یک روز از زندگی زیدی اسمیت

زادی اسمیت زیدی اسمیت نشر اطراف

زیدی اسمیت برای نوشتن، برنامه‌ی روزانه‌ی خاصی را دنبال نمی‌کند و در واقع بازه‌های زمانی طولانی را به ننوشتن گذرانده. او این روزها درباره‌ی وظایفش در سمت استادی دانشگاه نیویورک و همین‌طور مادریِ دو فرزند می‌نویسد. ترجیح می‌دهد در اتاق کوچکی چمباتمه بزند و کرکره‌ها را ببندد تا نور بعدازظهر را به داخل راه ندهد. در آغاز هر نشست، برنامه‌ی مسدود کردن اینترنت را فعال می‌کند و پیش از افزودن صفحات جدید، کار روز گذشته‌اش را مرور می‌کند. اگر کارش خوب پیش برود ممکن است یک روز کامل کار کند. اگر نه، یکی دو ساعت تنها چیزی است که از دستش ساخته است. وقتی که روز رو به انتهاست، اسمیت از گفت‌وگوی آرام، یک جام شراب و وقت گذراندن با خانواده‌اش لذت می‌برد.

خیلی بدیهی به نظر می‌رسد: ابتدا جمله‌ی اول می‌آید و پس از آن دومی. از آنجا به بعد تمام جمله‌های بعدی به‌ترتیب دنبال هم می‌آیند. زیدی اسمیت پس از خلق تعداد درخورتوجهی از این جملات، از کشف این‌که شخصیتی خلق کرده و پی‌رنگی در راه دارد، متحیر می‌شود. حتی آن‌ موقع هم فکروذکرش پی تک‌تک قطعات سازنده است، واژه‌هایی که به یکدیگر پیوند خورده‌اند و نقطه‌ای در انتهایشان. از نظر اسمیت همه‌چیز ـ پی‌رنگ، شخصیت‌ها، ساختار ـ «در گرو ظرافت جمله‌هاست.» یک جمله‌ی غیرمنتظره می‌تواند مسیر تمام تلاش‌ها را تغییر دهد؛ به همین خاطر است که او جملات را بسیار جدی می‌گیرد و چنان توجه موشکافانه‌ای صرف‌شان می‌کند که اگر قرار است نهایتاً در کلی منسجم به هم بپیوندند، به آن نیاز دارند.
از دید اسمیت چنین رویکردی نشانگر نوع خاصی از نویسندگی است: «خُردمدیریت». او سال 2009 در مجموعه‌جستارهایش، با عنوان تغییر دادن نظرم، توضیح می‌دهد که نویسندگان در دو جبهه‌ی عمده می‌نویسند. «کلان‌برنامه‌ریزان» ساختار رمان‌هایشان را معلوم می‌کنند و بعد در آن ساختار می‌نویسند. از سوی دیگر «خردمدیران» بر پیکربندی جامعی اتکا نمی‌کنند (اصلاً چنین چیزی در ذهن نمی‌پرورانند)؛ در عوض بر تک‌تک جملات تمرکز می‌کنند و هر جمله‌ای که می‌رسد، برایشان تنها چیزی است که وجود دارد. اگر طیفی در کار باشد که یک سر آن با «کلان‌برنامه‌ریزان» آغاز و سر دیگرش به «خردمدیران» منتهی شود، اسمیت جایی نزدیک به انتهای طیف قرار می‌گیرد. نگارش اسمیت تدریجی و تجمعی است. نقشه‌ی کلی‌اش این است که نقشه‌ای کلی در کار نباشد. جلوجلو پیش‌رفتن همه‌چیز را خراب می‌کند. «فاجعه‌بار است.» او ترجیح می‌دهد رمان‌نویسی را به شکل فرایندی اکتشافی پیش ببرد. «فکر کردن روی همان صفحه رخ می‌دهد»، نه پیش از آن.
اسمیت حتی وقتی غرق نوشتن رمانی است، دوست ندارد برای آن تحقیق کند، چون او را از این‌که برای همان صفحه فکر کند، باز می‌دارد. شیوه‌اش در نگارشِ ناداستان نیز به همین ترتیب است: «من نمی‌توانم، توانایی‌اش را ندارم که از پیش برای جهت‌گیری یا نظریه‌ی غالبم تصمیم بگیرم.» اسمیت پیش از شروع نوشتن، چه برای نوشته‌های غیرداستانی و چه برای رمان‌هایش، فقط یادداشت‌هایی کم‌حجم جمع‌آوری می‌کند، تنها چند نقطه‌ی مرجع. قطعاً از نقایص این رویکرد آگاه است ـ «چهارپنج کتاب خوانده‌ای و ظاهراً هیچ یادداشتی نداری که سه‌شنبه می‌شود و موعد مقرر تحویل ستون است.» ـ اما آن را به این‌که از همان ابتدا محدود شود، ترجیح می‌دهد.اسمیت نوشتن اولین رمانش را در بیست‌سالگی آغاز کرد ـ «وقتی همه دنبال مست کردن بودند، من کار می‌کردم.» ـ و بخش عمده‌ی ۴۸۴ صفحه‌ی آن را پیش از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه کمبریج به اتمام رساند. رمان اولی که نویسنده‌اش را پیش از بیست‌وپنج‌سالگی به لحاظ مالی تأمین کند، چیز نادری است؛ اما اسمیت با دندان‌های سفید از پسش برآمد، داستانی پراکنده درباره‌ی زندگی دو دوست از دوران جنگ جهانی دوم در روزهای چندفرهنگی لندن. او به این ترتیب توانست از مراحل اولیه‌ی خط سیر نویسندگان معمول، یعنی سال‌های امیدبخش اما بی‌ثمر مملو از شغل‌های عجیب و نوشتن‌های گاه‌وبیگاه در اوقات فراغت، عبور کند. اسمیت درباره‌ی موفقیت دندان‌های سفید می‌گوید: «این شوک دائمی زندگی من است. می‌شود گفت به طرز شگفت‌انگیزی خوشحالم. معنای این پول برای من این بود ،و هست، که می‌توانم هر طور که دوست دارم بنویسم.»
این موفقیت فوری در سبک نگارش باری به هر جهتِ او هم سهیم بوده. اسمیت در عادات روزمره‌اش تنها یک‌جا ثابت‌قدم بوده و آن خودداری مداوم از مقید شدن به هر گونه ثبات قدم است. به گفته‌ی خودش برنامه‌ی نوشتنش را حس‌وحالش تعیین می‌کند. مثلاً می‌گوید: «وقتی خیلی ناراحت باشم، نوشتن برایم سخت می‌شود.» هنگامی که دوره‌ی یک‌ساله‌ی افسردگی را می‌گذراند، هیچ داستانی ننوشت. اگر نوشتن خوب پیش برود، مثل کار تمام‌وقت از نُه تا پنج کار می‌کند و تا عصر ادامه می‌دهد. اما وقتی درست نداند که می‌خواهد با پروژه چه‌کار کند یا وقتی حس‌وحالش نتواند برایش الهام‌بخش باشد، ممکن است فقط بتواند یکی‌دو ساعت کار کند. حالا که بچه‌هایش هم هستند، زمانش برای نوشتن فشرده‌تر شده که به طرز شگفت‌انگیزی برای او نوعی فشار مثبت بوده است. «قبلاً یک ساعت برایم این‌طور می‌گذشت که “بگذار بروم توی آشپزخانه… وای، یک ساعت گذشت.” اما حالا فقط چهار ساعت در روز وقت دارم. یاد می‌گیری که می‌توانی در همان فرصت رمان بنویسی، اگر مطلقاً سراغ اینترنت نروی.»

زیدی اسمیت در عادات روزمره‌اش تنها یک‌جا ثابت‌قدم بوده و آن خودداری مداوم از مقید شدن به هر گونه ثبات قدم است.

مثل بسیاری از رمان‌های اول دیگر، اولین تلاش اسمیت به‌سرعت گل کرد؛ اما روال کارش به همان سرعت ادامه نیافت. او رمان‌های دوم و سومش، مرد امضایی و در باب زیبایی را در فواصل تقریباً سه‌ساله منتشر کرد. بعد بیش از هفت سال را صرف رمان سال 2012خود، اِن‌دابلیو کرد که تازه در چهار ماه انتهاییِ این مدت شکل گرفت. به گفته‌ی خودش باقی آن هفت سال صرف این شد که «بفهمم دارم چه‌کار می‌کنم.»
اسمیت بخشی از کند بودنش را هم حاصل این عادتش می‌داند که هر روزِ کاری را با خواندن آنچه تا آن موقع نوشته و ویراستنش آغاز می‌کند، سپس سراغ افزودن متن جدید به رمان می‌رود. می‌گوید: «کارِ به‌شدت پرزحمتی است و وقتی رمانی طولانی رو به آخر می‌رود، واقعاً طاقت‌فرسا می‌شود.» جنبه‌ی مثبت چنین رویه‌ای این است که وقتی به انتهای رمان می‌رسد، کارش با آن تمام شده: «اگر در حین پیش رفتن ویرایش کنید، دیگر پیش‌نویس اول و دوم و سومی در کار نخواهد بود. فقط یک پیش‌نویس در کار است و وقتی تمام شود، کار تمام است.»این رویه‌ای است که برای نویسندگان یک قرن پیش، هرگز به لحاظ فیزیکی امکان‌پذیر نبود. این گزینه تنها در عصر رایانه در اختیار نویسنده است.
اسمیت هنگام نوشتن اتاقی کوچک با نور طبیعی اندک را ترجیح می‌دهد، با کرکره‌های بسته‌ای که جلوی داخل شدن نور روز را می‌گیرند. کتاب‌ها همه‌ جای میزش پخش‌وپلا هستند. او معمولاً بعدازظهرها بهتر از هر زمانی کار می‌کند. همه‌ی تلاشش را می‌کند تا در طول ساعات نوشتن، دسترسی‌اش را به اینترنت محدود کند. در واقع اسمیت مثل امروزی‌ها، به ویژگی‌های نجات‌بخش اینترنت اعتقادی ندارد (وب 2، شبکه‌های اجتماعی و …). در زندگی شخصی خود، اینترنت را به طرز خطرناکی اعتیادآور می‌داند. او در فیسبوک عضو شد و وحشت‌زده از توانایی آن برای خوردن زمانش، به‌سرعت آن را بست. درباره‌ی اوقاتش در فیسبوک می‌گوید: «ساعت‌هایی که در فیسبوک بودم، بعدازظهرها و روزهای کامل می‌گذشتند، بی‌آن‌که متوجه‌شان باشم.» برعکسِ نویسندگانی چون مارگارت آتوود، اسمیت به بازخوردهای لحظه‌ایِ حاصل از انتشار آنلاین کارهایش هم علاقه‌ای ندارد. می‌گوید: «فکر می‌کنم دریافت مداوم بازخورد برای نویسندگان خیلی چیز خوبی نیست.»

