اما چراغ پهلوانی نمرد تا آن‌که برای آخرین بار با تپشی چشم‌ها را خیره کند و آن‌گاه خاموش شود. با مرگ تختی آخرین فروغ این چراغ مرد و امروز اگر چیزی به این نام می‌شناسیم چیزی نیست جز موزه‌ای برای نمایش سنتی مرده که به تماشاخانه‌ای برای جلب توریست تبدیل شده است. تختی هم از جهت تن و هم روح آخرین تجلی سنت پهلوانی بود. کردار او، از همه جهت، عالی‌ترین صفاتی بود که سنت اخلاقی ورزش ما از مردانگی و پهلوانی می‌طلبید. به‌عبارت بهتر، او نمونۀ کامل یک «پهلوان» بود نه «قهرمان» به مفهوم جدید آن. و به همین دلیل، میان او و دیگران فاصله‌ای عمیق بود — فاصله‌ای پرنشدنی و روزافزون. و اما تراژدی وجود او از این‌جا سرچشمه می‌گرفت که محیط می‌خواست از او یک «قهرمان» بسازد، حال آن‌که او یک «پهلوان» بود و این پهلوان‌بودن را مردمانی که هنوز ریشه‌هایی در سنت دارند — همان مردمی که تختی از میان‌شان برخاسته بود — بهتر حس می‌کنند تا بورژوازی نوکیسۀ ما.