ناصرالدین شاه، ملال گریز، سفرنامه، تماشای شهر

سفرهای ناصرالدین شاه

ناصرالدین شاه چهارمین پادشاه سلسلۀ قاجار بود که قریب به نیم قرن بر ایران سلطنت کرد. دورۀ او مصادف با تحولات زیادی در کشور بود؛ از ورود ابزارها و تکنولوژی‌های جدید تا اولین سفرهای ایرانیان به غرب و مواجهه با اروپا. گرچه ناصرالدین شاه بیشتر به‌واسطۀ حرم‌سرا و همسران بی‌شمار معروف است ولی وجوهی از او نیز بوده که در زیر ظاهر پنهان و مغفول مانده: از میل وافرش به عکاسی تا نوشتن سفرنامه و البته مهارتش در معماری.

ناصرالدین شاه از جمله اولین ایرانیانی بود که به سفر اروپایی رفت. پیش از آن عمده سفر ایرانیان محدود به عتبات و حج بود ولی او در سال 1252 هجری قمری تصمیم گرفت پا به سرزمین‌هایی دوردست و متمدن بگذارد تا با دولت‌های مدرن، فناوری‌های نو و پیشرفت‌های غرب آشنا شود.

اولین سفر او به روسیه بود. شاه به همراه ملتزمین خود از شمال کشور به راه افتاد و با کشتی خود را به آستاراخان رساند. از آن‌جا به مسکو رفت و نهایتا در سن پترزبورگ تزار و خانوادۀ او را ملاقات کرد.

امشب در عمارت امپراتور مجلس بال است، شب را به مجلس بال رفتيم. باز از همان تالارها و دالان‌های طولانی عبور شد، شاهزادگان و پيشخدمتان و غيره بودند. اول رفتم منزل پسر دوم امپراتور به رسم بازديد، قدری نشسته، بعد به اتاق امپراتور رفتم، وليعهد و غيره هم بودند. امپراتور تکليف به بال کردند. در تالار بزرگی جمعيت زيادی از مرد و زن و صاحب‌منصبان و ژنرال‌ها و همراهان خودمان به جز اعتضادالسلطنه و علاءالدوله که گفتند ناخوش‌اند همه بودند. در داخل شدن به اتاق به اين طور داخل شديم‌ــ اول من دست زن وليعهد را گرفته از جلو رفتيم، بعد امپراتور دست زن پرنس الدومبورگ را گرفته از عقب آمدند، زن و مرد هم دايره زده بودند دور ما. همين‌طور گشته، بعد ايستاديم. سفرای خارجه از عثمانی و انگليس و آلمان و فرانسه همه بودند. زن و مرد از شاهزادگان غيره بنای رقص گذاشتند، همه زياد رقصيدند. با امپراتور قدری نشسته، قدری ايستاده، قدری به اتاق ديگر رفته، راحت شديم. متصل با امپراتور و سفرا و ديگران صحبت مي‌کرديم. بعد از رقص باز همان طور من دست زن وليعهد را گرفته، رفتيم به تالار سوپه‌ــ تالار وسيعی است، چراغ زيادی روشن کرده بودند، درخت خرمای زيادی توی تالار به قشنگی تمام ميان کوزه‌ها بود که دور هر کوزۀ خرما را ميز و صندلی زيادی چيده، غذا حاضر کرده بودند. امپراتور ما را برده در سر ميز بزرگ وسطی و ساير مردم را در سر ساير ميزها نشاندند و خود ايشان راه می‌رفتند. همۀ اشخاصی که در بال بودند سر ميزها نشستند. به عدد هر آدمی درخت خرمايی بود، آنقدر گل و سنبل چيده و ريخته بودند که مافوق آن متصور نبود، موزيکان هم می‌زدند. دور ميز ما سفرا و زن وليعهد و صدراعظم و غيره بودند. بعد از خوردن شام باز من دست زن وليعهد را گرفته، به تالار بال رفته، قدری ايستاديم، باز رقصيدند. بعد از اتمام به منزل رفتم. بسيار خوش گذشت. (بخشی از سفرنامۀ ناصرالدین شاه به سن‌پترزبورگ، از کتاب سن‌پترزبورگ موزیکانچی دارد)

ناصرالدین شاه پس از مدتی اقامت در روسیه و چرخیدن در این سرزمین پهناور، راهی اروپا شد و به آلمان و بلژیک و سپس انگلستان رفت. در همۀ این کشورها با امپراتورها و پادشاهان آن‌جا ملاقات کرد و مدتی ماند. در انگلستان هم به دیدار ملکه ویکتوریا رفت و بالاترین نشان افتخار را از او دریافت کرد:

امروز بعد از نهار رفتیم به باغ وحش. حسام‌السلطنه و نصرت‌الدوله با من در کالسکه نشستند، پیشخدمت‌ها و غیره هم همراه بودند. چون روز یکشنبه بود کوچه‌ها خلوت بود، همۀ مردم توی چمن‌ها و غیره به گردش رفته بودند. چندین هزار نفر دیده شد که توی چمن‌ها خوابیده بودند باز کالسکۀ ما را که می‌دیدند از اطراف دویده می‌آمدند، هورا می‌کشیدندــ خلاصه راه دوری بود. از کوچه‌ها و میدان‌ها و غیره عبور کرده، تا رسیدیم به در باغ وحش پیاده شدیم. کالسکۀ زیادی در باغ و کوچه بود، معلوم شد جمعیت زیادی به واسطۀ روز یکشنبه به باغ وحش آمده‌اند. رئیس باغ که مردی پیر و گوشش هم سنگین بود آمد. قدری فرانسه می‌دانست، صحبت کردم. زن و مرد زیادی بود. ما از میان کوچۀ تنگ مرد و زن عبور می‌کردیم و متصل هورا می‌کشیدندــ انصافاً قلباً به ما میل دارند و زیاده از حد با حرمت و ادب حرکت می‌کنند. خلاصه وحوش این‌جا را قفس به قفس علی‌حده از هم جدا ساخته‌اند. چند حیوان عجیب اینجا بود که جای دیگر دیده نشده بودــ اولاً هیپوپوتام است که اسب دریائی است، چیز غریبی است. سه عدد بودــ یعنی یک جفت نر و ماده و یک بچه هم همان جا زائیده بودند. بچه هم خیلی بزرگ بود در بیرون آب ایستاده و بزرگ‌ها توی آب بودند، غذا به دهنش می‌انداختند، دهنش را مثل یک دروازه باز می‌کرد. دندان‌های بسیار درشت داشت، بسیار عظیم‌الجثه بود، آنچه من فهمیدم کرگدن دریائی است. ثانیاً میمونی بود بسیار بزرگ کریه‌المنظر به عینه انسان، به خصوص دست و پایش خیلی شبیه انسان است. صاحبش می‌رقصاند پا زمین می‌زد، می‌ایستاد، حرف می‌زد، انگلیسی بلد بود. بعد جلو جلو ما راه می‌رفت اما متصل میل داشت دست‌هایش را گرفته راه ببرند. بعد به قفس میمون‌ها انداختند. جست و خیز غریبی داشت، بندبازی می‌کرد. ثالثاً شیر و روباه بحری‌ست که هر دو توی حوض آبی بودند، دور حوض معجر بود. شخصی به زبان فرانسه با آنها حرف می‌زد، بسیار تیزهوش بودند. جثة شیر خیلی بزرگ است، تنش پشم نازکی دارد، دست و پایش به بال ماهی و پر شب‌پره شبیه است اما با همان‌ها بسیار تند راه می‌رفت. در کنار و وسط حوض سکوئی بود صندلی گذاشته بودند، روی صندلی می‌رفت می‌نشست. روباهش هم شبیه به شیر بود اما کوچک‌تر. می‌ر‌فتند زیر آب، مستحفظ سوت می‌زد، همان آن از آب بیرون می‌آمدند روی سکوی حوض نشسته مستحفظ را ماچ می‌کردند. می‌گفت یك ماچ، دو ماچ، هرچه می‌خواست او را ماچ می‌کردند. بسیار تماشا داشت. رابعاً میمون‌های خیلی کوچک به قدر موش سلطانیه دیده شد بسیار غریب. فیل و کرگدن و شیر یالدار، پلنگ سیاه، ببر و غیره، مرغ و طوطی‌های الوان بودند. غیر از این هم بسیار جاها بود، خسته بودم نتوانستم بگردم. جمعیت هم زیاد بود، معاودت به منزل شد. (بخشی از سفرنامۀ ناصرالدین شاه به لندن، از کتاب آسمان لندن زیاده می‌بارد)

ناصرالدین شاه، سلطان صاحب‌قران پس از لندن عزم دیدار پاریس را کرد تا در آن‌جا با رئیس‌جمهور فرانسه ملاقات کرد. در تیر ماه سال 1352 بود که او به پاریس وارد شد.

شبی رفتیم سیرک که نزدیک عمارت ماست. مثل تماشاخانه جائی است اما بهتر. عمارت مدّوری ساخته‌اند دورش از چوب. مراتب دارد به جهت  نشستن مردم. سقف هم دارد. چلچراغ زیادی آویخته‌اند. میان این عمارت را مثل گود زورخانه خاک ریخته‌اند. وسعتی دارد. سه هزار نفر آدم می‌گیرد. خصوصاً شبی که ما آنجا رفتیم خیلی آدم بود. صندلی سی تومان و پنجاه تومان اجاره کرده بودند. زنهای بسیار خوشگل بودند. صدراعظم و شاهزاده‌ها و غیره همه حضور داشتند. آنجا سه در دارد. یکی در طویلۀ اسب‌های سیراد است که نزدیک محل بازی است که از همان در آمد و شد می‌کنند. خیلی محل عبرت بود.

بعد رفتیم به عمارت لوور. جمیع حکما و دانشمندان پاریس آن‌جا بودند. مجسمه‌های مرمر قدیم و جدید آن‌جا بود. مجسمه‌های بسیار خوب دیده شد. یک مجسمۀ بزرگی بود از مرمر بسیار عظیم‌الجثه و قوی هیکل، تکیه به کوه داده، نشسته، پاهایش دراز و ظرفی در دستش بود که آب از آن می‌ریخت. این آب آب همان رودخانۀ تیبر است که در شهر رم پایتخت ایتالیاست و مجسمه‌های مرمر ونوس که رب‌النوع حسن است. یکی را بسیار خوب حجاری کرده‌اند اما هر دو دستش از بازو شکسته بود. صورت‌های دیگر هم بسیار بود که در جاهای دیگر مثل این‌ها کم دیده شد.

روزی رفتیم به جائی که پانوراما می‌گويند یعنی دورنما. این یک علم و صنعتی بسیار عجیب است و مخترع آن ینگی دنیائی است. نزدیک به عمارت ما بود. رسیدیم به جائی که عمارت مدّوری به نظر آمد. در کوچکی داشت. داخل شده، اول رسیدیم به دورنمائی که کوچه‌ای از کوچه‌های پاریس را می‌نماید در هنگامی که پروس‌ها شهر را محاصره کرده، گلوله و نارنجک مثل تگرگ از هوا می‌بارد. فصل زمستان هم هست مردم از خانه‌ها بیرون آمده، دست زن و بچه خود را گرفته، فرار می‌کنند. هر قدر شخصی به نظر دقت بیشتر نگاه می‌کرد این حالات مجسم‌تر می‌شد به طوری که نمی‌شد تشخیص داد که این پرده صورت و نقاشی است یا حالت حقیقی و همان زمانِ گیرودار است. شخصی زمین خورده، سرش شکسته، خون می‌ریخت هیچ معلوم نبود که خون حقیقی است یا مصنوعی و همچنین سایر حالت‌ها. بعد از آنجا پله می‌خورد می‌رود بالا. آن‌جا یک محوطۀ گردی‌ست که شخص از هر طرف نگاه می‌کند شهر پاریس و قلعه‌جات اطراف شهر و توپ و گلوله و هنگامۀ جنگ و محاصره و به هوا رفتن و ترکیدن گلولۀ توپ و نارنجک به نظر می‌آمد. مثل این است که الان شخص در شهر پاریس است و جمیع حالات جنایت با پروس و شورش را ملاحظه می‌کند. خلاصه شخص تا به چشم خود نبیند نمی‌داند چگونه است که پردۀ مصنوعی و امر معدوم را با حالت حقیقی و شیئی موجود نمی‌توان فرق گذاشت. همین محل همیشه محل بروز همین صنعت بوده که هر وقت هر کس خواسته پول داده و رفته تماشا کرده است. اما در اینجا چون هوا بسیار حبس است بیشتر از ده دقیقه هر کس بماند سرش گیج خورده، احوالش بهم می‌خورد. (بخشی از سفرنامۀ ناصرالدین شاه به پاریس، از کتاب پاریس از دور نمایان شد)

ناصرالدین شاه در پایان اولین سفرش به عثمانی رفت تا این همسایۀ همیشگی را از نزدیک ببیند و پس از آن به کشور برگشت.

صبح از خواب برخواستم. ساحل طرفين از دور پيدا بود، کشتی هم آهسته می‌رفت. چون به استانبول نزديک بود طوری می‌رفت که در ساعت معين يعنی پنج از دسته گذشته به بغاز برسد. رخت پوشيدم. کم‌کم به طرف دست چپ که سمت روملی و خاک اروپا است نزديک شديم. بعضی عمارات و آبادی‌ها ديده شد. خانه‌های خوب ساخته بودند. بعضی کارخانجات ديده شد گفتند تفنگ‌سازی و کرباس‌بافی است. همۀ کناره تپه و ماهور و درخت کاج و سرو و درخت جنگلی دارد. اغلب سروها را روی قبرستان‌ها می‌کارند اما توی دره‌ها و کوه‌ها هم سرو هست. از اين آبادی‌ها گذشته استانبول پيدا شد. باز هم قدری گردش کرديم تا وقت برسد. بعد از آن کشتی سلطانيه ايستاد. کشتی سلطان موسوم به پرتوپياله را که اسم والدۀ سلطان است با صدراعظم به چناق‌قلعه فرستاده بودند که در بغاز سوار آن شويم. صدراعظم در آن کشتی بود همراه ما می‌آمد. سوار قايق شده رفتيم به آن کشتی. صدراعظم عثمانی به کشتی ما آمده، دوباره همراه ما به کشتی پرتوپياله آمد. اين کشتی از کشتی سلطانيه کوچک‌تر اما بسيار تميز و قشنگ است. اتاقش را خاتم کرده‌اند. اسباب خوب دارد. رفتم به عرشۀ کشتي. از تبعۀ ايران که در استانبول زياد هستند قريب سه هزار نفر در پنج کشتی بخار بسيار بزرگ سوار شده به استقبال آمده بودند. کشتی‌های خود را نزديک کشتی ما آوردند. در اين بين صدراعظم ما با شاهزادگان و غيره به قايق نشسته از آن کشتی به اين کشتی می‌آمدند. يکی از کشتی‌هائی که تبعۀ ايران در آن بودند دود کرده، راند که نزديک کشتی ما بيايد. قايق صدراعظم و سايرين کم مانده بود بخورد به اين کشتی و غرق شود. خدا رحم کرده به يک طوری خلاص شده، رسيده، آمدند بالا. اغلب پيشخدمت‌ها هم با لباس رسمی بودند. ساير پيشخدمت‌ها و غيره همه در کشتی اول ماندند. خلاصه رانديم. دست راست جزاير زياد است و کوه و درخت و بعضي هم چشمۀ آب دارد. از فرنگی‌ها و بعضی متمولين عثمانی را گفتند آن‌جاها عمارات می‌سازند که تابستان‌ها به گردش بروند اما ما عمارتی نديديم‌ــ شايد توی دره‌ها و پشت تپه‌ها بوده است. (بخشی از سفرنامۀ ناصرالدین شاه به استانبول، از کتاب قهوۀ استانبول نیکو می‌سوزد)

ناصرالدین شاه دو بار دیگر هم به روسیه و اروپا رفت و از شهرهای مختلفش دیدن کرد. این بازدیدها فقط برای تماشا نبود، بلکه رهاورد بیشتری برای او و حتی ایران داشتند. شاه تحت تأثیر پیشرفت غرب مجاب شد که تن به تغییراتی بدهد و اجازۀ امکانات بیشتری را بدهد.

پیامدهای سفر ناصرالدین شاه

نکتۀ جالب در مورد خود ناصرالدین شاه، چنان که از سفرنامه‌هایش پیداست، این است که او ذوق هنری عجیبی داشت و پذیرای خیلی از هنرها بود. در این سفرها او به دیدن باله و اپرا و نمایش می‌رفت، به عکاسی توجه نشان می‌داد و در خیلی از رشته‌ها طبع‌آزمایی می‌کرد. ولی احتمالاً یکی از پیامدهای پنهان این سفرها و تحولات درونی، توجه بیشتر او به معماری بود. شاه وجوه معمارانه‌ای را از خود بروز داد که هنوز می‌توان در بناهای عصر او آن‌ها را دید. و این می‌توانست تا حد زیادی متأثر از بازدیدهای او از عمارت‌های باشکوه فرنگی باشد.

کتاب ملال‌گریز نوشتۀ حمیدرضا پیشوایی به همین وجه از شخصیت و زندگی ناصرالدین شاه می‌پردازد و آن را تشریح می‌کند.

اشتراک‌گذاری

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *