بریده کتاب کآشوب بخشی از روایت «به هیأت تازه مادرها» نوشته معصومه توکلی

بخشی از روایت «به هیأت تازه مادرها» از کتاب کآشوب را با هم می‌خوانیم:

خانم دکتر همان جور خیره به مانیتور گفت بیست و شش مهر.

در سرم یک نفر داشت حساب می‌کرد هجده شهریور تا بیست و شش مهر؟

می‌شود چهل روز، دقیقا چهل روز وقت داده بودند بهم.

همان لحظه روی تخت سونوگرافی آخر سلام دادن به خودت را به قلبم نازل کردی، تو در سرم انداختی که این چهل روز آخر نباید بی یاد تو بگذرد.
هر روز، شب جمعه شد.

چهل زیارت عاشورا.

هر روز قرارمان را یادم آوردی.

دستم را گرفتی، چرخاندیم سمت قبله – حالا خیلی سخت، خیلی سنگین – و در دهانم سلام گذاشتی، «السلام علیک یا اباعبدالله».

همه سلام ها را خودت دادی و همه لعن‌ها را هم خودت فرستادی.

بیست و هفت روز گذشت.

یک شب اما جا ماندم.

باز یادم آوردی که چهل تا در چهل و یک روز هم قبول است.

تو دلداری‌ام دادی که اشکالی ندارد اگر چهلمی را بعد از به دنیا آمدنش بخوانم.

تو نگذاشتی دست بکشم.

همه‌اش را خودت به عهده گرفته بودی و چه خوش به عهده گرفتنی.
یک نفر برای اطلاع رسانی روضه‌های هفتگی‌اش یک گروه ساخته بود در واتساپ و اسمش را گذاشته بود «گهواره علی‌اصغر».

تک‌بیت‌هایی می‌گذاشت اول دعوت نامه‌هاش که هر کدام یک مجلس تمام بود.

یک روضه کامل، در آن چهل شب جمعه‌ای که در چهل و یک روز پشت هم آمدند و رفتند من در خیمه علی‌اصغرت نشسته بودم.

کنار گهواره‌اش.

به جای همه روضه‌هایی که بلد نبودم تک‌بیت‌ها را ذخیره کردم تا قبل از باز کردن مفاتيح زمزمه‌شان کنم.

دستهام پینه بسته بود از بس گهواره تکان داده بودم.

شش ماهه بی آب مانده بود و دیگر حتی گریه هم نمی‌کرد.

دهانش در جست‌وجوی آب بود.

خودت چه گفته بودی؟ چون ماهی تشنه.

من تشنه تر از همیشه بودم به این روضه، اندازه همه آن بیست و هشت سال که زیر سایه‌ات زندگی کرده بودم اما دستم به گهواره علی اصغر نرسیده بود.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *