لندن. آبان 1257 هجری شمسی
این شهر را متجاوز از هشت کرور نفوس میگویند. زنهای بسیار خوشگل دارد. نجابت و بزرگی و وقار و تمکین از روی زن و مرد میریزد. معلوم است که ملت بزرگی است و مخصوصاً خداوند عالم قدرت و توانائی و عقل و هوش و تربیت به آنها داده است، این است که مملکتی مثل هندوستان را مسخر کرده و در ینگی دنیا و سایر جاهای عالم هم متصرفات معتبره دارند. سربازهای بسیار قویهیکل خوشلباس، سوارهای زرهپوش، خاصه بسیار قوی و جوانهای خوب خوشلباس بودند. مثل سوارهای روس اسبهای قوی خوب اما عددش کم استــ چهار فوج است، هر فوجی چهارصد نفر به این تفصیل. نصف راه را که آمدیم باران شدیدی آمد مردم را از سر تا پا تَر کرد. من هم خیلی تر شدم اما سرِ کالسکه را گفتم پوشیدند. صدراعظم و لرد مورلی سرشان باز بود بالمرّه تر شدند. تا رسیدیم به عمارت باکینگهام که منزل ماست پیاده شدیم. این عمارت منزل شهر پادشاه است، عمارتی است بسیار عالی و بزرگ. ولیعهد و سایر شاهزادگان همراهی کرده، ما را بردند به عمارت. همۀ همراهان ما هم در این عمارت منزل دارند. باغ بسیار وسیع با صفائی در جلو عمارت است، چمن بسیار خوبی دارد، خیلی خوب اصلاح کردهاند. اسباب دروگری دارند مثل عراده که اسب میکشد و از عقب چمن به یک اندازه بریده شده میریزد توی عراده. دریاچۀ طبیعی بسیار خوبی با کشتی و قایق برای تفرج دارد. چند چادر بسیار خوب زدهاند در هر گوشۀ باغ. درختهای جنگلی بسیار قوی و گلهای بسیار خوب دارد. طاوس زیادی آنجا بود، یک درنا هم توی چمن راه میرفت. خلاصه بسیار کسل و خسته بودم شب را زود خوابیدم.
…
شب را باید به تماشاخانه برویم. رخت پوشیده، به کالسکه نشسته، راندیم. جمعیت زیادی در راه بود، با همه تعارف کرده، رسیدیم به تماشاخانه. تماشاخانۀ بسیار بزرگ شش مرتبۀ خوبی است، پردههای خوب نشان دادند، جمعیت زیادی هم بود. پاتی را که از خوانندههای معروف فرنگستان است مخصوصاً فرستاده، از پاریس آورده بودند. بسیار خوب خواند، بسیار زن خوشگلی است، مبلغ گزافی گرفته به لندن آمده بود. دیگری هم بود البانی نام از اهل کانادای ینگیدنیا، بسیار خوب خواند و کارهای خوب کرد.
