جان برجر، الهام شوشتری زاده، نفیسه مرشدزاده، بی کاغذ اطراف، جستار، زندگی روستایی، محمدحسین خسروی، قصه

قصه‌گو | جستاری از جان برجر


قصه دعوت به اظهارنظر می‌کند. در حقیقت خودش اظهارنظر ایجاد می‌کند، چون حتی سکوت محض هم نوعی اظهارنظر تلقی می‌شود. در بیشتر اوقات، اظهارنظرهایی که به قصه‌ها اضافه می‌شوند، بناست واکنشی باشد که شخصِ اظهارنظرکننده در پرتو آن قصه به معمای هستی نشان می‌دهد؛ و دیگران نیز همین‌طور برداشتش می‌کنند. کارکرد این قصه‌ها، که در حقیقت تاریخِ دقیق و شفاهی و روزمره‌اند، این است که به روستا اجازه دهند خود را تعریف کند. زندگی یک روستا، غیر از ویژگی‌های طبیعی و جغرافیایی‌اش، حاصل‌جمع همۀ مناسبات اجتماعی و شخصیِ جاری در آن و مناسباتِ اجتماعی و اقتصادیِ معمولاً سرکوبگرانه‌‌ای است که روستا را به باقی جهان پیوند می‌دهد. تمایزِ زندگی روستا از زندگی شهری در این است که خود چهره‌نگارۀ زندۀ خودش است: نوعی چهره‌نگارۀ دسته‌جمعی، چون هر کسی در آن هم چهره‌‌نگاری می‌شود هم چهره‌نگاری می‌کند؛ و این تنها در صورتی شدنی است که همه همدیگر را بشناسند.


حالا که پایین‌ رفته، صداش را در سکوت می‌شنوم. از این سر تا آن سر دره می‌پیچد. بی هیچ زحمتی بیرونش می‌دهد و مثل آواز کوه‌نشینان، کمندوار پرواز می‌کند؛ و بعد که شنونده را به فریادزن گره زد، می‌چرخد و برمی‌گردد. صدا فریادزن را مرکز توجه می‌کند. گاوهاش به صدا جواب می‌دهند، درست مثل سگش. یک شب بعد از آن‌که همۀ گاوها را در اصطبل بستیم، دوتاشان کم بودند. رفت و صدا زد. بعد صدای دوم، هر دو از دل جنگل جواب دادند، و چند دقیقه بعد، درست موقع رسیدن شب، جلوی درِ اصطبل بودند.         

یک روز قبل پایین‌ رفتنش همۀ گله را حدود ساعت دوی عصر از دره برگرداند. هم به گاوها فریاد می‌زد هم به من تا در را باز کنم. موگه داشت گوساله می‌زایید. دو پای جلویی گوساله قبلاً بیرون آمده بود. برای برگرداندنش باید همۀ گله را برمی‌گرداند. وقتی طناب را دور پاهای جلویی گره می‌زد دست‌هاش می‌لرزید. طناب را دو دقیقه کشید تا گوساله درآمد. پیشِ موگه گذاشتش تا لیسش بزند. ماغ کشید، با صدایی که هیچ‌وقتِ دیگری، حتی وقتِ درد، از گاو نمی‌آید. صدایی بلند، نافذ، دیوانه‌وار. صدایی پرزورتر از شکایت و فوری‌تر از ندا‌های عادی. قدری شبیه به فیلی که نعره بزند. پیرمرد رفت کاه آورد تا گوساله را روش بخواباند. این لحظه‌ها برای او لحظه‌های پیروزی‌اند: لحظه‌های سودِ حقیقی؛ لحظه‌هایی که دام‌پرور هفتادسالۀ زیرک و بلندپرواز و سخت‌کوش و خستگی‌ناپذیر را با عالم پیرامونش یکی می‌کند.

هر روز صبح بعدِ کار با هم قهوه می‌خوردیم و او از روستا می‌گفت. تاریخ و روزِ هفتۀ هر مصیبتی را به یاد می‌آورد. ماهِ تک‌تکِ ازدواج‌ها را، که از هر کدام داستانی در چنته داشت، به یاد می‌آورد. ممکن بود ردّ روابط خانوادگی قهرمانان داستانش را تا بستگان سببیِ درجه‌دو دنبال کند. هر از گاه متوجه حالتی در چشمانش می‌شدم که شبیه یک جور همدستی بود. چرا همدست بودیم؟ چیزی میان ماست که با همۀ تفاوت‌های روشن‌مان بین ما مشترک است. چیزی که ما را به هم وصل می‌کند ولی هرگز مستقیم به آن اشاره نمی‌کنیم. این چیز قطعاً کار کوچکی نبود که من برایش انجام می‌دهم. مدت‌ها با این معما کلنجار می‌رفتم. و ناگهان فهمیدم چه بود. او هوش برابرمان را به رسمیت شناخته بود؛ ما هر دو مورخ زمانۀ خودیم. هر دو می‌بینیم که رویدادها چطور با هم جور می‌شوند.

و این شناخت ــ برای هر دوی ما ــ هم مایۀ سرافرازی است هم مایۀ اندوه. و به همین خاطر است که آن حالتی که در چشمانش دیدم هم روشن بود هم تسلّی‌بخش. نگاهِ یک قصه‌گو بود به قصه‌گوی دیگر. این ورق‌ها را که می‌نویسم او نخواهد خواند. گوشۀ آشپزخانه‌اش می‌نشیند، سگش را غذا داده است، و گاه قبل این‌که به بستر برود حرف می‌زند. بعدِ نوشیدن آخرین فنجان قهوۀ آن روز زود به بستر می‌رود. من به‌ندرت آن‌جا هستم، و غیر از مواقعی که شخصاً برایم داستان بگوید، چیزی از داستان‌هاش نمی‌فهمم، چون به لهجۀ محلی حرف می‌زند. با این همه، همدستی سرِ جای خودش است.

هیچ‌وقت فکر نکرده‌ام که نوشتن نوعی شغل است. نوشتن کاری است منزوی و مستقل که تمرین ‌کردنش به کسی برتری نمی‌بخشد. خوشبختانه هر کسی می‌تواند این کار را پیش بگیرد. فارغ از انگیزه‌های سیاسی یا شخصی که باعث شدند نوشتن چیزی را بر عهده بگیرم، به محض این‌که شروع می‌کنم، نوشتن بدل می‌شود به مبارزه‌ای برای معنا بخشیدن به تجربه. هر شغلی از حیث قابلیت و قلمروی خاص خودش حد و مرزهایی دارد. نوشتن، آن‌طور که من می‌فهمم، هیچ قلمرویی برای خودش ندارد. فعل نوشتن چیزی نیست مگر فعل نزدیک ‌شدن به تجربه‌ای که درباره‌اش می‌نویسیم؛ و امید است که فعل خواندنِ متن مکتوب نیز هم‌سنگ همین نزدیک ‌شدن باشد.

نزدیک ‌شدن به تجربه اما مانند نزدیک‌ شدن به یک خانه نیست. تجربه، دست‌کم در گسترۀ زندگی یک فرد، و چه‌بسا در گسترۀ زندگی بسیاری افراد، یکپارچه و پیوسته است. هیچ‌وقت احساس نکرده‌ام که تجربه‌ام کاملاً از آنِ خودِ من است و اغلب به نظرم می‌رسد که تجربه‌ام بر من تقدم دارد. در هر حال، تجربه خودش را در خود تا می‌کند، از رهگذر ارجاع به ترس و امید، به گذشته و آیندۀ خودش ارجاع می‌دهد، و با استفاده از استعاره ــ که در خاستگاه زبان است ــ پیوسته چیزهای آشنا را با چیزهای ناآشنا، چیزهای کوچک را با چیزهای بزرگ، و چیزهای نزدیک را با چیزهای دور قیاس می‌کند. بنابراین، فعل نزدیک ‌شدن به یک لحظۀ مشخص تجربه، هم مستلزم دقت (نزدیکی) است هم مستلزم توانایی ارتباط (فاصله). حرکتِ نوشتار، شبیه حرکتِ توپ بدمینتون است: مدام نزدیک می‌شود و دور می‌رود، تمرکز می‌کند و فاصله می‌گیرد. اما نوشتن، برخلاف توپ بدمینتون، وابسته به چهارچوبی ثابت نیست. هر بار که حرکتِ نوشتار تکرار می‌شود، نزدیکی و صمیمیت بیشتری با تجربه پیدا می‌کند. و سرانجام، اگر بخت یار باشد، این صمیمیت میوه می‌دهد و میوه‌اش معناست.

برای پیرمرد قصه‌گو، معنای قصه‌هاش بیشتر روشن و معلوم است اما رازآمیزی‌شان کمتر از آن نیست. در حقیقت راز قصه‌ها به صراحتِ بیشتری محلِ اعتناست. سعی می‌کنم منظورم از این حرف را توضیح دهم.

همۀ روستاها قصه می‌گویند. قصه‌های ایام گذشته، حتی گذشتۀ دور. با یک دوست هفتادسالۀ دیگر پای صخره‌‌ای بلند در کوهستان قدم می‌زدم و برایم تعریف می‌کرد که چطور دخترکی موقع علف‌چینی در مرتع بالای صخره سقوط کرده و مرده است. پرسیدم قبل از جنگ بود؟ جواب داد حدود سال ۱۸۰۰ (و این اشتباه چاپی نیست). و قصه‌های همان روز. بیشترِ اتفاقات روز را کسی قبل از پایان روز تعریف می‌کند. قصه‌ها واقعی‌اند؛ یا طبق دیده‌های راوی‌اند یا طبق روایت کسی دیگر. شایعات معروف روستا ترکیبی است از مشاهدۀ دقیق وقایع و برخوردهای روزانه با چیزهای مشترک و ریشه‌داری که برای همه آشناست. گاهی در دل قصه یک حکم اخلاقیِ ضمنی نهفته است، اما این حکم ــ چه عادلانه باشد چه ناعادلانه ــ تنها جزئی از قصه می‌مانَد: قصه «به‌ منزلۀ یک کُل» با نوعی مدارا روایت می‌شود چون دربارۀ افرادی است که قصه‌گو و شنونده قرار است همچنان در کنارشان زندگی کنند.      

شمار قصه‌هایی که برای تقدیس یا تقبیح روایت می‌شوند بسیار کم است؛ در عوض قصه‌ها به گسترۀ امر ممکن گواهی می‌دهند، و وسعت این گستره‌ همیشه تاحدی تعجب‌آور است. قصه‌ها دربارۀ وقایع روزمره‌اند و با این حال رازآمیزند. چه شد که س، با آن حواسِ جمعش موقع کار، گاری علوفه‌اش را چپه کرد؟ چه شد که ل جیب معشوقش، ج، را خالی کرد، و چه شد که ج، با آن خساستِ معمولش، اجازه داد جیبش را خالی کنند؟

قصه دعوت به اظهارنظر می‌کند. در حقیقت خودش اظهارنظر ایجاد می‌کند، چون حتی سکوت محض هم نوعی اظهارنظر تلقی می‌شود. اظهارنظرها ممکن است مغرضانه یا متعصبانه باشند، اما در این صورت خودشان قصه خواهند شد و موضوع اظهارنظر. چطور است که ف از هر فرصتی برای لعن و نفرین برادرش استفاده می‌کند؟ در بیشتر اوقات، اظهارنظرهایی که به قصه‌ها اضافه می‌شوند، بناست واکنشی باشد که شخصِ اظهارنظرکننده در پرتو آن قصه به معمای هستی نشان می‌دهد؛ و دیگران نیز همین‌طور برداشتش می‌کنند. هر قصه‌ای به هر کسی اجازه می‌دهد تا خودش را تعریف کند.

کارکرد این قصه‌ها، که در حقیقت تاریخِ دقیق و شفاهی و روزمره‌اند، این است که به روستا اجازه دهند خود را تعریف کند. زندگی یک روستا، غیر از ویژگی‌های طبیعی و جغرافیایی‌اش، حاصل‌جمع همۀ مناسبات اجتماعی و شخصیِ جاری در آن و مناسباتِ اجتماعی و اقتصادیِ معمولاً سرکوبگرانه‌‌ای است که روستا را به باقی جهان پیوند می‌دهد. اما چیزی شبیه به این را می‌توان دربارۀ زندگی برخی شهرستان‌های بزرگ و حتی برخی شهرها هم گفت. تمایزِ زندگی روستا در این است که خود چهره‌نگارۀ زندۀ خودش است: نوعی چهره‌نگارۀ دسته‌جمعی، چون هر کسی در آن هم چهره‌‌نگاری می‌شود هم چهره‌نگاری می‌کند؛ و این تنها در صورتی شدنی است که همه همدیگر را بشناسند. مانند تراش‌کاری‌های روی سرستون‌های کلیسایی رومی‌وار، میان آنچه نمایش‌ داده ‌شده و شیوۀ نمایش‌ دادنش نوعی همانندیِ روحی وجود دارد ــ انگار کسی که چهره‌اش تصویر شده در عین حال همان کسی است که نقش را تراشیده است. چهره‌نگارۀ روستا از خودش نه از سنگ که از واژه‌ها ساخته شده است، واژه‌هایی که گفته و به یاد سپرده شده‌اند: واژه‌های عقاید، قصه‌ها، گزارش‌های‌ شاهدان عینی، افسانه‌ها، اظهارنظرها و شنیده‌ها. و این چهره‌نگاره ادامه‌دار است؛ ساختنش هیچ‌وقت تمام نمی‌شود.

تا همین اواخر، تنها مصالحی که روستا و دهقانانش برای تعریف خود در اختیار داشتند واژه‌های گفته‌شدۀ خودشان بود. چهره‌نگارۀ روستا از خودش ــ جدا از دستاوردهای مادیِ کارشان ــ تنها چیزی بود که معنای وجودشان را انعکاس می‌داد. هیچ‌چیز و هیچ‌کسِ دیگری این معنا را به رسمیت نمی‌شناخت. بدون این چهره‌نگاره ــ و بدون «شایعات»ی که مادۀ خام این چهره‌نگاره است ــ روستا مجبور می‌شد به وجود خودش شک کند. هر قصه و هر اظهارنظری دربارۀ آن قصه، که گواهی است بر این‌که قصه شاهدی داشته است، در این چهره‌نگاره سهم دارد و وجود روستا را تصدیق می‌کند.

این چهره‌نگارۀ ادامه‌دار، برخلاف اکثرِ چهره‌نگاره‌ها، شدیداً واقع‌گرایانه و غیررسمی و بدون ژست است. دهقانان، مانند هر کس دیگر، و ــ به خاطر زندگی ناامن‌شان ــ شاید بیشتر از هر کس دیگر، نیاز به رسمیت دارند و این رسمیت در مراسم و آیین‌ها بروز پیدا می‌کند؛ اما در مقام سازندگان چهره‌نگارۀ دسته‌جمعی‌‌، فارغ از رسمیت‌اند چرا که این فراغت با حقیقت همخوان‌تر است: حقیقت تنها به طور جزئی به مهار مراسم و آیین‌ها درمی‌آید. همۀ جشن‌های عروسی شبیه هم‌اند، اما هر ازدواجی متفاوت است. مرگ به سراغ همه می‌آید اما هر کسی تنها سوگواری می‌کند. حقیقت همین است.

در روستا تفاوت چندانی نیست میان چیزهایی که مردم دربارۀ کسی می‌دانند و چیزهایی که درباره‌اش نمی‌دانند. شاید چند رازِ سربه‌مُهر هم وجود داشته باشد، اما حقه‌بازی، به طور کلی، اتفاقی نادر است چون اصلاً امکان‌پذیر نیست. به همین خاطر است که کنجکاوی ــ به‌معنای دخالت و فضولی ــ چندان رواج ندارد چون نیازی به آن نیست. کنجکاوی ویژگی سرایدارِ شهری است که وقتی به الف چیزهایی در مورد ب می‌گوید که او نمی‌داند، ممکن است کمی قدرت به دست بیاورد یا به رسمیت شناخته شود. ولی در روستا الف همه‌چیز را از قبل می‌داند. و به همین خاطر است که چندان خبری از بازیگری نیست: دهقانان مثل مردم شهری نقش بازی نمی‌کنند.

و این نه به ‌خاطر «سادگی» مردم روستاست نه به ‌خاطر این‌که روراست‌ترند یا رنگ و ریا ندارند؛ به این خاطر است که در روستا فاصلۀ میان دانسته‌ها و نادانسته‌های مردم از هر کسی ــ که فضای همۀ انحای بازیگری است ــ بسیار کم است. بازی دهقانان وقتی است که شوخی‌های دستی می‌کنند. چهار مرد بودند که یک صبح یکشنبه، وقتی همۀ روستا به مراسم کلیسا رفته بودند، همۀ چرخ‌دستی‌های مخصوص تمیزکاری اصطبل‌ را جمع کردند و بیرون ایوان کلیسا چیدند؛ طوری که هر مردی از کلیسا بیرون می‌آمد مجبور بود چرخش را پیدا کند و همان‌طور که لباس مراسم به تن دارد، چرخ به دست از خیابان روستا رد شود! به همین خاطر است که چهره‌نگارۀ ادامه‌دارِ روستا از خودش گزنده و صریح و گاه اغراق‌آمیز است، ولی به‌ندرت حالت آرمانی یا ریاکارانه پیدا می‌کند. این ویژگی به این خاطر مهم است که ریاکاری و آرمانی‌سازی جلوی هر پرسشی را می‌گیرند، در حالی که واقع‌گرایی پرسش‌ها را گشوده نگه می‌دارد.

دو نوع واقع‌گرایی وجود دارد. واقع‌گراییِ حرفه‌ای و واقع‌گراییِ سنتی. واقع‌گراییِ حرفه‌ای، روشی است که هنرمندان یا نویسنده‌ای مثل من انتخابش می‌کنند، همیشه به طور آگاهانه سیاسی است، و هدفش در هم‌ شکستنِ بخشِ تیره‌و‌تارِ ایدئولوژیِ حاکم که برخی جنبه‌های واقعیت را معمولاً همیشه تحریف یا انکار می‌کند. واقع‌گرایی سنتی، که از آغاز محبوبِ مردم بوده است، به یک معنی بیش از آن‌که سیاسی باشد علمی است. این واقع‌گرایی، بر پایۀ اندوختۀ دانش تجربی و تجربۀ زیسته، معمای امرِ ناشناخته را پیش می‌کشد و می‌پرسد که «چطور ممکن است …؟» واقع‌گرایی سنتی، برخلاف علم، می‌تواند بدون پاسخ زندگی کند. اما تجربه‌اش به ‌قدری عظیم است که اجازۀ نادیده‌ گرفتن پرسش را نمی‌دهد.

برخلاف گفته‌های رایج، دهقانان به جهان بیرون روستا هم علاقه دارند. با این حال، نادر است دهقانی که دهقان بماند و در عین حال قادر به کوچ باشد. او برای انتخاب محل گزینه‌ای ندارد. مکان او در لحظۀ بسته ‌شدنِ نطفه تعیین شده است. بنابراین اگر روستاش را مرکز جهان می‌گیرد، این مسئله چندان مربوط به تنگ‌نظری نیست، بلکه حقیقتی پدیدارشناختی است: جهان او یک نقطۀ مرکزی دارد (جهان من ندارد). او باور دارد که هر واقعه‌ای در روستا رخ می‌دهد نمونۀ تجربۀ انسانی است. این باور تنها در صورتی ساده‌لوحانه است که طبق معیارهای تکنولوژیک یا سازمانی تفسیر شود. ولی او این باور را طبق معیارِ گونۀ انسان تفسیر می‌کند. چیزی که او را مجذوب می‌کند گونه‌شناسی شخصیتِ بسیار متنوع انسان است و سرنوشتِ مشترکِ زاده‌ شدن و مردن که همه در آن شریک‌اند. به همین خاطر است که پیش‌زمینۀ چهره‌نگارۀ زندۀ روستا از خودش بسیار ویژه و مشخص است، در حالی که پس‌زمینه‌اش از گشوده‌ترین و عام‌ترین پرسش‌ها ساخته شده است، پرسش‌هایی که هرگز پاسخِ کامل نمی‌یابند. و آن‌جا رازی نهفته است که هر کس وجودش را قبول دارد.

پیرمرد می‌داند که من مثل خود او این نکته را خوب می‌دانم.


نویسنده: جان برجر

مترجم: محمدحسین خسروی

منبع: برگرفته از کتاب Landscapes: John Berger on Art

♦ در همین زمینه پیشنهاد می‌کنیم مطلب «از قصۀ من تا قصۀ ما» را مطالعه کنید.

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *