر را آن چیزی معرفی کند که واقعاً هست؟
نویسنده: فاطمه جناب اصفهانی، کارشناس ارشد مطالعات فرهنگی
بدون دیدگاه