امروز بعد از نهار رفتیم به باغ وحش. حسامالسلطنه و نصرتالدوله با من در کالسکه نشستند، پیشخدمتها و غیره هم همراه بودند. چون روز یکشنبه بود کوچهها خلوت بود، همۀ مردم توی چمنها و غیره به گردش رفته بودند. چندین هزار نفر دیده شد که توی چمنها خوابیده بودند باز کالسکۀ ما را که میدیدند از اطراف دویده میآمدند، هورا میکشیدندــ خلاصه راه دوری بود. از کوچهها و میدانها و غیره عبور کرده، تا رسیدیم به در باغ وحش پیاده شدیم. کالسکۀ زیادی در باغ و کوچه بود، معلوم شد جمعیت زیادی به واسطۀ روز یکشنبه به باغ وحش آمدهاند. رئیس باغ که مردی پیر و گوشش هم سنگین بود آمد. قدری فرانسه میدانست، صحبت کردم. زن و مرد زیادی بود. ما از میان کوچۀ تنگ مرد و زن عبور میکردیم و متصل هورا میکشیدندــ انصافاً قلباً به ما میل دارند و زیاده از حد با حرمت و ادب حرکت میکنند. خلاصه وحوش اینجا را قفس به قفس علیحده از هم جدا ساختهاند. چند حیوان عجیب اینجا بود که جای دیگر دیده نشده بودــ اولاً هیپوپوتام است که اسب دریایی است، چیز غریبی است. سه عدد بودــ یعنی یک جفت نر و ماده و یک بچه هم همانجا زائیده بودند. بچه هم خیلی بزرگ بود در بیرون آب ایستاده و بزرگها توی آب بودند، غذا به دهنش میانداختند، دهنش را مثل یک دروازه باز میکرد. دندانهای بسیار درشت داشت، بسیار عظیمالجثه بود، آنچه من فهمیدم کرگدن دریائی است. ثانیاً میمونی بود بسیار بزرگ کریهالمنظر به عینه انسان، به خصوص دست و پایش خیلی شبیه انسان است. صاحبش میرقصاند پا زمین میزد، میایستاد، حرف میزد، انگلیسی بلد بود. بعد جلو جلو ما راه میرفت اما متصل میل داشت دستهایش را گرفته راه ببرند. بعد به قفس میمونها انداختند. جست و خیز غریبی داشت، بندبازی میکرد. ثالثاً شیر و روباه بحریست که هر دو توی حوض آبی بودند، دور حوض معجر بود. شخصی به زبان فرانسه با آنها حرف میزد، بسیار تیزهوش بودند. جثۀ شیر خیلی بزرگ است، تنش پشم نازکی دارد، دست و پایش به بال ماهی و پر شبپره شبیه است اما با همانها بسیار تند راه میرفت. در کنار و وسط حوض سکوئی بود صندلی گذاشته بودند، روی صندلی میرفت مینشست. روباهش هم شبیه به شیر بود اما کوچکتر. میرفتند زیر آب، مستحفظ سوت میزد، همان آن از آب بیرون میآمدند روی سکوی حوض نشسته مستحفظ را ماچ میکردند. میگفت یک ماچ، دو ماچ، هرچه میخواست او را ماچ میکردند. بسیار تماشا داشت. رابعاً میمونهای خیلی کوچک به قدر موش سلطانیه دیده شد بسیار غریب. فیل و کرگدن و شیر یالدار، پلنگ سیاه، ببر و غیره، مرغ و طوطیهای الوان بودند. غیر از این هم بسیار جاها بود، خسته بودم نتوانستم بگردم. جمعیت هم زیاد بود، معاودت به منزل شد.
…
گداهای فرنگستان عوض گدایی ساز میزنند، کمانچه میکشند، هیچ سؤال نمیکنند. اگر کسی پول داد میگیرند و الا متصل ساز میزنند. در باغ جلو عمارت ما قرقاول نر و ماده زیاد توی درختها دیده شد. کبوتر در فرنگستان زیاد است و مثل ایران کبوتربازها هوا
میکنندــ خصوصاً در خاک بلژیک خیلی دیدم. اطفال کوچک شیرخواره و غیره را در کالسکههای کوچک مینشانند و روزها در خیابانها و چمنها با دست میگردانند به وضع بسیار قشنگ و اطفال در کالسکه به خواب میروند. چهار عدد از شکارهایی که در چمن میچریدند و از جنس ارقالی بودند اما شبیه به مرال، از دوک دوسوترلاند گرفته، به ابراهیم خان سپردیم که انشاءالله به طهران ببریم، زاد و و لد کرده، زیاد شوند.
پاریس. خرداد 1257 هجری شمسی
بعد از نهار سوار کالسکه شده، به تماشای شهر رفتیم. از کوچۀ پارک مونسو که بسیار خوب کوچهایست و از باغ گلکاری خیلی خوبی گذشته، به آرک دوتریومف رسیده، رفتیم رو به باغ بولوین. اول رفتیم به ژاردندکلیماتاسیون پیاده شده، داخل باغ شدیم. بعضی گلها داشت و جایی از سنگ ساخته بودند که به عینه کوه طبیعی بود. از آنجا درآمده، رفتیم به باغات وحوش و طیور. دور اتاقها را با سیم شبکه کرده و توی آنها آب و درخت برای طیور و حیوانات قرار داده بودند. اقسام مرغها و طوطیهای ینگی دنیا و افريقا و هند و استرالیا دیده شد. میمون و غیره هم بود. حیوانی است مسمی به کانگورو که در استرالیا پیدا ميشود. خیلی شبیه است به موش دهپا. چیز عجیبی است. تند میجهد، راه نمیتواند برود، دستهایش کوتاه است، پاها بلند، متصل باید بجهد. به قدر شغال بزرگ است. مادهاش هم در زیر شکم کیسه دارد که بعد از زاییدن بچههایش را توی آن کیسه گذاشته میجهد و میدود بسیار پر دو میشود.
