نام پرآوازه تقدیر مایاکوفسکی بود؛ نه تقدیر محتمل، که تقدیر محتومش. گویی نام او پیشاپیش او بود. او بود که باید خود را به نامش میرساند. ماجرای مایاکوفسکی چنین بود: مرد جوان قدرتی در وجود خود حس میکرد اما نمیدانست قدرتش از چه جنسی است. پس به زبان آمد و گفت «من.» مردم پرسیدند «تو؟ کیستی تو؟» پاسخ داد «من، ولادیمیر مایاکوفسکی.» گفتند «ولادیمیر مایاکوفسکی کیست؟» گفت «من.» و همه لَختی ساکت ماندند. اما بعد همهچیز روشن شد. گفتوگو همچنان شبیه سابق بود: «ولادیمیر مایاکوفسکی همان کسی است که من هستم.» مردم خندیدند اما طنین این «من» در گوششان پیچید و ماندگار شد، نیمتنۀ زرد پیش چشمشان ماند.
ولادیمیر مایاکوفسکی از نامآورترین شاعران روسی است که با زندگی و آثارش تأثیری عمیق در دنیای ادبیات و هنر معاصر داشت. او با استفاده از بیان آهنگین و احساسی خود، توانست زبان شعری جدیدی را به وجود آورد که به دوران مدرن پیوند خورد و تأثیرات عمیقی را بر ادبیات و هنر جهان گذاشت. مایاکوفسکی نه تنها شاعر، که هنرمندی متعهد و فعال اجتماعی بود که در بسیاری از رویدادهای اجتماعی و سیاسی عصر خود مشارکت داشت. مارینا تسوتایوا در موردش میگفت «مایاکوفسکی، با آن گامهای چستوچابک، از زمانۀ ما فرسنگها پیش افتاده و جایی، در خم جاده، مدتها انتظار خواهد کشید تا به او برسیم.»
مایاکوفسکی در خانوادهای متوسط در مسکو متولد شده بود. از کودکی علاقۀ زیادی به هنر و ادبیات داشت و با ورود به مدرسه، در جمع شاعران و نقاشان جوان جایی ویژه پیدا کرد. پس از رها کردن تحصیلات در فعالیتهای انقلابی مشارکت کرد که در نهایت بر آثارش تأثیر زیادی گذاشت. میتوان گفت که آثار مایاکوفسکی به دو بخش اصلی تقسیم میشوند: پیش و بعد از انقلاب اکتبر. در دورهٔ آغازین، نوشتن شعرهای عاشقانه و احساسی او محوریت داشت، اما پس از انقلاب اکتبر، به عنوان هنرمندی متعهد، به سمت نوشتن آثار اجتماعی و سیاسی رفت و به تفسیر تحولات اجتماعی آن زمان پرداخت. به نظر تسوتایوا، مایاکوفسکی از وادی انقلاب ــ و شاید از چه وادیهای دیگری ـــ به قلمروی شعر آمد. از وادی فعالیت انقلابی. او طعم زندان را در شانزدهسالگی چشیده بود. تجربۀ زندان برای شاعر حُسن نیست اما جلوهای است از شخصیتش. و برای مایاکوفسکی، برای این شاعر خاص، تجربۀ زندان در واقع حُسن است: مایاکوفسکی کارش را از تسویۀ حسابهای گذشته آغاز کرد.
مایاکوفسکی همهجا و در تمام عمرش صریح سخن گفت و یکراست مخاطب را نشانه گرفت؛ از تراژدیِ منظومِ ولادیمیر مایاکوفسکی گرفته تا آخرین سرودهاش:
به قولی، پرونده بسته شد.
قایق عشق در طوفان روزمرگی شکست.
حسابِ من و زندگی صاف؛
چه نیازی به برشمردنِ دردها، سیهروزیها، رنجشهامان
ــ از یکدیگر و با یکدیگر ــ؟
پیشنهاد میکنیم مقالۀ «پاسترناک بر ما میبارد» را بخوانید.
سیاق مایاکوفسکی
ولادیمیر مایاکوفسکی در آغاز تحت تأثیر رمانتیسم و احساسات عاطفی شدید قرار داشت. او در شعرهای اولیهاش به موضوعاتی مثل عشق، حسرت و شور و شوق اشاره میکرد. این عناصر رمانتیک بهخوبی در آثار اولیۀ او قابل مشاهده است؛ زمانی که با استفاده از زبانی زیبا و توصیفهای موزون، احساساتی عمیق را منتقل میکرد. با این حال، به مرور زمان به سمت نوآوریهای مدرن حرکت کرد. در حالی که رمانتیسم در آثار اولیهاش تأثیرگذار بوده، اما بهواسطۀ تجربیاتش از زندگی اجتماعی و سیاسی، به سمت رویکردهای مدرنتر و واقعگرایانهتر در شعرهایش حرکت کرد.
اینچنین بود که مایاکوفسکی به جنبشهای پیشرویی مثل فوتوریسم گرایش پیدا کرد. فوتوریسم، که در اوایل قرن بیستم در ایتالیا آغاز شد، یکی از اولین جنبشهای مدرن بود که بر شتابزایی، تجدید نظر در سنتها و تکنولوژی تأکید داشت. مایاکوفسکی جوان از نمایندگان برجستۀ این جنبش در روسیه به شمار میرفت. او با ادغام اصول فوتوریسم در شعر خود، توانست زبان شعری جدیدی را ایجاد کند که به آشفتگی زندگی مدرن و تکنولوژی جدید پاسخ میداد. شعرهای او نه تنها به توصیف تحولات اجتماعی بلکه به تأکید بر زیباییها و شگفتیهای تازگی و آیندهنگری میپرداخت. او با استفاده از زبان سمبلیک و تصویرسازیهای تند، از تکرار و تنگناهای زبانی که شاعران قبلی در آثارشان وجود داشت، فرار کرد. مایاکوفسکی با استفاده از درشتگویی و تکرار، سعی در ایجاد یک احساس شگفتی و کنجکاوی در مخاطبان خود داشت. این رویکرد او به طور قابل توجهی به تصویر اجتماعی او در آن زمان افزود و زمینهسازی برای تحولات ادبی و هنری بعدی شد.
منتقدان سبک شعری مایاکوفسکی را با زبان و تصویرهای خاصش میشناسند. شعرهای او مملو از حس روحی عمیق و احساسات انسانی بود. او با تکنیکهای خاصی مثل تغییر وزن و ضربآهنگ شعر، توانست احساس شتاب، عشق و خشم را بهخوبی منتقل کند. این احساسات را میتوان در بسیاری از اشعار او یافت، که به نوعی نمایانگر دنیای متضاد عاطفی اوست. در این میان، بازی با کلمات و تلفیق آنها به گونهای که به احیای زبان شعر منجر شود، از خصوصیاتی است که شعرهای مایاکوفسکی را از دیگر شاعران متمایز میکرد. او بهطور مداوم در جستجوی شکلهای نوین ادبی بود و سعی داشت تا به وسیلۀ زبان، احساسات انسانی را به بهترین نحو بیان کند. همین ویژگی هم باعث شد که آثار او در دنیای مدرن و در آثار جدیدتر همواره مورد توجه قرار گیرد.
شعر مایاکوفسکی
زندگی مایاکوفسکی در دوران ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی روسیه گذشت؛ از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه تا جنگ داخلی. این تحولات باعث شدند که شعرهای او بهشدت تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی قرار گیرد. او در اشعارش انتقادهای تند و تیزی به وضعیت اجتماعی و سیاسی وارد میکرد که در نهایت او را به عنوان «شاعر انقلاب» مشهور کردند. تأکید بر عدالت اجتماعی و حق و حقوق فردی در شعرهای او مشهود بود. مایاکوفسکی در بیانیههای خود از آرمانهای انقلابی حمایت میکرد و خواستار تغییرات اساسى در جامعه بود. او با زبان منحصربهفرد خود تلاش داشت تا پیامهای اجتماعی را به شکل جذاب و تأثیرگذار منتقل کند، که این دیدگاه اجتماعی در آثارش به وضوح قابل مشاهده است.
به قول تسوتایوا مایاکوفسکی «بر» ما تأثیر میگذارد و در ما رخ میدهد. مایاکوفسکی «من در همه» است. با استحالۀ خود به مضمون میرسد و وجود خود را در مضمون حل میکند. او بیشکل است و به قالب آنچه تصویر میکند در میآید. مایاکوفسکی اسمِ جمع است؛ گورستانِ «جنگ و جهان» است؛ موطنِ «اکتبر» است؛ ستون میدان وندمِ پاریس است که سودای وصلت با میدان کنکورد را در سر دارد؛ پونیاتوفسکیِ پولادین است که روسیه را تهدید میکند؛ یکی از خیلِ مردم زنده است که خروشان به سوی کاخ ورسای روانهاند؛ غریو «نان» است. او آخرین بازماندۀ کریمه است. مایاکوفسکی در میان نیست. فقط حماسه است.
در آن روزگار مایاکوفسکی بهتنهایی برای همه، به نمایندگی از همه، سینه سپر کرده بود. او در دهمین سالگرد انقلاب اکتبر چنین سرود:
متظاهرانه متواضعم،
شعفم را پنهان نمیکنم،
دوشادوشِ فاتحان گرسنگی و تاریکی،
فریاد بر میآورم:
این منم!
