یک ماهی‌گیر عصبانی چگونه ماهی میگیرد؟ یادداشت کاوان محمدپور بر کتاب “البته که عصبانی هستم” نوشته‌ی دوبراوکا اوگرشیچ

کاوان محمدپور البته که عصبانی هستم دوبراوکا اوگرشیچ خاطره کردکریمی نشر اطراف جستار روایی

قبل از انتشار مجموعه‌ی جستارهای روایی نشر اطراف، کمتر خواننده‌ی ایرانی با این مفهوم آشنایی داشت. «جُستار روایی متنی غیر داستانی درباره‌ی مفهوم یا رخدادی واقعی است که فقط به یک موضوع مشخص می‌پردازد، هدفش طرح دیدگاه شخصی و توجیه موضع‌گیری نویسنده است و با چاشنی طنزی ظریف، ساختار ظاهراً نامنظم و گاه به لحنی شبیه زبان شفاهی، داستان یا ساختار داستانی را به خدمت خود می‌گیرد و روایت نویسنده از موضوع را ارائه می‌دهد.» برطبق این تعریف شاید یکی از اولین جستارنویسان روایی برای ما-در ایران-، میلان کوندرا باشد. کتاب‌های همچون پرده، وصایای تحریف شده – و در این اواخر- مواجهه، جزو اولین آشنایی‌های ما در باب جستار روایی به حساب می‌آیند. نشر اطراف در مجموعه‌ی جستارهای روایی به‌صورت منظم، این شکل از نوشتن را برایمان در گستره‌ی بیشتری صورت‌بندی کرد.

بدون شک نوشتن جستار روایی کاری دشوار است. نه به آن دلیل که «داستان یا ساختار داستانی» را برای روایت به خدمت می‌گیرد، یا در نوشتن از لحنی «شبیه زبان شفاهی» استفاده می‌کند، بلکه به دلیل بیانِ تجربه‌ی شخصی در قالب شبیه داستانی با عطف بر موضوعی واقعی. اگرچه در ظاهر-برای خواننده- جستار روایی نوشتاری ساده و قابل فهم دارد، اما فرایند تولید آن برای نویسنده دشوار است. دشواری نوشتن آن به عمومی کردن تجربه‌ی شخصی نویسنده از موضوعی واقعی برمی‌گردد.  به‌نظر می‌رسد از منظر مفهوم «بیانِ تجربه» -و با کمی اغماض- بتوان کار جستارنویس روایی را همچون «قصه‌گو» در مقاله‌ی «قصه‌گو، تأملی بر آثار نیکلای لسکوف» از والتر بنیامین برشمارد. بنیامین در این مقاله، قصه‌گو را کسی می‌داند که دانش راوی‌اش معطوف بر «امر تجربه» است. وی در این مقاله می‌نویسد: « آنچه قصه‌گو نقل می‌کند، برگرفته از تجربه -خواه تجربه‌ی خود وی و خواه تجربه‌ی منقول دیگران- است و او هم به نوبه خود آن را جزئی از تجربه‌ی کسانی می‌کند که به حکایتش گوش می‌دهند».  از این رو کار جستارنویس روایی بدان دلیل که بیانِ دیدگاه شخصی در قالبی شبیه داستانی و روایی ست، «در عمل» بی‌شباهت به قصه‌گو-در تعریف بنیامین- نیست. در این شباهت باید تأکید را بر ترکیبِ «در عمل» قرار دهیم زیرا تعریف بنیامین از «تجربه‌ی قصه‌گویی» با تجربه‌ی نویسندگان امروزی- به‌خصوص رمان‌نویسان- به‌کل متفاوت است و به عبارتی همان تعریفی که بنیامین برای رمان‌نویسان لحاظ می‌کند، تا حدودی می‌تواند بر نوع تجربه‌ی جستارنویسان روایی نیز صدق کند. چرا که هر دوی آن‌ها -جستارنویسان روایی و رمان‌نویسان- از جمله‌ی نویسندگان امروزی به شمار می‌آیند و بنیامین در جداانگاری تجربه‌ی قصه‌گو و رمان‌نویس، در واقع دو شکل از تجربه‌ی گذشته و امروزی را مقایسه می‌کند.( این بحث را می‌توانید در مقاله‌ی یاد شده از بنیامین دنبال کنید). اما از آن رو که هم جستارنویس روایی و هم قصه‌گو معطوف بر امر تجربه، و روایت‌شان در قالبی شبیه داستانی هستند می‌‌توان «در عمل» این دو را نزدیک به هم دانست. یکی از آن‌ها- قصه‌گو-  تماماً معطوف بر زبان شفاهی‌ست و دیگری-جستارنویس روایی- معطوف بر کُنش نوشتار و از لحن شفاهی برای بیان خود مدد می‌گیرد.  در هر دو نیز «تجربه» و «روایت» از اهم ساختاری آن‌ها به شمار می‌آید.

