بلاگ

پادکتابخانه | تسکینی بر درد کتاب‌های ناخوانده 

اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که هی کتاب می‌خرند، روی هم تلنبار می‌کنند و نمی‌خوانند، شاید برایتان جالب باشد که ژاپنی‌ها کلمه‌ای مخصوص برایتان دارند: سوندوکو. شاید شما هم بارها با این سرزنش و سؤال روبه‌رو شده باشید که «یعنی تو همه‌ی این کتاب‌ها را خوانده‌ای؟» امیرمحمد شیرازیان در این مطلب بی‌کاغذ به گوشه‌وکنار جهان سرک کشیده تا ببیند جست‌وجو درباره‌ی این درد بی‌درمان او را به کجا می‌رساند. آیا مبتلایان مشابهی را می‌توان در اطراف و اکناف جهان پیدا کرد؟  ظاهراً که این دسته آدم‌ها میان نویسنده‌ها و متفکران هم پیدا می‌شوند، از بورخس و امبرتو اکو بگیر تا والتر بنیامین؛ و البته هرکدام هم دلیلی برای این دردشان دارند.

روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها

عطفِ کتاب‌ها | روایتی از عشق کتاب و مادرانگی 

بعضی آدم‌ها کتاب را که دست‌شان می‌گیرند، دیگر زمین نمی‌گذارند مگر این‌که آن کتاب را به دست فرد دیگری بدهند. این روایت را یکی از همین آدم‌های خوره‌ی کتاب نوشته که از نوجوانی و مدرسه تا بزرگسالی و مادر شدن، کتاب‌ها بخش جدایی‌ناپذیر زندگی‌اش بوده و در مراحل و شرایط مختلف او را همراهی کرده‌اند. همراهی‌ای که البته مسری است و آدم‌های اطراف را هم به خواندن کتاب علاقه‌مند می‌کند.

روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها

زن، مرد، کتاب | وقتی دو کتابخانه یکی می‌شوند 

همه‌ی کتابخوان‌ها عاشق کتاب‌اند اما رفتار همه‌ی عاشق‌ها با معشوق‌هایشان مثل هم نیست. به همین خاطر است  که از وضع ظاهری کتاب‌ها، شکل و شمایل کتابخانه، یادداشت‌های صفحه‌ی اول و تاخورده بودن یا نبودن گوشه‌ی برگه‌های کتاب‌ها می‌شود خیلی چیزها درباره‌ی صاحب‌شان فهمید. گاهی هم دست روزگار دو جور کتاب‌دوستِ کاملاً متفاوت را می‌برد زیر یک سقف. آن‌ وقت کتاب و کتابخانه و کتاب خریدن هم می‌شود عرصه‌ی دیگری برای کشمکش‌های ریز و درشت.

روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان

کتاب با پرتقال درهم بود | قصه‌های یک کتابخانه 

‏ کتابخانه‌ی آیت‌الله مرعشی نجفی در قم یکی از بزرگ‌ترین کتابخانه‌های ایران است و گنجینه‌ای از کتاب‌های نفیس و کهن را در خود جای داده ‏است. قصه‌ی پیدا کردن و خریدن و یک‌جا جمع کردن این کتاب‌ها قصه‌ی پرماجرایی‌ست. سید محمد مرعشی، فرزند آیت‌الله مرعشی نجفی، در این ‏مطلب کمی از سختی‌ها و شیرینی‌های این تلاش چنددهه‌ای می‌گوید.‏

روایت آدم‌ها و کتاب‌هایشان, زندگی‌نگاره‌ها, مجله‌ی ادبیات مستند

ساکن شهری که کتابخانه‌اش من را می شناسد 

آدم‌هایی که دائم به کتابخانه می‌روند بعد از مدتی با کتابدارها، با اعضای همیشگی، با همسایه‌ها و مغازه‌دارهای اطرافش عیاق می‌شوند. قرارومدارهایشان از آن به بعد آن‌جا متمرکز می‌شود و دیگر همه می‌دانند باید کجا پیدایشان کنند. کم‌کم گوشه‌های دنج کتابخانه را پاتوق خودشان می‌کنند. روایت زیر تعلّق‌خاطر و تأملات یکی از همین اعضای کهنه‌کار و ثابت کتابخانه است که جزئیاتی مثل برگه‌ی یادآوری کتاب‌ها او را به خیالاتِ مختلفی کشانده است.