شعرهای مایاکوفسکی اما هرگز در این سطح نمیمانند و به موضوعات و احساسات مختلفی میپردازند. یکی از مهمترین شعرهای او «ابر» نام دارد، که در آن از عشق، احساس تنهایی و ناامیدی بهطور عمیق سخن میگوید. دیگر شعر برجستهٔ او «عشق، غم، و آتش» هم در نوع خود بینظیر است. این شعر به توصیف پیچیدگیهای عشق و روابط انسانی میپردازد و در عین حال به تسلیم عشق و تحولات زندگی نیز تأکید دارد. این اشعار بهخوبی نشاندهندۀ تحول و پیچیدگی ذات انسانی بوده و از نظر رواشناختی قابل بررسی و تحلیلاند.
دنیای مایاکوفسکی
ولادیمیر مایاکوفسکی همعصر هنرمندان بزرگ و فعالی بود. او با شاعران، نقاشان و نویسندگان معاصری چون آنا آخماتووا و بوریس پاسترناک ارتباط نزدیکی داشت. گرچه ممکن بود از نظر سیاسی با آنها کاملاً هم عقیده نباشد ولی این ارتباطات به این شاعر کمک کرد تا با تبادل افکار و ایدهها، آثارش بهتری بنویسد. این ارتباطات نهتنها بر روی آثارش تأثیر گذاشت، بلکه او را به یکی از شاخص ترین چهرههای عصرش هم تبدیل کرد. این سبک زندگی به روحیۀ پرشور و پرتلاطم او بازمیگشت. تسوتایوا چنین توصیفش میکند: «در ساحت احساسات پرشور، مایاکوفسکی گالیوری است میان لیلیپوتیها؛ میان مردمی درست مانند خودش، اما بسیار کوچکتر.»
در واقع شعر «آشکارگوی» مایاکوفسکی از همین روحیۀ او میآمد؛ او سرمشق صراحت بود و همین باعث میشد شعرش هم صریح و بیپرده باشد. وقتی با مایاکوفسکی سروکار داریم، همیشه میدانیم چه میگوید، مقصودش چیست، و چرا چنین گفته. بیرونِ سطرهای شعر مایاکوفسکی هیچ نیست. مقصود بهتمامی در سطرهایش گفته شده. او به تمامی در سطرهایش است، مثل میخی که تمامقد به تخته فرو رفته. مایاکوفسکی نقطۀ شروع عمل است. پس از او، حرفی برای گفتن نمیمانَد.
مایاکوفسکی تا مغز استخوان مبارز بود چنانکه میگفت «خنیاگری از مبارزه بازم میدارد». چرا که نبردی ضروریتر از نبردِ زبان نیز وجود دارد، نبردی واقعی، آتشینتر از نبرد زبان: نبرد عمل، نبرد آرمان جمعی، نبرد سربازان. با این همه، مایاکوفسکی هرگز سربازی در جبهۀ نبرد نبود. قریحه و استعدادش میان او و همۀ همرزمان و همقطارانش فاصله میانداخت و میان او و هر آرمانی، جز آرمانِ کلام، حایل میشد. مایاکوفسکی صریحترین و صادقترین جنگاور جهان بود اما باید در نبردی تمثیلی میجنگید. جنگاورترینِ جنگاوران باید جایی بیرون میدان نبرد میجنگید. و گرچه میگفت «من همه هستم! من ما هستم!»، دست آخر، معاشری تکافتاده بود؛ برابریِ نابرابر؛ سرکردۀ دستهای که یا وجود نداشت یا سرکردۀ حقیقیاش کسی دیگر بود.
مرگ خودخواستۀ مایاکوفسکی پایانی بر زندگی پرشور او بود. گرچه تأثیرش همیشه پابرجاست. پاسترناک در ستایش او این شعر را سروده بود:
خفتی، بر بستری از شایعه،
خفتی، آرام و نه دیگر لرزان،
خوشسیما، بیستودوساله،
آنسان که چهارپارهات گفته بود.
خفتی، گونه فشردی بر بالش،
خفتی و پیش رفتی و پیشتر
تیزپا، استوار، جستوخیزکنان،
به سوی خیل اسطورههای جوان.
پیش رفتی و جایگاهی میانشان یافتی،
شگفتا که به یک خیز به آنان رسیدی.
غریو گلولهات فوران آتشفشان اِتنا بود
میان تپههای بزدلی.
بخشهایی از این مطلب برگرفته از کتاب آخرین اغواگری زمین نوشتۀ مارینا تسوتایوا بود. تسوتایوا در یکی از جستارهایش به مقایسۀ پاسترناک و مایاکوسکی پرداخت و زندگی و سبک و سیاق این دو شاعر بزرگ روسی را در کنار هم بررسی کرد.
بدون دیدگاه