بریده کتاب کآشوب بخشی از روایت «کرنای قرشماری» یاسر مالی

بخشی از روایت «کرنای قرشماری» از کتاب کآشوب را با هم می‌خوانیم:

جایگاه ما در بالکن خرمافروشی آقای شاد، درست وسط خیابان بود: در میانه راه فلکه سِبرِز و چهارراه امام‌زاده.

ما که در طبقه بالا می‌نشستیم، بهترین منظره را داشتیم.

همه‌ی دسته‌ها روبه‌روی ما توقف می‌کردند.

عَلَمات ‌یا به قول تهرانی‌ها، علامت‌هایشان را درست وقتی روبه‌روی ما می‌رسیدند، می‌چرخاندند و شبیه‌خوانی‌ها را درست روبه‌روی ما اجرا می‌کردند.

هر وقت هم شربت بیدمشک خیرات می‌شد، آقای شاد می‌رفت برایمان شربت می‌آورد.

ترس له شدن زیر دست و پای قرشمارهای قوی‌هیکل، نمی‌گذاشت هیچ بچه‌ای به محل‌ پخش خیرات نزدیک شود.

آقا هر سال حین عبور دسته‌ها توضیح می‌داد که مثلاً امسال بزازها برای هیأت‌شان شتر سفید خریده‌اند.

دسته‌ی محله نِقِوِش، طبل‌های جدیدی از تهران آورده‌اند که به جای چوب و فلز از جنس طلق است.

هیأت مسجد پامنار امسال یک نوحه‌خوان خوش‌صدا پیدا کرده‌ تا نوحه‌های مد روز بخواند.

حسینیه‌ی عطارها هم تعدادی دست آهنی جدید سر علماتش اضافه کرده تا بلند کردنش باز هم سخت‌تر شود.

من هم حین گزارش لحظه‌به‌لحظه‌ی حرکت دسته‌ها و «چه می‌کنه این علمات‌کش»، چند نکته‌ی من‌درآوردی روی حرف‌های آقا می‌گذاشتم و برای بچه‌ها بازپخش می‌کردم.

آن سال آقا گفت برای اولین بار قرار است قرشمارها هم دسته بدهند ولی خیلی از بازاری‌ها و هیأتی‌ها گفته‌اند توی خیابان راه‌شان نمی‌دهیم.

توی دلم گفتم «مگر قرشمارهای بچه‌کُشِ فلزخرابِ کلیه‌فروش هم امام حسین می‌شناسند؟»

دسته‌ی قرشمارها یکی دو ساعتی سر فلکه سِبرِز منتظر ماند تا دسته‌ای بهشان راه بدهد.

بالاخره سر ظهر عاشورا از بین تبخترها و تحقیرها طوری راهش را باز کرد و بالا آمد.

همه منتظر بودند ببینند قرشمارها چه دسته‌ای سر هم کرده‌اند.

چیزهایی از دور معلوم بود ولی هنوز دو دسته‌ی دیگر جلویشان بود تا برسند روبه‌روی جایگاه ما. شروع کردم به خالی بستن برای بچه‌های دور و برم.

«می‌گویند که نسل تمام کولی‌های دنیا به رومانی برمی‌گردد.

زبان رومانیایی تنها زبان لاتینی و غیر اسلاوی در شرق اروپاست.

حتماً دسته‌شان کاروانی از دلیجان‌های مخصوص کولی‌هاست با تزییناتی مثل کامیون‌های پاکستانی.

باید ببینیم که به چه زبان و لهجه‌ای نوحه می‌خوانند…»

دسته‌ها جلوتر آمدند و خالی‌بندی‌های من در نطفه خفه شد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *