دسته روایت اول‌شخص

همشهری خاص

من خمینی هستم. در خمین به دنیا آمدم و زندگی می‌کنم، شهر کوچکی که سال‌ها وسط نقشه برای خودش بی‌سروصدا زندگی می‌کرده، مردمش می‌آمدند و می‌رفتند، صبح را شب می‌کردند و شب را صبح، تا ناگهان یکی‌شان جور متفاوتی با…

کتاب‌ها و تأثیرشان (۲)

تأثیر کتابخوانی سيد حسين نصر شفیعی کدکنی لیلی گلستان موسوی گرمارودی محمدجعفر یاحقی

گاهی به محض خواندن کتابی، کلمه‌های چاپ شده روی کاغذ تبدیل می‌شود به تصویرهای زنده‌ای در ذهن. تصویرهایی که دست خواننده را می‌گیرد و او را با خودش به دنیای دیگری می‌برد، تا آنجا که سرنوشت و زندگی‌اش را تغییر…

کتاب‌ها و تأثیرشان (۱)

تأثیر کتابخوانی کتاب تأثیرگذار باستانی پاریزی علی شریعتی گلی امامی محمدعلی اسلامی ندوشن

گاهی به محض خواندن کتابی، کلمه‌های چاپ شده روی کاغذ تبدیل می‌شود به تصویرهای زنده‌ای در ذهن. تصویرهایی که دست خواننده را می‌گیرد و او را با خودش به دنیای دیگری می‌برد، تا آنجا که سرنوشت و زندگی‌اش را تغییر…

من و آن‌ها در آسمان

فرودگاه «جی اف کی» سفید است مثل کاغذهای سفید حاصل‌خیز به مثابه‌ی زمینی آماده و شخم‌خورده برای پاشیدن بذر کلمه‌ها. اما من در این لحظه نه به کاغذها فکر می‌کنم و نه به جنبه‌ی سرپناه بودن‌شان و نه به  وجهه‌ی…

زندگی و مرگ یک کرم کتاب

کرم کتاب روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان مطالعه کتابخوانی

خانم رمزی منتظر بود. قبل از این داشت فکر می‌کرد که آیا هوا خوب می‌شود؟ آیا می‌شود با قایق به سوی فانوس دریایی رفت؟ حالا منتظر بود پیازها طلایی شوند و گوشت تفت داده شود و بعد ادویه و رب…

راهرو به راهرو دنبال مادر هاچ، زنبور عسل

نمایشگاه کتاب تهران فرانکفورت روایت غرفه‌داری آدم‌ها و کتاب‌هایشان

دزدهای کتاب توی صورت آدم نگاه می‌کنند، لبخند آبکی می‌زنند و در چند ثانیه کتاب را کِش می‌روند. تا حالا سه چهار تایی‌شان را شناسایی کرده‌ام. یکی‌شان ایستاده بود و داشت باهام حرف می‌زد. می‌دانست فهمیده‌ام دزد است و داشت…

آخرش خوب تموم می‌شه؟

کتاب روایت آدم‌ها و کتابهایشان قصه کتابفروشی

روز اولی که مشغول به کار شدم، به دوستم گفتم نکند کتاب اشتباهی بدهم دست مردم؟ خندید که کتاب اشتباهی دیگر چه‌جور کتابی است؟ مگر توی داروخانه کار می‌کنی؟ بعدها چند بار جوری شد که احساس کردم در داروخانه کار…

ده درصد

پیمان هوشمندزاده یاسر مالی روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان نمایشگاه کتاب

موتور می‌گیرم. آژانس می‌گیرم. شیتیلِ جای پارک می‌دهم. پیاده می‌روم. نفس‌نفس می‌زنم. عرق می‌ریزم و بار انبوه کتاب‌هایم را پنجاه‌متر به پنجاه‌متر جابه‌جا می‌کنم. قدم‌هایم را می‌شمارم تا بیشتر دوام بیاورم. باربرها را با اشاره‌ی چشم رد می‌کنم. مردم دوروبر…

کتاب با پرتقال درهم بود

آیت‌الله نجفی مرعشی

خادم مرحوم پدرم نامه‌ای آورد که از بابل رسیده بود و کسی به پدر نوشته بود کتاب‌های زیادی دارد که مال اجدادش است و می‌خواهد بفروشد. نوشته بود یکی دوتا مشتری دیگر هم برای کتاب‌ها آمده ولی یکی از علمای…

کافکا مُد بود؛ خاطره‌ای از گرینیچ ویلج

کتابخانه فرانتز کافکا مسخ آناتول برویارد

خیلی از ما در برهه‌ای از زندگی‌مان خیال باز کردن یک کتاب‌فروشی را در سر پرورانده‌ایم و با رؤیای آن زندگی کرده‌ایم. آناتول برویارد هم در شب‌های سردِ یوکوهاما به کتاب‌هایی فکر می‌کند که مثل قوم‌وخویشی که آن‌ها را هرگز…

کتاب‌داری مردانه، کتاب‌داری زنانه

کتاب‌داری مردانه، کتاب‌داری زنانه روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان کتابخانه دنج خانگی خرده‌روایت‌های زن و شوهری

زن مدت‌هاست دلم می‌خواهد بدهم برای کتاب‌خانه یک درِ شیشه‌ای درست کنند از این قفل‌دارها. قفلش را بیندازم که مجبور باشد برای هر بار رفتن سراغ‌شان از منِ رئیس کتاب‌خانه اجازه بگیرد. این‌طوری من می‌شوم ملکه‌ی کتاب‌دار خانه‌مان. یک دفتر…