پدرهای راوی کتاب پروژه پدری از رازهای مگویی گفتهاند و نوشتهاند که ما تابهحال از پدرها کمتر شنیدهایم و شاید انتظار هم نداریم مردی اینقدر عیان از ترسها و اضطرابهایش بگوید؛ از اینکه از اولین برخورد با نوزادش و حتی کمرنگ شدن رابطه با همسرش پس از تولد نوزاد میترسد. این پدران راوی با تکیه بر قلم خودگشودهشان روایتهای درخشانی خلق کردهاند و مخاطب را با زوایای دیگری از پدر ایرانی آشنا میکنند.
تمام قشقرق چند لحظه قبل جایش را به سکوتی سنگین داد. من و زنم توی حمام نگران و منتظر ایستاده بودیم تا پسرک پس از سکوت سنگینش حرفی بزند. انگشت شستش را بالا آورد و رو به من و زنم دو بار گفت «اوکی!»
گاهی جوابمان را به انگلیسی میدهد که نباید بدهد و این موضوع از دستمان خارج است. پسرک عاشق زبان دوم است. برای بچهای که تا چهار سالگی اصلاً زبان باز نکرده بود، علاقه به زبان دوم خیلی عجیب به نظر میرسد. تا چهار سالگیاش من و زنم هر دو در حسرت شنیدن مامان و بابا ماندیم و آخرش هم در این رقابت تنگاتنگ باختیم. پسرک در چهار سالگی اولین کلمهای که گفت «گاچوآ» بود. دو هفته طول کشید تا منظورش را بفهمیم «بازش کن.» بعدش رفت سراغ رنگها. سبز، مِرمِز و سوآیدن یا همان سیاه. بعدش دیگر برایمان اهمیتی نداشت که بابا را اول بگوید یا مامان. حالا هر وقت فرصتی پیش بیاید حتماً بهجای فارسی از انگلیسیِ کلمهها استفاده میکند. روزی صد بار در یخچال را باز میکند و با حسرت تویش سرک میکشد و رو به من میگوید «اوه ددی، آی ام هانگری.» من هم در جوابش میگویم «می تو.» بعد نگاه حسرتبارش به علامت تعجبی بزرگ تبدیل میشود و در یخچال را آنقدر محکم میبندد که صدای زنم دربیاید و بعد از تذکر جدیِ زنم خوشحال بگوید «ساری مام.» بعد میرود پی بازیاش، انگار نه انگار گرسنه بوده است.
…
همه را از کارتونها و فیلمها یاد میگیرد. آنقدر یک تکهی کوتاه از فیلم یا کارتون را میبیند و تکرار میکند تا همهی دیالوگها را حفظ شود و بعد همه را در صحبتهای روزانهاش جا بدهد. برای همین برایش فرقی نداشت زبان کارتونش انگلیسیست یا ژاپنی یا حتی زبان کشوری وسط آفریقا. این تنوع زبانی وقتی به کمکش میآید که با زبان اول به خواستهاش نمیرسد. فوری سراغ زبان دوم میرود. انگار ما زباننفهمیم و او مجبور است چند زبان مختلف را امتحان کند تا حرفش را بفهمیم. یک بار دستهایم را ضربدری کردم و به زبان خودش جوابش را دادم «!No» نعرهای از ته گلویش کشید، انگار ناامید شده باشد. اینجور وقتها که از زبان فارسی و انگلیسی کاری برنمیآید، چیزی را که میخواهد نقاشی میکشد. با کشیدن چند خط مورب و یک دایره دایناسور میکشد، دایناسوری در نهایت انتزاع. طوری که با دیدنش میشود فقط یک دایناسور دید نه چیز دیگر. آن بار هم منتظر بودم برود و چیزی بکشد و بیاورد و فرو کند توی چشمم اما نرفت. چیزهای غریبی میگفت. بیشتر به آواهایی از بومیهای آفریقا میمانست که لحن دستوری هم داشت. ابروهایم را توی هم کردم و گفتم «چی گفتی؟» همان آواها را تکرار کرد. یکهو ذهنم رفت سراغ کارتون شیرشاه و موسیقیاش. پسرک گروه آوازخوان کارتون را در فضاهای مجازی پیدا کرده بود و همهی آهنگهایشان را گوش میکرد. میخواستم کم نیاورم برای همین به تقلید از پسرک چند کلمه و آوا را سرهم کردم و با لحنی محکم جوابش را دادم. پسرک یکه خورد. انگار انتظار نداشت کسی جز خودش به آن زبان حرف بزند. آرام شد و با ترس نگاهم کرد. دستهایش را که با ادای کلمات تکان میخوردند، پایین آورد و با لحنی ترسیده و صدایی لرزان گفت «نه بابایی این کار رو نکن، خیلی خطرناکه.»
کتاب پروژه پدری روایت چند پدر جوان ایرانی از تجربۀ والدگری است. آنها هر کدام از زاویۀ خود به این پدیده نگاه کردهاند و به جنبههایی از آن اشاره دارندمی کنند که احتمالاً خیلیها آن را تجربه نکردهاند یا به آن اهمیتی ندادهاند. فاطمه ستوده دبیری این کتاب را بر عهده داشته و در آن جستارهایی از قاسم فتحی، حسام عقیل بهرا، احسان عمادی و حسامالدین ایپکچی قرار دارد.
♦ شما میتوانید این کتاب را از فروشگاه اطراف بخرید. اما اگر به نسخۀ الکترونیکی آن علاقه دارید، میتوانید آن را از طاقچه و فیدیبو دانلود کنید.
♦ برای دانلود PDF صفحاتی از کتاب پروژه پدری، لطفاً اینجا کلیک کنید.
بدون دیدگاه