ایوسیف الکساندروویچ برودسکی، مشهور به جوزف برودسکی از جمله چهرههای ادبی روسیه بود که در زمان حکومت شوروی مجبور به ترک وطن شد. یا به تعبیر درستتر از کشورش اخراج شد. این اتفاق برای برودسکی ضربۀ سختی بود و مجبورش کرد در حدود سی سالگی زندگی جدیدی را آغاز کند؛ در کشوری غریبه و با زبانی بیگانه. همین موضوع دستمایۀ اکثر شعرها و جستارهای این ادیب بود. او در روایتهای کتاب اگر حافظه یاری کند به سه مسئلۀ اساسی زندگیاش یعنی هویت، خاطره و زبان اشاره دارد و سعی میکند آن را از دریچۀ فردی دو پاره ببیند؛ آدمی که نیمی روسی است و نیمی آمریکایی شده، زبانش بین روسی و انگلیسی در نوسان است، و از همه مهمتر اینکه بخشی از خاطرات جوانیاش را با خود دارد ولی باید خاطرات جدیدی هم برای خودش بسازد.
جوزف برودسکی خود را شاعری روس و جستارنویسی انگلیسی مینامد. به زبان روسی میسرود و سپس اشعارش را به انگلیسی ترجمه میکرد. از مضمونهای رایج آثارش که مثل موتیف تکرار شده میتوان به تبعید، فقدان، خاطره، وطن، و معنای مرگ و زندگی اشاره کرد. جستارهای برودسکی در کتاب اگر حافظه یاری کند دریچهای به دنیای اسرارآمیز ذهن شاعرانه و خلاقش میگشایند. در چند دهۀ گذشته، طبق پیشبینی گئورگ لوکاچ، جستار فرهنگی-فلسفی کمکم به فرم ادبی معرف دورههای انتقالی تبدیل شد؛ دورههایی که در آنها تردید به گسترۀ بدیهیات و قطعیات پیشین راه پیدا کرد. اهمیت محتوایی جستار برودسکی و سبک کمنظیر نثرش مجموعهجستارهای او را درخور تأمل و تأثیرگذار کردهاند. ناداستانهای او هم ما را با فضای یکی از دورانهای انتقالی از نگاه متفکری که همراه خاطرات سنگینش از یک دنیای فرهنگی به دیگری کوچ کرد، آشنا میکنند و هم با هویت جستوجوگری که آنها را روی کاغذ آورده است.
کتاب اگر حافظه یاری کند کتاب هشتم از مجموعۀ جستار روایی نشر اطراف است که ترجمۀ آن را طهورا آیتی بر عهده داشته است.
دربارۀ مجموعۀ جستار روایی
مجموعۀ جستار روایی نشر اطراف، بر روی ژانر ادبی جستار متمرکز میشود و میکوشد ناداستانهایی که شکل و فرم رواییتری دارند را معرفی کند. در این مجموعه، روایتهایی از نویسندگان سرتاسر دنیا -از آمریکای شمالی تا اروپای شرقی- گردآوری شده که به مضامین انسانی مختلفی اشاره میکنند. مضامین و موضوعاتی که ظاهری شخصی دارند ولی ماهیتشان جهانشمول و برای همه قابلفهم است؛ از ادبیات و وطن گرفته تا انزوا و پرسهزنی.
این مجموعه در دو سری منتشر شده: سری اول شامل 8 کتاب این هم مثالی دیگر (دیوید فاستر والاس)، اگر به خودم برگردم (والریا لوئیزلی)، البته که عصبانی هستم (دوبراوکا اوگرشیچ)، درد که کسی را نمیکشد (جاناتان فرنزن)، هیچ چیز آنجا نیست (انی دیلارد)، ماجرا فقط این نبود (زیدی اسمیت)، اگر حافظه یاری کند (جوزف برودسکی) و فقط روزهایی که مینویسم (آرتور کریستال) است.
از سری دوم هم تاکنون مجموعه جستارهای نقشههایی برای گم شدن (ربکا سولنیت)، دیدار اتفاقی با دوست خیالی (آدام گاپنیک)، به خاطره اعتمادی نیست (الیزا گبرت) و آخرین اغواگری زمین (مارینا تسوِتایوا) به انتشار رسیده است.
دربارۀ نویسندۀ کتاب اگر حافظه یاری کند
جوزف برودسکی (Joseph Brodsky) (1996-1940) شاعر و جستارنویس روسی برندۀ جایزۀ نوبل بود. برودسکی تا جوانی در کشورش بود و شعر می گفت اما به خاطر سروده های انتقادی اش مورد غضب سیستم قرار گرفت و به اردوگاه کار اجباری تبعید شد. دولت شوروی او را در دهۀ 1970 اخراج کرد تا این شاعر سال ها در اروپا سرگردان بماند. برودسکی درنهایت به آمریکا مهاجرت کرد و تا پایان عمر در همان جا ماند. درنگی در برهوت و الهۀ سوگوار شعر از جمله آثار این شاعر بودند.
فهرست
سخن مترجم | 15-22
مثل ماهی در شن
از یک کمتر | 23-56
هر چه بیشتر به خاطر بیاوری …
نادژدا ماندلشتام | 57-68
یک سوگنامه؛ بقایای آتشی بزرگ
در یک اتاق و نصفی | 69-128
چگونه نثر روسیه در قرن بیستم به زوال رفت؟
در هوای فاجعه | 129-170
آدم با چه میزانی از جزئیات میسازد؟
ستایشها و افتخارات
«خواندن کتاب برودسکی خواندن کتاب خاطرات فردی یک نویسنده نیست، تاریخ زندگی این شاعر روسزبان که جستارهایش را به انگلیسی مینویسد، تاریخ دورهای مهم و غریب از روسیهی کمونیستی است که نویسندگان، روشنفکران و هنرمندانش را به اشکال مختلف به کار اجباری در اردوگاههای گولاگ و تبعید محکوم میکند. جوزف برودسکی که خود یکی از همین قربانیان است حالا پس از سالها تبعید و زندگی در آمریکا این نوشتهها را از عمق جانش برایمان روایت میکند… کتاب حاوی مقالهی ناشر دربارهی فرم ادبی جستار و نیز مقدمهی مترجم دربارهی برودسکی و متنهای او هم میشود. یادداشت خوب مترجم در این اثر کمکتان میکند که ایدههای نویسنده را هرچه بهتر دریابید.»
زهرا ملوکی، وبسایت وینش
«فکر میکنم “برودسکی”ای که اغلبمان در تمام این سالها میشناختیم، شاعر بوده. حالا کتاب “اگر حافظه یاری کند” یک برودسکی دیگر را هم معرفی میکند: جوزف برودسکیِ جستارنویس. و چه معرفیای … نفس آدم بند میآید وقتی جستارهایش را میخواند… روایتِ برودسکی از سالهای زندگیاش در لنینگراد، عجیب، ریزبافت است و پُر از تصویر و لحظه و جزئیات… هیچ کتاب و فیلمی تا به امروز برای من زندگی در آپارتمانهای اشتراکی اتحاد جماهیر شوروی را اینگونه زنده، ظریف، و انضمامی تصویر نکرده است که برودسکی میکند.»
نوید پورمحمدرضا
«جوزف برودسکی وحشت سرریزشده در جستارهایش را با شکوه ادبیات تسکین میدهد… او با افتخار، با غرور، با تبختر، از نسلی حرف میزند که زیر یوغ دیکتاتورها شکوفا شدهاند. اینکه چطور خورههای کتاب به آنچه میخواندند باور قلبی پیدا میکردند… برودسکی حتی میگوید عشقِ به خواندن آنقدر بیخ پیدا کرده بود که یک رابطه بر سَر “ترجیح همینگوی به فاکنر” تا ابد بههم میخورد. او شهادت میدهد که ادبیات در بدترین زمان به غریزهای مهارناشدنی تبدیل میشود که در تکتک یاختههای وجودت شروع میکند به ریشه کردن. ولی آیا این نقص ادبیات است که خفقان و سرکوب و تراژدی تااینحد به رونقش کمک میکند؟»
قاسم فتحی
«انقدر کیف کردم و انقدر از آشنایی با آقای برودسکی خرسندم که بیلحظهای تردید و با تنی آسوده و روانی پاک پنج ستاره برای این کتاب ثبت میکنم. با این توضیح که بنده هیچ مطالعهٔ چشمگیری در زمینهٔ ادبیات روسیه ندارم، در نتیجه اطلاع چندانی هم از سیر تحول و تکاملش نداشتم، ولی با این کتاب شناخت محدود اما روشنکنندهای برای شخص من حاصل شد. اگرچه مجبور شدم گاهی چند بند یا حتی چند صفحه به عقب برگردم و دوباره خوانی کنم اما نه تنها در این مسئله رنجی نبود بلکه (برای من) به حظ ناشی از فهم متن میافزود.»
«درست مثل کاغذ.
سفید، بی غلوغش، خوش عطر، خوش دست و با توانایی بریدنی بیبدیل.
متوازن.
هرچه نباشد این آقای شاعر است که دارد نثر مینویسد.
درست مثل ترازوهای دوکفه ای قدیمی.
یک طرف لطافت و زیبایی، قدم زدن با پدر در دوران کودکی، ناخنک زدن به اجاق گاز و گریز از دست مادرِ در حال آشپزی و آن کفه، برشهای زهرآگین در جان. آن کفه بازجوی کا.گ.ب، از دست دادن پدر و مادر در تبعید و حسرت دیدنشان حتی یک بار دیگر. آن کفه مرگ است که انتظار می کشد. همهی اینها را حافظهای قوی برای نویسنده جلوی چشم میآورد و پس از آن روحی رنجور است، با یکی از تواناترین قلمهایی که تا به امروز دیدهام و چشیدهام که همه چیز را می آفریند. بله درست نوشتم و شما هم درست خواندید. قلم آنقدر توانا هست که هم بو داشته باشد، هم مزه و هم صدا. اما از همه عجیب تر آن زمانی ست که لمس می کند مخاطبش را. مثل کارد برنده است. ولی نه به تند و تیزی کارد، مثل کاغذ می برد، مثل چاقو ارهای. راستش را بخواهید باید با او شریک شد و همه را چشید.
بخوانید، حتما بخوانید. بنشینید پای حرفهای جناب برودسکی، بگذارید خودش به یاد آورد و برای شما تعریف کند، آرام بخوانید و کلماتش را بچشید.
خدا رحمتتان کند آقای شاعر/نویسنده/معلم. خیلی خیلی برای خودم متاسف شدم که دیر متولد شدم تا بتوانم زنده بودنتان را درک کنم، برای خودم متاسف شدم. حسرت خوردم که دنیا آدمی مثل شما داشته و از من دریغ کرده است و خیلی خوشحال شدم از آشنایی با شما، هرچند دیر.»
«از طریق مجموعه جستار والریا لوئیزلی با جوزف برودسکی آشنا شدم و چه آشنایی مبارکی…
بی اندازه لذت بردم…
و بی اندازه درس گرفتم…
دم نشر اطراف گرم که جستار رو به طور رسمی و حرفهای وارد زبان فارسی کردن»
«شفافیت افکار و شدت شاعرانگی برودسکی در تک تک جستارها خیرهکنندهاست. جستار محبوب من جستار سومه. در این جستار برودسکی آگاهانه و به اصرار به زبان انگلیسی از پدر و مادر مرحومش مینویسه تا یادشون رو برخلاف زندگیشون که به زبان روسی بود، به زبان انگلیسی زنده نگه داره.چندتا از بخشهای محبوب من از متن کتاب
جایگزینی برای عشق وجود داشته باشه خاطرهاس.
هیچ کشوری به خوبی روسیه در هنر ویران کردن روح اتباع خود استاد نیست.نقطهی اشتراک حافظه و هنر، گزینشگری و ذوقی است که در توجه به جزییات دارند» ⭐⭐⭐⭐⭐ !afsoonica
نون –
خیلی کتاب خوبی بود