اشاره کردم که بیان تجربه‌ی شخصی و عمومی کردن آن در جستار روایی کاری دشوار است و آموزش آن دشوارتر. از این رو به‌نظر می‌رسد نوشتن کتابی که سؤال‌های این مبحث را پاسخ گوید، کتابی مفید باشد. سؤال‌هایی از قبیل: نویسند‌ها چگونه موانع پیش رو را برای نوشتن جستار روایی کنار می‌گذارند؟ تجربه‌ی نوشتن آن‌ها در این ژانر چگونه است؟ مفهوم تجربه در جستار روایی به چه شکلی عرضه می‌شود؟ چگونه قالب داستان را برای جستار به‌کار گیریم؟ و اصلاً چرا جستار روایی می‌نویسیم؟ اما در نبود چنین کتاب‌هایی، تجربه‌ی خواندن جستار روایی تا حدودی می‌تواند خواننده را در یافتن جواب به سؤال‌های بالا یاری کند . یکی از این جستار‌ها، کتابِ البته که عصبانی هستم از نویسنده‌ی یوگسلاو، دوبراوکا  اوگرشیچ است. کتابی با عنوان فرعی: پنج جُستار درباره‌ی وطن و انزوای خودخواسته. سه جستار اول کتاب حول محور ادبیات-تا حدودی سینما- و مفهوم انزاو و وطن می‌گردند و دو جستار نهایی آن پیرامون دو مفهوم تازه‌پدیدآمده‌ی مدرن: یکی از آن‌ها با عنوان «ترس از مردم» که از دریچه‌ی سینما و ادبیات به بزهکاری‌ امروزه‌ی کودکان می‌پردازد و دیگری به مفهوم «بایگانی» در عصر مدرن. در مرور این جستارها تا حدی می‌توان -جدای از فهم موضوعات طرح شده- شکل و تاکتیک‌های جستارنویسی روایی را فرا گرفت.

جستار اول کتاب با عنوان «روابط خطرناک؛ ادبیات در این فرهنگ جایی ندارد» را می‌توان حول دغدغه‌ی همه‌گیر نویسندگان ادبیات‌های کوچک یا به قول میلان کوندرا «بومی‌گراهای کوچک» نام گذاری کرد. در اینجا منظور از ادبیات‌های کوچک، ادبیات ملت‌های ست که به نسبت ادبیات‌های بزرگ -به‌خصوص انگلیسی- تولید ادبی کمتری دارند و در میدان ادبی جهانی کمترین جا را اشغال کرده‌اند. از این رو اوگرشیچ به دنبال یافتن جوابی برای ادبیات مستقل -فارغ از مفهومی ملی- می‌گردد. به زعم وی نویسنده در این میدان کوچک ادبی اگر جزو دسته‌ی نمایندگان ادبی کشورش نباشد «خائن» قلمداد می‌شود. «در مجموع فرهنگ در بازار کشورهای کوچک نه هیچ وقت کامیاب بوده و نه می‌توانسته باشد. به همین دلیل است که نویسندگان کشورهای کوچک، چه دوست داشته باشند چه نه، محکوم‌اند به ایفای نقش نمایندگان کشورشان- حالا چه این کشور کرواسی باشد، چه صربستان، چه استونی، چه لیتوانی- غیر این باشد انگ “خائن” می‌خورند و خارجِ کشور زندگی می‌کنند.»(ص:23) اگرچه اوگرشیچ تمام نوشته‌هایش به زبان کروات است اما انگ چنین خیانتی نیز به او از سوی رسانه‌های کرواسی و همکارانش زده شده. مبحثی که موضوع جستار دوم کتاب است. اوگرشیچ در جستار اول کتاب، کنایه‌ای به ادبیات‌های بزرگتر می‌زند و بار دیگر خواننده را با پرسش ادبیاتِ جهانی و ادبیات ملی درگیر می‌کند. در واقع وی از وضعیتی می‌گوید که تمامی نویسندگان ادبیات‌های کوچک با آن درگیرند، آن هم برچسب هویت ملی یا غیر از آن. وی می‌نویسند: «حتی اگر مثلاً قرار باشد از جابه‌جایی سطوح یخی در قطب شمال بنویسم، عمدتاً برچسب نویسنده‌ای کروات یا نویسنده‌ای کروات در تبعید می‌خورم که از جابه‌جایی سطوح یخی در قطب شمال می‌نویسد.»(ص:24) و در پاراگراف بعدی اشاره می‌کند: «اگر نویسنده‌ای انگلیسی برداشت خودش را از سفری به قطب شمال بنویسد، به احتمال قوی انگلیسی بودن او برای چگونگی خواندن متنش چارچوب نمی‌سازد»(همان) در کنار این وضعیت، وی « فرهنگِ ادبیات» را در معرض خطر می‌بیند و برآن است که امروزه اگرچه تعداد جوایز ادبی، حجم چاپ و نشر کتاب و ترجمه‌ی آن‌ها بالا گرفته، اما فرهنگِ ادبیات به عنوان یک قالب رو به زوال است. این افول در کشورهای کوچک با حجم تولیدی ادبی اندک بسیار ملموس‌تر از ادبیات‌های بزرگ است. «ادبیات کالایی است که روز به روز جذابیتش را از دست می‌دهد.»(ص:27) به زعم او چنین افولی محصول زمانه‌ی ماست، در واقع اگر نویسنده از سویی با هویت قومی خود درگیر است، از سوی دیگر کالایی که تولید می‌کند هر روز از جذابیتش کاسته می‌شود و برای فرهنگ‌های کوچک «ادبیات ارزشی ندارد».

اوگرشیچ در طولانی‌ترین جستار خود، به انگ‌زنی‌های رسانه‌ای از جناب نویسندگان کروات به خودش می‌پردازد و سعی دارد با تحلیل زیرمتن‌ها  نقاب از چهره‌ی «استاد و همکارانش» بردارد. مترجم کتابِ البته که عصبانی هستم در مقدمه‌ی خود می‌نویسد: «[اوگرشیچ]  در آستانه‌ی جنگ 1991، موضع ضدجنگ و ضدملی‌گرایی سرسختانه‌ای گرفت و با قلمی تند و تیز بلاهت جنگ‌افروز را پیش چشم‌شان آورد. همین شد که خیلی زود هدف حمله‌ی بخشی از رسانه‌ها، نویسنده‌ها و چهرهای شناخته‌شده‌ی کروات قرار گرفت. به او اتهام وطن فروشی زدند و القابی چون “خائن”، “دشمن مردم” و “جادوگر” دادند.»(ص:15) اوگرشیچ بعد از سلسه اتفاقاتی -که مشروح آن در جستار یادشده آمده- کرواسی را ترک می‌کند و در آمستردام هلند سکنی می‌گزیند. شاید حکایتِ به زبان کرواتی نوشتن و ترک وطن او، حدیث جمله‌ای از آدورنو-که بر صفحات ابتدایی کتاب نقش بسته- باشد. «آن کس که دیگر وطنی ندارد، در نوشتن خانه می‌کند». خانه‌ی اوگرشیچ نوشته‌هایش است و وطن، مادرش. « اگر کسی بعدِ این همه سال یقه‌ام را بچسبد و مجبورم کند به این پرسش مهمل پاسخ بدهم که آیا اصلاً وطنی کروات دارم یا نه، جوابم این است که بله، وطنم مادرم است، یک بلغار.»(ص:60). وی انگ‌زنی‌های رسانه‌ای آن سال‌ها را به «مسئله‌ی زاویه‌دید» آن‌ها ربط می‌دهد و بر آن است که حملات این رسانه‌ها از تجربه‌ی بیمارگونه‌ی ملی‌گرایی نشئت می‌گیرد، موردی که جدا از خفه کردن صدای مخالف، او را مجبور به ترک وطن می‌کند. زبان تند-و البته عصبانی- نویسنده در پاسخ به تهمت‌ها، بعد از این همه سال، امروزه نیز در نوشته‌هایش مشخص است، تهمت‌هایی که نویسنده را وادار به ترک وطن می‌کند و او را خائن می‌خواند. اوگرشیچ در این جستار به شکل تلویحی می‌خواهد به خواننده بگوید که تا چه میزان این تهمت‌ها بی‌پایه و بی‌اساس بودند، شرایطِ زمانه‌ی آن روزهای کرواسی ماله‌ای برتمام خواسته‌ها و دیدگاهای مخالف می‌کشید و سعی داشته همه را یکسان‌سازی کند، اما او صدای مخالف و «امر منفی» تمامی این ملی‌گرایی افسار گسیخته بود.

در جستار «جمهوری ادبی کاکانیا» نویسنده -به قول خودش- «سریع و سردستی مثل سریال‌های آبکی تلویزیونی و تله‌تکست‌ها» راجع به تعدادی از رمان‌های کروات با زیر عنوان «رمان کاکانیایی کروات» می‌نویسد. از همان شروع جستار، انزجار وی از این رمان‌ها مشخص است: «منتقد ادبی درونم داشت از خواندن اپیزود‌های بی‌پایان این سریال‌های آبکی ادبی شهرستانی حرص می‌خورد که یک سده‌ای ادامه داشت»(ص:79). اوگرشیچ نمی‌تواند انزجار خود را حتی در کاربرد کلمات پنهان کند. انزجاری که از عنوان جستار نیز مشخص است: «جمهوری ادبی کاکانیا و یا رمان کاکانیایی کروات». زیر عنوان کلمه‌ی کاکانیا (Kakania) در پی‌نوشت جستار -از سوی مترجم- آمده: «کلمه‌ی Kakania به امپراتوری اتریش-مجارستان اشاره دارد […] از آنجا که caca  در تمام زبان‌های امپراتوری سابق به معنای “مهمل/چرند” است، استفاده از این لفظ از دیرباز به‌معنای نارضایتی عمیق و حتی انزجار از خود بوده». در سراسر جستار، در کنار این رمان‌ها، نویسنده از لفظ «provincial» -که مترجم به «ادبیات شهرستانی» ترجمه کرده است- استفاده می‌کند. از معانی provincial می‌توان به ایالت‌نشین، کوته‌فکری و ایالتی نیز اشاره کرد، که همگی دال بر «کم‌اهمیت» و «محدود بودن نگاه» دارند. اوگرشیچ در این بررسی به موتیف‌های تکراری -مانند خودکشی یا قهرمان‌های مَرد- در این رمان‌ها اشاره می‌کند و آن‌ها را در زمره‌ی ادبیات‌های کم‌اهمیت تلقی می‌کند. وی حتی به شکل تلویحی، قدرتِ تخیل این نویسندگان  را به سخره می‌گیرد و می‌نویسد: «خواننده‌ی ساده‌دل با شنیدن این آمار و ارقام مختصر شاید نتیجه بگیرد کروات‌ها در سده‌ی نوزدهم و اوایل سده‌ی بیستم از دریا جز برای غرق کردن خود استفاده‌ی دیگری نمی‌کردند»(ص:87). در ادامه به تعامل مرکز و حاشیه، کلان‌شهر و شهرستان می‌پردازد و در زیرعنوان «فرهنگ به‌مثابه‌ی آرمان‌شهر» نقد‌هایی به مفهوم فرهنگ همچون محلی برای منازعه، نژادپرستی، ملی‌گرایی، انگ، ماشین هویت ملی، خودبرتربینی و… دارد.

جستار کوتاه «ترس از مردم» به پدیده‌ی‌ خشونت کودکان می‌پردازد. این نوشته کوتاه‌ترین جستار کتاب است و به نسبت جستارهای قبل کمتر با مفهوم ادبیات درگیر است و نویسنده تنها از مجرای سینما و ادبیات اشاراتی به خشونت کودکان در عصرحاضر می‌کند. جستار پایانی،«ذات فرّار بایگانی»، نیز به پدیده‌ی بایگانی در عصر حاضر می‌پردازد و تب آن را مورد نقد قرار می‌دهد. برای اوگرشیچ عصر مدرن، عصر بایگانی‌هاست و این تب تا بدان‌جا افزایش یافته که حتی بایگانی چیزهای بی‌ارزش نیز امروزه مشتری‌هایی دارد، یا در صفحه‌ی 119 به هنرمندی شصت‌وپنج‌ساله -کریستیان بولتانسکی- اشاره می‌کند که «در حرکت هنری غریبی عمرش را به میلیونر و کلکسیونر هنری استرالیایی، دیوید والش، فروخت». اشاره‌ی اوگرشیچ به معامله‌ی بین این هنرمند و کلکسیونر است که در آن از هشت سال زندگی هنرمند با چهار دوربین فیلم گرفتند و در ازای این «خود بایگانی» -و  به شرط زنده ماندن هنرمند- پول زیادی نصیب بولتانسکی شود. به زعم اوگرشیچ بایگانی مدرن مفهوم تولید و خوانش ادبی را نیز تا حد زیادی دستخوش تغییر کرده، وی می‌پرسد: «اگر مارسل پروست مقابلش، روی نمایشگر کامپیوتر، تصویری از شیرینی مادلِن داشت، هرگز در جستجوی زمان از دست‌رفته را می‌نوشت؟»(ص:123).

جستارهای اوگرشیچ به مقدار زیادی لحنی کنایه‌ای و تندی دارند، اشارات مکرری به سینما و ادبیات می‌کنند و از دریچه‌ی آن‌ها موضوع خود را باز می‌کنند. او به تجربه‌های فردی خود اشاره می‌کند و سعی دارد با لحن نقادانه‌اش، خواننده را در مرکز تجربه‌ی خود قرار دهد. استفاده از تجربه‌های شخصی برای بیان مفهومی معین در سراسر جستارها مشخص است و نویسنده با کمک ادبیات و سینما سعی در عمومی کردن تجربه‌ی خود دارد. در بسیاری موارد زبان شفاهی را به خدمت می‌گیرد تا بیان تجربه را راحت‌تر و ملموس‌تر کند. مترجم نیز تا حدودی توانسته این زبان را در قالب زبان فارسی بگنجاند و فضای جستار روایی را در زبان مقصد حفظ کند. کنایه‌ای کردن زبان و حذف برخی از حروف اضافه در زبان ترجمه شده، باعث شده، متن کتاب خودمانی‌تر شود و خواننده بتواند با بخش بیشتر کتاب -اگرچه در تجربه‌ی مستقیم وی قرار ندارد- یکسان‌سازی کند. جستارهای اوگرشیچ در کنار بیان مسائل سیاسی کرواسی و دیدگاه‌های نویسنده‌ای مهاجر، می‌تواند تلوحیاً شیوه‌ی جستارنویسی روایی را نیز آموزش دهد، این‌که از چه مجراهای می‌توان تجربه‌های شخصی خود را عمومی کرد و خواننده را در مرکز تجربه‌ی زیست‌شده نشاند. برای اوگرشیچ این مجراها، ادبیات، سینما، صفحه‌ی حوادث روزنامه‌ها و خاطرات است، وی در هر جستار فصلی مشترک بین یکی از این حوزه‌ها و مفهوم مورد نظر پیدا می‌کند و از رهگذر آن موضوع خود را بسط می‌دهد، اوگرشیچ عصبانی‌ست، اما همچون ماهی‌گیری حرفه‌ای، ادبیات را بر سرقلابش می‌بندد و ماهی-خواننده- را در دام می‌اندازد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *