نقل­‌قولی یونانی هست که می­‌گوید «وقتی می­‌گویی ارابه، ارابه‌ای از میان لب­‌هایت می­‌گذرد». از شاعرانگی این سخن که بگذریم، می‌توانیم نقب بزنیم به این تأویل که با نام‌گذاری یک پدیدار و به زبان آوردن نامش، آن پدیدار به‌تمامی برای ما شناختنی می­‌شود. به عبارتی، ما انسان‌ها با اطلاق واژه به چیزی می­‌توانیم به رابطه­‌ی آن چیز با فاهمه­‌ی خود، آگاهی پیدا کنیم. اما در مواجهه با احساس­‌هایی که در زبان خودمان کلمه‌ای برای توصیف‌شان نمی‌یابیم، دقیقاً چه اتفاقی می­‌افتد؟ در این جستار بی‌کاغذ اطراف، فربد مهاجر از همین احساس‌ها و ادراک‌ها می‌گوید.