بعد رفتیم به عمارت لوور. جمیع حکما و دانشمندان پاریس آنجا بودند. مجسمههای مرمر قدیم و جدید آنجا بود. مجسمههای بسیار خوب دیده شد. یک مجسمۀ بزرگی بود از مرمر بسیار عظیمالجثه و قوی هیکل، تکیه به کوه داده، نشسته، پاهایش دراز و ظرفی در دستش بود که آب از آن میریخت. این آب آب همان رودخانۀ تیبر است که در شهر رم پایتخت ایتالیاست و مجسمههای مرمر ونوس که ربالنوع حسن است. یکی را بسیار خوب حجاری کردهاند اما هر دو دستش از بازو شکسته بود. صورتهای دیگر هم بسیار بود که در جاهای دیگر مثل اینها کم دیده شد.
…
روزی رفتیم به جائی که پانوراما ميگويند یعنی دورنما. این یک علم و صنعتی بسیار عجیب است و مخترع آن ینگی دنیایی است. نزدیک به عمارت ما بود. رسیدیم به جایی که عمارت مدّوری به نظر آمد. در کوچکی داشت. داخل شده، اول رسیدیم به دورنمائی که کوچهای از کوچههای پاریس را مینماید در هنگامی که پروسها شهر را محاصره کرده، گلوله و نارنجک مثل تگرگ از هوا میبارد. فصل زمستان هم هست مردم از خانهها بیرون آمده، دست زن و بچه خود را گرفته، فرار میکنند. هر قدر شخصی به نظر دقت بیشتر نگاه میکرد این حالات مجسمتر میشد به طوری که نمیشد تشخیص داد که این پرده صورت و نقاشی است یا حالت حقیقی و همان زمانِ گیرودار است. شخصی زمین خورده، سرش شکسته، خون میریخت هیچ معلوم نبود که خون حقیقی است یا مصنوعی و همچنین سایر حالتها. بعد از آنجا پله میخورد میرود بالا. آنجا یک محوطۀ گردیست که شخص از هر طرف نگاه میکند شهر پاریس و قلعهجات اطراف شهر و توپ و گلوله و هنگامۀ جنگ و محاصره و به هوا رفتن و ترکیدن گلولۀ توپ و نارنجک به نظر میآمد. مثل این است که الان شخص در شهر پاریس است و جمیع حالات جنایت با پروس و شورش را ملاحظه میکند. خلاصه شخص تا به چشم خود نبیند نمیداند چگونه است که پردۀ مصنوعی و امر معدوم را با حالت حقیقی و شیئی موجود نمیتوان فرق گذاشت. همین محل همیشه محل بروز همین صنعت بوده که هر وقت هر کس خواسته پول داده و رفته تماشا کرده است. اما در اینجا چون هوا بسیار حبس است بیشتر از ده دقیقه هر کس بماند سرش گیج خورده، احوالش بهم میخورد.
…
پاریس تماشاخانههای متعدد دارد. یک شب هم به تماشاخانۀ بزرگ رفتیم. تماشاخانۀ بسیار بزرگ معتبری است پنج مرتبه با چلچراغهای زیاد. جمعيّت زیادی هم بود. رقاصهها و خوانندهها خوب خواندند و رقصیدند. به خصوص در پردۀ زیر دریا که دخترهای دریایی میرقصیدند. شبی رفتم به عمارت الیزه برای شبنشینی. همۀ خانمهای معروف شهر و سفرا و زنهای آنها و صاحبمنصبان فرانسه و ایرانیها موعود بودند. آتشبازی و چراغان خوبی در باغ الیزه کردند. باغ بسیار خوبی است با حوض و فواره و چمن و اشجار. توی باغ از روشنی الکتریسیته که از پشت بام به زمین افتاده بود مثل مهتاب روشن بود. مرد و زن که در این روشنی مصنوعی راه میرفتند جلوه و تماشای مخصوصی داشتند. رفتیم مرتبۀ بالا را گشتیم. عمارت بسیار خوبی است. کوبلنهای خوب دارد. این عمارت را کنت درو ساخته است صد و پنجاه سال قبل از این. بعد از فوتش معشوقۀ لوئی پانزدهم که اسمش پومپیدور بود خرید و خیلی وسعت داد. بعد از مردنش به پادشاه رسید. بعد مورا، داماد ناپلئون اول، خرید.
…
میوه حالا در پاریس از این قرار است: آلبالو، گیلاس اما هر دو یک طعم دارند نه ترش است نه شیرین. هیچ مزه نمیدهد. معلوم نیست چه طعمی دارد. زردآلو خوب است. انگور دیده شد اما بیمزه است و بد. طالبی هست اما هیچ معلوم نیست که چه میوهایست نمیتوان خورد. انجیر سیاه دراز چیز خوبی نیست و بادام تازۀ خوب هست. خیار هست اما بدطعم و مغزدرشت و کلفت و دراز. پرتقال هست اما مزه ندارد و خشک است. لیموی ترش هست. بادمجان دیده شد خوش طعم نیست و باز میوههای دیگر مثل چیالک و غیره هست اما همۀ این میوهها بسیار گران است. اغلب هم در گرمخانه عمل میآید. مثلاً یک طالبی را دو تومان میفروشند و همچنین سایر.
سن پترزبورگ. خرداد 1268 هجری شمسی
صبح برخاسته، ديدم طرفين راه همه جنگل سرو است. امروز از دو پل طولانی آهنی گذشتيم که روی دو درۀ عريض ساخته بودندــ يکی بیآب و ديگری رودخانه، آبي هم از ميانش میگذشت. بعد از طی مسافتی از رودخانۀ عظيمی موسوم به ولگا که پل بسيار طولانی از آهن روی آن ساخته بودند کالسکۀ بخار گذشت. اين رودخانه اغلب زمينها را مرداب کرده است، دهات متعدد ميان مرداب ساختهاند. رانديم تا به يک استاسيونی رسيده، از کالسکه پايين آمديم. جمعيت زيادی بود. صبح رفتم حمام، خيلی چرک بوديم. حمام بسيار خوبی در شهر، امينالسلطان پيدا کرده بود. حاجی حيدر لخت شده بود، سياچی هم لخت شد. شستوشوی کامل شد، حقيقتاً حظّی کرديم. شيرهای متعدد داشت آبهای گرم و سرد و غيره. بعد از حمام آمديم بيرون رفتيم منزل. به محض بالا رفتن منزل برق و باران شديدی آمد مثل سيل، بعد ساکت شد.
…
صبح پرنس کرچکوف وزیر اعظم روس آمد خیلی با او صحبت شد، موسیو کریبل ترجمه میکرد. پرنس کرچکوف مرد بسیار عاقل زیرکیست، هفتاد و پنج سال دارد. بعد از رفتن او اعلیحضرت امپراتور آمده، به اتفاق در کالسکه نشسته، به میدان شاندمارس ـ یعنی میدان مشق ـ رفتیم. متجاوز از بیست هزار نفر قشون از سواره و پیاده ایستاده بودند، تماشاچی زیادی هم از زن و مرد در اطراف میدان بودند. چادری به طرز آفتابگردان یک سمت میدان زده بودند، زوجۀ نواب، ولیعهد، سفرای دول خارجه و شاهزادگان ما در آنجا بودند. بعد از آنکه با اعلیحضرت امپراتور از جمیع صفوف سوار و پیاده گذشتیم نزدیک آن چادر آمده، سواره ایستادیم قشون از جلوی ما دفیله کردند. دو نفر شیپورچی سواره هم پشت سر امپراتور بودند که ایشان هر فرمانی میدادند شیپورچیان با شیپور به قشون میرساندند. اول، دستۀ سوارۀ مسلمانِ خاصه گذشت، بعد افواج پیادۀ خاصه با لباسهای خوب مختلف، بعد سایر افواج از توپخانه و پیاده، بعد دستهجات سواره که همه جوانهای خوب و با لباسهای ممتاز و اسبهای قوی یکرنگ بودند گذشتند. بعد از اتمام مشق همان طور سواره رفتیم به خانۀ پرنس اولدنبورگ که به نهار مهمان بودیم. خانۀ ایشان مشرف بر آن میدان است. دختر این شاهزاده زن نواب گراندوک نیکلا، برادر اعلیحضرت امپراتور است که مهماندار و صاحبخانه بودــ بسیار شاهزاده خانم محترمهایست. خلاصه رفتیم بالا، شاهزادۀ ما و صدراعظم و غیره هم بودند. در این نهار همۀ خانوادۀ سلطنت روس موعود بودند. قبل از نهار دخترهایی که در مدرسه مشغول تحصیل و در تحت حمایت امپراتوریس هستند با معلمهها دیده شدند. خود امپراتوریس در سنپترزبورگ نیست، به علت درد سینه به فرنگستان رفته است. خلاصه بعد سر میز نشستیم، زن نواب گراندوک نیکلا که صاحبخانه بود دست راست ما و اعلیحضرت امپراتور دست چپ نشستند. امپراتور با حکیم تولوزان صحبت میداشتند، من هم به فرانسه صحبت میکردم. بعد از نهار با اعلیحضرت امپراتور به کالسکه نشسته، رفتیم منزل ایشان به سارسکو سلو که از ییلاقات سلطنتی بیرون شهر است. با کالسکۀ بخار رفتند که برای بال امشب در مجمع نجبای شهر مراجعت نمایند، ما هم قدری در موزۀ ارمیتاژ که وصل به عمارتِ ما بود گردش کردیمــ جواهرات خوب و اشیاء دیدنی دارد، بنا شد روز دیگر انشاءالله به تفصیل تماشا کنیم. مقارن نصفشب به مجلسِ بانجبا رفتیم، رؤسای نجبا تا دم پله استقبال کردند. امپراتور که قبل از وقت در آنجا منتظر ما بودند به جلو آمده، دست هم را گرفته قدری گردش کرده، بعد نشستیم. جمعیت زیادی از زن و مرد بودند. وضع این عمارت به این قسم است ــ در وسط تالار بزرگی است که محل رقص است، اطراف غلامگردش و مشرف به تالار است که مردم در آنجا گردش میکنند و مینشینند. قدری که گذشت به منزل رفتیم.
…
شب را به تماشاخانه رفتیم، باله بود. شبیه مونتهنگروها را درآورده بودند، رقص آنها را میکردند، لباس آنها را پوشیده بودند. بسیار خوب رقصیدند، خوب زدند، پردههای خوب از ماه و طلوع آفتاب نشان دادند. امپراتور هم آمد، با امپراتور به سن رفته، گشتیم دخترها و رقاصها را تماشا کردیم.
♦ برای دانلود و مطالعۀ قسمتهای بیشتری از سفرنامه ناصرالدین شاه میتوانید مجموعۀ «تماشای شهر» نشر اطراف را تهیه و مطالعه کنید. این مجموعه متشکل از کتابهای آسمان لندن زیاده میبارد، بمبئی رقص الوان است، قهوۀ استانبول نیکو میسوزد، سنپترزبورگ موزیکانچی دارد و پاریس از دور نمایان شد است. نسخۀ الکترونیک همۀ این کتابها در پلتفرمهای طاقچه و فیدیبو قابل خرید و دانلود است.
♦ نشر اطراف در ادامۀ پروژۀ سفرنامه های دوره قاجار، مجموعۀ «سفرنامه های قدیمی زنان» و کتاب حظ کردیم و افسوس خوردیم را هم به انتشار رسانده است.
بدون دیدگاه