جنگ آمده بود و نشسته بود وسط خانه. وقتی مینشستی، کنارت بود. دراز که میکشیدی، سایهاش را روی تخت میدیدی. حضوری بود تام و همهجایی و بیاجازه. بیچهره، بینام، اما واقعیتر از هر مهمان خوانده و ناخوانده. جز حضورِ جنگ، هر چیز دیگری ـــ اگر اصلاً شروع میشد ـــ ناقص و نیمهکاره میماند. نوشتن، خواب، سکوت، خبر، دعا، خشم. همهچیز پارهپاره بود، ناپیوسته و گاهی پوچ. در آن گسستگیِ هولناک، از روز و لحظه نوشتنم نه تصمیمی حسابشده بود و نه کنشی از سر احساس ضرورتِ «ثبت تجربه» یا «مستندنگاری». بیشتر به پناهجوییِ غریزی شباهت داشت. به یادگیری زبانی تازه میماند؛ زبانی که نه قواعد دستوریاش را بلدی و نه معنای کلمههایش را. فقط میدانی اگر حرف نزنی، خفه میشوی. باید کلمهای بنویسی، حتی اگر معنایی نیابی، حتی اگر کسی نخواند، حتی اگر صدایت به جایی نرسد و در غوغای زمانه گم شود. صدای زمانه که بلند میشود، هیچچیز ترسناکتر از بیصداییِ خودت نیست. نوشتن یعنی پس گرفتنِ صدایی که فاجعه از حنجرهات دزدیده. نوشتنْ همان لحظهای است که سکوت را انتخاب نمیکنی، و با این همه «چه بسا که چیزی نصیبت نشود مگر کاغذی سپید». این مطلب به شیوههای خرید کتاب هنرمند و زمانه اختصاص دارد.
خوابگرد
دوباره سراغ گوته برویم. همانطور که گناه گزندِ رنجهای ورتر جوان (تصمیم خوانندهاش به خودکشی) بر گردن گوته نیست، منفعتش (تصمیم خوانندهای دیگر به زنده ماندن و زندگی کردن) را هم نمیشود به پای گوته نوشت. میل به مرگ و میل به زندگی، هر دو پیامد اثر گوتهاند، نه مراد و مقصودش.
گوته مراد و مقصودش را در زندگی واقعیاش تحقق میبخشید: ساخت سالن تئاتر، پیشنهاد مجموعهای از اصلاحات به کارل آگوست، مطالعۀ آداب و رسوم و حالوهوای گتوها، و فعالیت در زمینۀ کانیشناسی. جان کلام اینکه گوته هر هدفی که داشت مستقیم و بیواسطه تحققش میبخشید، بی گذر از راه هزارپیچ هنر.
در جریان خلق اثر هنری، تنها هدف هنرمند این است که کار را به سرانجام برساند، آن هم نه در معنای تمام کردنِ کلیت اثر، بلکه در معنای خلق همۀ اجزای منفردش، خلق همۀ ذرات اثر. خود اثر، به مثابۀ کل، تا پیش از خلقِ تکتکِ ذراتش شکل نمیگیرد. به عبارتی، هر ذره همین کل است؛ کلیتی که مراد و مقصودش در ذرهذرهاش، در تمام طول و عرضش، حاضر و جاری است. خودِ اثر، به مثابۀ کل، مراد و مقصود خودش است.
گاهی وقتی کار به سرانجام میرسد، معلوم میشود هنرمند چیزی بزرگتر از آنچه در سر داشته آفریده و کاری کرده که در فکرش هم نمیگنجیده؛ کاری جز آنچه میخواسته بکند، یا کاری جز آنچه دیگران میگویند میخواسته بکند. دربارۀ الکساندر بلوک هم چنین میگفتند و بلوک هر بار مبهوت و متحیر میشد. همیشه با همه موافق بود و همیشه هر فکرِ تازهای را میپذیرفت. همۀ این حرفها دربارۀ وجود هر مراد و مقصودی در آثارش برایش تازگی داشت.
منظومۀ دوازدهِ بلوک زادۀ نوعی افسون بود. گویی اهریمن آن برهه از انقلاب (همان «موسیقی انقلابِ» بلوک) روح بلوک را تسخیر کرده بود و او را به هر چه میخواست وامیداشت (آن وقت زینایدا گیپیوسِ سادهلوح مدتی طولانی دست دادن یا دست ندادن به بلوک را سبک و سنگین میکرد، آن هم وقتی بلوک صبورانه منتظر مانده بود تا گیپیوس تصمیمش را بگیرد).
بلوک منظومۀ بلند دوازده را یکشبه نوشت و بعد از نوشتنش، انگار که اسب لگدکوبش کرده باشد، خسته و کوفته و بیرمق از پشت میز برخاست. این شعر را نه از بر بود و نه هرگز آن را در محفلی خواند. میگفت «دوازده را از بر نیستم، دوازده را فراموش کردهام» و حقیقتاً هم چنین بود. بنابراین، میشود تصور کرد چه وحشتزده بود وقتی که در سال 1920 دست همراهش را در خیابان ووزدویژِنکای مسکو فشرد و گفت «آنجا را ببین». پنج قدم جلوتر، انگار کاتکا ایستاده بود.
- مارینا تسوتایوا شاعری با زبانی یگانه و نگاهی منحصربهفرد بود که هم بر همعصران خود تأثیر گذاشت و هم نسلهای بعدی را دگرگون کرد. از بد حادثه اما تمام عمر او با مشقت گره خورده بود؛ با جنگ و انقلاب و مهاجرت و فقر. او که هرگز از رنجهای زمانهاش در امان نبود، در شعرها و جستارها و متون ادبیاش به نحوی فجایع و تراژدیها و دردهای دورانش را بروز میداد و در پی فهمشان بود. کتاب هنرمند و زمانه متشکل از سه جستار از مهمترین و برجستهترین جستارهای تسوتایواست که به همین دغدغهها میپردازند؛ به مسائلی همچون پیوند هنر و اخلاق و ضمیر انسانی، حالوهوای آفرینش هنری در زمانۀ آشوب و جایگاه هنر و هنرمند در جامعۀ سیاستزده.

- برای خرید کتاب هنرمند و زمانه اینجا کلیک کنید.
- کتاب هنرمند و زمانه را از اینجا دانلود کنید.
