توضیحات
۲۳ نویسنده در «کآشوب» تلاش کردهاند گزارشی صادقانه و عینی از روضههایی زندگیشده بدهند. مجموعهی کآشوب روایتهای واقعی و مستند از نسبت نسلهای متفاوت امروز با واقعهی سال ۶۱ هجری است.
۲۴,۰۰۰ تومان
کآشوب: بیست و سه روایت از روضههایی که زندگی میکنیم
دبیر مجموعه: نفیسه مرشدزاده
کتاب کآشوب شامل بیست و سه روایت از نویسندههای مختلف با دیدگاههای متفاوت است که دربارهی نسبت خودشان و محرم نوشتهاند. روایتها به زبانی روشن و ساده نوشته شدهاند و هرکدام طعم و لحن اقلیم یا فکری را دارند که نویسنده در آن رشد یافته است. دغدغههای متفاوت هر کدام از نویسندگان، روایتشان را منحصربهفرد کرده و یکنواختی را از کتاب گرفته است. کتاب کآشوب در ۲۰۸ صفحه منتشر شده و اولین کتاب نشر اطراف است.
۲۳ نویسنده در «کآشوب» تلاش کردهاند گزارشی صادقانه و عینی از روضههایی زندگیشده بدهند. مجموعهی کآشوب روایتهای واقعی و مستند از نسبت نسلهای متفاوت امروز با واقعهی سال ۶۱ هجری است.
مشخصات کتاب | مشخصات فیزیکی | ||
دبیر مجموعه | نفیسه مرشدزاده | قطع | ۲۲۰×۱۶۰ مم. |
نویسندگان به ترتیب حروف الفبا | حامد آقاجانی، اعظم ایرانشاهی، سیداحمد بطحایی، زهره ترابی، معصومه توکلی، علی جعفرآبادی، مریمالسادات حسینیسیرت، احسان حسینینسب، احسان رضایی، آرش سالاری، محبوبه سربی، هادی سهلآبادی، مهدی شادمانی، علی غبیشاوی، سیدحمیدرضا قادری، مرتضی کاردر، یاسـر مالی، محمدحسین محمدی، حمید محمدیمحمدی، نفیسـه مرشدزاده، محسنحسام مظاهری، سیداکبر موسوی، نرگس ولیبیگی | تعداد صفحات | ۲۴۵ص. |
ویرایش | مریمالسادات حسینی سیرت | نوع جلد | نرم |
مدیر هنری | کیارنگ علایی | نوع کاغذ | بالک ۶۰گرم |
طراح جلد | حسین اسکندری | وزن | ۲۸۰ گرم |
عکس روی جلد | مهدی فتحی | ||
صفحهآرایی | مرجان جلالی | ||
فروست | مجموعهی کآشوب ۱ | ||
موضوع | روایتهای کوتاه فارسی – قرن ۱۴ – مجموعهها | ||
شابک | ۹۷۸-۶۰۰-۹۸۰۱۹-۱-۶ | ||
نوبت چاپ | نهم، ۱۰۰۰ نسخه | ||
مجموع تیراژ چاپهای قبلی | ۷۵۰۰ نسخه | ||
نسخهی دیجیتال | https://taaghche.ir/book/28912 | ||
صفحه در فیپا | http://opac.nlai.ir/opac-prod/bibliographic/4865243 |
این کتاب سرشار از گنجهای مگویی است که آدمها غالباً برای تنهایی ابدی خود احتکار میکنند و معلوم نیست این بار بر سر بیستواندی از آنان چه آمده که به صرافت خیرات افتادهاند. «درباره» واقعهای است که همه به عیان آن را میشناسند، داستانش را بارها شنیدهاند و صحبت پرسروصدایش، دستکم یکی دو ماه هر سال، در همه جا شنیده میشود. رخدادی که همیشه بوده و هست ولی امان از این «درباره»ها… هر کدام از آنها، سروکلهزدن با زخم کهنهای است که از آن «ابرروایت غمگین» در روح تکتک ما، و هر کس که نسیمی از آن واقعه بر او وزیده باشد، به جا مانده و هر چه میگذرد، عمیقتر میشود و گویی تا جانمان را نستاند، التیام نخواهد یافت. این دفعه اما یکی به سرش زده تا روایت خود واقعه را به دیگرانی که چون همیشه بدان مشغولند واگذارد و بانی مجلسی شود برای روایت دربارهها. به سراغ خانه آبا و اجدادی آمده، در و دیوار را سیاهپوش کرده، دستی بر سر و روی اتاقها و باغچهها کشیده، پرچم عزا را از سردر خانه آویخته، بساط عود و اسپند را به راه انداخته و همسایهها را به انتظار نشسته است. نه از منبری و روضهخوان و سینهزن خبری است، نه از طبل و علم و دیگ نذری نشانی در میان. هر که از راه میرسد، سلامی میدهد و کنجی را برمیگزیند و سر به زیر میاندازد. حاجتی جز به چشم دوست آمدن و هراسی جز وفای به عهد نکردن در میان نیست. رسم بر این است که نخست اذن بگیرند و سپس به قلب سفید دفتری بزنند که تا چشم کار میکند، کاغذ دارد. از نسل و نسبشان آغاز میکنند، ماجرای آشناییشان را شرح میدهند، قلم برمیکشند و رجز میخوانند، چرخی میزنند و حریف میطلبند، بیتابی میکنند و تکبیر میگویند و دیری نمیپاید ـ یکی دو صفحه یا کمی بیشتر ـ که لشگر غم سر میرسد و قطرات خون و اشک به آسمان پرتاب میشوند. آخرین برگهها که رنگین میشوند، بانی که پیش از این در پشت دری که لای آن کمی بازمانده بود هر بار بغضش را فرومیخورد، چادرش را برمیکشد، دست به کمر میگیرد و به راه میافتد تا او نیز «درباره» خودش را که جز زیبایی چیزی در آن انعکاس نیافته، بر جلد دفتر شرحهشرحه به فریاد گریه کند.
روایتهای کتاب ـ برخلاف آنچه در معرفی آن آمده ـ شخصی نیستند. صرفنظر از کسان پرشمار و رنگارنگی که در متن هر روایت حضور دارند و به آن جان میبخشند، درک آنچه راویان از منظر خود با ما درمیان میگذارند، بدون آشنایی با زبان پرنشانهای که آنان بدان سخن میگویند و در فرض بیخبری از کنایههای لطیفی که ایشان در گفتار و سکوت خود بر جای میگذارند، ممکن نخواهد بود. از همینجاست که ما میتوانیم این روایتها را بفهمیم، با آنها همراه شویم و مهمتر از همه این که قادریم در آنها مشارکت کنیم. بنابراین میخواهم چندان با شخصی نامیدن این روایتها موافق نباشم و ترجیح میدهم هر یک از آنها را برشهایی از میانذهنیت شیعیان ایران معاصر درباره امام حسین علیهالسلام بخوانم. جایی که جهان شخصی با عالم فرهنگ تلاقی میکند، معنا دادوستد میشود و تجربه به شعور تبدیل میگردد.
از میان این روایتها، وسوسه میشوم یکی دو تا را به عنوان بهترینها معرفی کنم یا تمشک زرینی به بدترین روایتی که از همان صفحه اول فهمیدم قطعه ناساز این مجموعه است، نثار کنم. حتی مایلم نشان دهم که چگونه با تمام آنها ـ به جز آن دوتا که انگار خود مرا به تصویر کشیدهاند ـ ولو به اندازه یک نام، یک خاطره و یا آرزو، حسی مشترک را تجربه میکنم. دیگر این که حتی بخواهم روایت خودم را هم بنویسم و لای کتاب بگذارم. ترجیح میدهم اما چشمانم را ببندم و بگذارم «درباره» خودم در سکوت خویش پرسه زند. خوشا که قامتم رسد به میوه خیال تو…
فکر نمی کردم روزی برسد که من همه ی داستان های یک مجموعه داستان را دوست داشته باشم و مشکل فقط سر کمتر و بیشترش باشد.
کآشوب را هفته ی اول محرم و در قطار تهران-مشهد شروع کردم و خواندن ش حدود چهار ماه طول کشید. محرم تمام شد و صفر آمد و حتی قرار بود بدون من کربلا هم برود. بعد ش هم دست یک تازه از کربلا برگشته بود تا ربیع الاول که دوباره به من برگشت. و البته این کش آمدن از سر جذاب نبودن ش نبود. فقط این که وقت می خواستم بعد از هر روایت که مزه مزه ش کنم و سه چهار ماه زندگی کردم روایت های کآشوب را.
هر روایت یک چیزی داشت که خاطرم بماند. ولی از بین شان انگار سید روایت آخر یک چیز دیگر بود. آن جایی که گیر افتاده بود در جوانان بنی هاشم بیاییدِ روضه ی حضرت علی اکبر…
پی نوشت:
۱. این که چقدر ذوق کردم از برخوردن به اسم آشنای روایت «هیئت تازه مادر ها» که گفتن ندارد و این که چله ها چهل روزه تمام نمی شود و چقدر حیف که تا الان نمی دانستم.
۲. با دوستی قرار گذاشتیم محل هایی که در بعضی از روایت ها اسم شان برده شد را پیدا کنیم و برویم.
۳. اول ش نوشته ام به نیت مشهد:)
۴. این شهر های بی امام زاده و حرم چقدر سردرگم اند. آدم باید در شهرش جایی باشد که به سمتش جاری شود.
حرف حق!
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.
Plugin "Contact Form 7" not installed or activated
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.