زادی اسمیت زیدی اسمیت دندان‌های سفید
دندان‌های سفید | زیدی اسمیت

اسمیت، همان‌طور که سال 2010 در جستاری برای نیویورک ریویو آو بوکس نوشته، احساس می‌کند که این رویه به لحاظ اجتماعی هم چندان خوب نیست. «در فیسبوک و بقیه‌ی شبکه‌های اجتماعی، زندگی به بانکی اطلاعاتی تبدیل شده و این تنزل است… ما عواقبش را به طور شمّی می‌دانیم، حس‌شان می‌کنیم.» نمی‌شود گفت اسمیت با همه می‌جوشد، اما مردم را دوست دارد و دوست دارد روابطش را با آن‌ها در قلمروی فیزیکی حفظ کند، چون حس می‌کند آن‌جا بیشتر انسان‌اند. او آخرسر نرم‌افزارهایی چون «فریدِم» و «سلف‌کنترول» را برای مسدود کردن اینترنت به کار گرفت تا وادارش کنند از وب‌سایت‌ها دور بماند و سرگرم فایل وُردش باشد؛ و آن‌قدر برایش کارآمد بودند که در سپاسگزاری‌های رمان ان‌دابلیو از آن‌ها به خاطر «فراهم کردن زمان» تشکر کرد.
گرچه اسمیت رمان‌هایش را با جزئیات برنامه‌ریزی نمی‌کند، در چهارچوبی کار می‌کند که آن را به «داربست» تشبیه می‌کند، ساختاری که رمان را از همان ابتدا سرپا نگه می‌دارد و به‌نوعی ترفندی است برای فریفتن خودش به این‌که نظم‌وترتیب بزرگ‌تری برای پروژه در کار است. فهرست داربست‌های احتمالی او (که تا به حال استفاده نشده‌اند) یادداشت‌های بروشور آلبوم سفید گروه بیتلز، سخنرانی‌های دانلد رامسفلد و فصلی از کتاب‌های هر یک از پیامبران در عهد عتیق را شامل می‌شود. این عناوین موتورش را روشن می‌کنند و مرجعی در اختیارش می‌گذارند تا این‌که خود رمان جان بگیرد. در رمان در باب زیبایی داربستش درخت و خاطره؛ هاوارد اندز اثر ای. ام. فورستر بود که برایش راهنمای پی‌رنگ بود. در دندان‌های سفید می‌دانست که می‌خواهد کتابی درباره‌ی مردی بنویسد که «از قرن [بیستم] جان سالم به در می‌برد… باقی رمان خودش را حول‌وحوش او شکل داد.»
داربست در نهایت بیشتر در نقش کاتالیزور عمل می‌کند تا شالوده‌ی رمان‌هایش. درباره‌ی رمان در باب زیبایی می‌گوید: «بخش‌های مشترک بین در باب زیبایی و درخت و خاطره را کمتر از باقی کتاب دوست دارم. فقط راهی بود برای این‌که در چهارچوب ژانر مشخصی بنویسم: ارتقای ادبی.» او حتی رمان فورستر را پیش از آغاز رمان خودش از نو نخواند. اغلب بعدتر که فکر می‌کند، درمی‌یابد که وجود داربست ضروری هم نبوده. بودنش اقدامات آغازین را ساده‌تر می‌کند؛ اما به محض اجرا عامل چندان مهمی هم نیست.
با این حال اسمیت هر رمانش با رویکرد جدیدی در ذهن آغاز می‌کند. برای این‌که خود را مشغول نگه دارد، لازم است که موفقیت‌های پیشینش را تکرار نکند. در ان‌دابلیو سعی‌وخطایش به‌مراتب بیشتر از رمان پیشش بود و این عمدی بود. اسمیت می‌گوید: «باید کاری انجام می‌دادم که مورد علاقه‌ام باشد. خیلی کسل بودم. کسل می‌شوم.» او گفته است که رمان بعدی‌اش به سبک علمی‌تخیلی خواهد بود.
هر رمانی که باشد، بیست صفحه‌ی اولش برای حاصل کتاب حساس‌تر است. اسمیت هنگام نوشتن این بیست صفحه معلوم می‌کند که چطور رمانی می‌نویسد و این بخش مملو از آغازهای غلط و چرخش‌های نابجاست. این بیست صفحه پرزحمت‌ترین قسمت رمان هم هستند و به گفته‌ی او در مدت‌زمان پرمخاطره‌ی نگارش‌شان، بیش از هر وقت دیگری «ماهیت کلی اثر با انتخاب چند کلمه تغییر می‌کند.» وسواس اسمیت در درست درآوردن این بیست صفحه‌ی اول ـ که اگر قرار است باقی رمان بر آن‌ها متکی باشد، چاره‌ای جز درست درآوردنشان نیست ـ ممکن است فلج‌کننده باشد: او حدود دو سال با بیست صفحه‌ی ابتداییِ در باب زیبایی کلنجار می‌رفت.
وقتی بالاخره بیست صفحه‌ی اول به جایی می‌رسند که او می‌خواهد، در میانه‌ی میدان است. با این‌که تمام این زمان را صرف آغاز رمان کرده، ناخودآگاه باقی رمان شکلش را پیدا کرده است. صفحه‌ی بیست‌ویک به بعد را به‌سرعت می‌نویسد ـ پس از آن دو سال، باقیِ در باب زیبایی را ظرف پنج ماه نوشت. طی این دوران «تفکر جادویی» وارد عمل می‌شود و رمان بی هیچ خدشه‌ای به کانون وجودی او تبدیل می‌شود. طی این دوران «9 صبح می‌نشینی و نوشتن را آغاز می‌کنی، چشم بر هم می‌زنی، اخبار عصرگاهی پخش می‌شود و چهار هزار کلمه نوشته‌ای، بیشتر از کل کلماتی که سال گذشته ظرف سه ماه طولانی نوشته‌ای.» و بعد نزدیک به انتهای رمان، بیست صفحه‌ی اول را مرور می‌کند و بی‌بروبرگرد درمی‌یابد که شدت و حدتشان تقریباً مضحک است و هیچ‌چیز را به بخت‌واقبال و تعبیروتفسیر وا نگذاشته‌اند. اسمیت درباره‌ی بازبینی در این مقطع می‌گوید: «با آرامش درپوش را برمی‌دارم تا کمی هوا بخورد.»

زادی اسمیت زیدی اسمیت در باب زیبایی
در باب زیبایی | زیدی اسمیت

او در این مسیر از ویراستاران و خوانندگانِ اولیه نظر می‌خواهد. می‌گوید: «اگر ویرایش هوشمندانه باشد، عاشق این هستم که کارم ویراسته شود.» هنگام نوشتن دندان‌های سفید در واپسین روزهای دانشگاهش، کار نیمه‌کاره‌اش را آزادانه در اختیار دیگران گذاشت. «حدوداً پنج دوست خوب داشتم که حضورشان در رویش و پیشرفت این کتاب ضروری بود.» همسر و نویسنده‌ی هم‌قطارش، نیک لیرد، امروز نقش اولین خواننده‌ی معتمدش را ایفا می‌کند. پس از آن هم ویراستارانش در مجله. اندکی پس از این‌که دندان‌های سفید او را به طبقات بالایی نویسندگان انگلیسی‌زبان رساند، نوشتن جستار و داستان کوتاه را برای نشرهای آمریکایی، همچون نیویورکر و هارپرز، شروع کرد. ویراستارانش در این پروژه‌ها با تشویق او به نوشتن جملات کوتاه‌تر و فشرده‌تر و واداشتنش به حذف بخش‌هایی از متن، گاهی به طول هزاران کلمه، نثر او را جلا دادند. به باور اسمیت جمله‌ی کوتاه‌تر و ساده‌تر همیشه بهتر نیست؛ اما برای اویی که از سنت انگلیسی آمده ـ که در آن یادگیری ساختار جستار در اولویت است، اما دور نگه داشتن این ساختار از بی‌قوارگی نه ـ سخت‌گیری ویراستاران آمریکایی درک تازه‌ای از تسلط بر نوشتار به همراه داشت.

اسمیت به‌شدت پذیرای بازخوردهاست و حتی وقتی خبری از آن‌ها نیست، با چرب‌زبانی از مردم حرف می‌کشد. وقتی ان‌دابلیو را تمام کرد و شروع کرد به واکنش گرفتن از دیگران، می‌دانست چیزی درباره‌ی پایان‌بندی آن هست که هیچ‌کس به او نمی‌گوید. می‌گوید: «سکوت مطلق وحشتناکی بود. باید از آن‌ها حرف می‌کشیدم، بیشتر از دوستانم؛ چون دوستان می‌خواهند ادب را رعایت کنند. اما هیچ ‌کس آن را دوست نداشت. خوب نبود. می‌دانستم خوب نیست؛ ولی امید اندکی داشتم که بتوانم درستش کنم.» پس از این بازخورد فهمید که نمی‌تواند پایان‌بندی را این‌طوری رها کند و تمام بخش آخر را بازنویسی کرد.
از جمله نتایج مجموعه‌ی تلاش‌های اسمیت می‌توان به حضور رنگ‌وبویی از طنز ماهرانه در کارهایش اشاره کرد. نیویورکر سال 2000 در نقد کوتاهش از دندان‌های سفید، به «مهارت استادانه‌ی طنز» اسمیت اشاره می‌کند، اظهار نظری که تقریباً همه تکرارش کردند. اما وقتی اسمیت دندان‌های سفید را می‌نوشت، عامدانه طنز را در کارش نمی‌گنجاند، بلکه عنصر طنزآلود نمودی طبیعی از ذوق‌وسلیقه‌ی خودش است. او اشاره کرده است که رمان‌های موردعلاقه‌اش همیشه «اندکی خنده در دل سیاهی» با خود دارند. آن‌هایی که از آن محروم‌اند، مثل بلندی‌های بادگیر و آثار داستایوسکی را می‌تواند تحسین کند، اما نمی‌تواند از ته دل بپذیرد. این احساس در کار خودش نیز تراویده است.
اسمیت را می‌توان با توجه به حساسیتی که به فناوری‌های عصر حاضر دارد و رئالیسم مشهود رمان‌هایش، نویسنده‌ای از عصری دیگر در نظر گرفت که در زمانه‌ی اکنون گیر افتاده و آن عصر همیشه هم خیلی دور از حالا نیست. وقتی دختر کوچک دورگه‌ای بود که در ساختمان‌های متعلق به شهرداری لندن با زندگی بخورونمیری بزرگ می‌شد ـ مادرش جاماییکایی و پدرش «مرد سفیدپوست قدکوتاهی» بود ـ چند تایی رمان در خانه بود؛ اما خانواده‌ی اسمیت چندان اهل کتاب نبودند و او به دنیای والای ادبیات از دور ادای احترام می‌کردم. در نوجوانی فورستر را کشف کرد و با آثار او به خواب‌وخیال فرو رفت. آن‌طور که می‌گوید، رمان‌های او «اولین ایده‌های من را از قدرت و زیبایی رمان، این ساختار کوچک مصنوعی بامزه» شکل داد. او کیتس را هم در چهارده‌سالگی کشف کرد و برای اولین بار نمونه‌ای را دید که با پس‌زمینه‌ای تقریباً شبیه به خودش رشد یافته و سلسله‌مراتب ادبی را پشت سر گذاشته بود.

زادی اسمیت زیدی اسمیت مرد امضایی
مرد امضایی | زیدی اسمیت

وقتی به کمبریج رفت، عزمش را جزم کرد تا به جنگ تن‌به‌تن با سنت‌های ادبی و دانشگاهیِ کهنه و نهادینه‌ای برود که از نگاه هم‌سنخانش معمول بودند. هم بلندهمت بود و هم بااستعداد، و توانایی‌اش را در هر دو زمینه اثبات کرد. پیش از آن‌که دندان‌های سفید را بنویسد، در شُرف رفتن به دانشگاه بود. چندین سال طول کشید تا بالاخره توانست نیازش را به این‌که خود را در طبقات بالای بهترین متفکران کشور جای دهد، برآورده کند، نیازی که حتی پس از کالج هم با او ماند. بخشی از تصویر کردن دوباره‌ی درخت و خاطره در قالب در باب زیبایی، تلاشی بود که خود را منطبق بر آثار والای ادبی انگلستان نشان دهد. سال 2005 که در باب زیبایی منتشر شد، گفت: «سروکله زدن با عادت‌های فورستری‌ام من را به جای جدیدی رسانده»، و آن‌جا بالاخره از قیدوبندهای آن رها شد.
او هرگز آموزشی رسمی برای نگارش خلاق ندیده. اسمیت به قول خودش از کلاس‌های نگارش خلاق «وحشت» دارد. از نظر او این کلاس‌ها دیدگاه اشتباهی را تشویق می‌کنند، نوعی نوشتن به‌مثابه درمان. می‌گوید: «بهترین و تنها آموزش حقیقی‌ای که می‌توانید ببینید، خواندن کتاب‌های دیگران است.» در کالج به طرز سیری‌ناپذیری می‌خواند و به تصور خودش همین اساس آموزش او در نقش نویسنده بوده است. علائق ادبی‌اش از آپدایک تا نابوکوف و زورا نیل هرستون و برت ایستون الیس را در بر می‌گیرد. کینگزلی امیس. دیکنز. کافکا. دیوید فاستر والاس. یان مک‌ایوان. و البته فورستر. فهرست او ممکن است به‌سادگی بی‌دروپیکر شود. یک بار فیلیپ لارکین را به‌قطع نویسنده‌ی مورد علاقه‌اش خواند و میدل‌مارچِ جورج الیوت راهنمایی ضروری و زودهنگام برای او بود.
اسمیت همچنان خواندن را مکمل فرایند نوشتنش می‌داند و به‌نوعی لذت‌بخش‌ترین قسمت آن. می‌گوید: «خواندن چیزی جادویی است؛ اما نوشتن، راستش احساس می‌کنم خیلی کمتر جادویی است.» همیشه وقتی روی رمان خودش کار می‌کند، رمان‌های دیگران روی میزش باز است و از آن‌ها برای رسیدن به صدا یا لحنی خاص در کار خودش استفاده می‌کند. مثلاً اگر احساس کند که دارد بیش از حد احساسی می‌نویسد، چیز مختصری می‌خواند تا از آن حال‌وهوا درش بیاورد. اگر بیش از حد برای چیدن بهترین مجموعه‌ی کلمات در کنار هم تقلا می‌کند، سراغ داستایوسکی می‌رود، «قدیس پشتیبان محتوا در مقابل سبک». هنگام نوشتن ان‌دابلیو زمان زیادی را صرف خواندن فیلسوف‌های اگزیستانسیالیستی چون کامو و سارتر کرد و در آن راهی یافت تا بی‌آنکه اسیر کسالت‌بار بودن شود، مثبت‌اندیش و دلگرم‌کننده باشد. او این رویکرد را به عضوی از گروه ارکستر تشبیه می‌کند که باید صدای ساز زدن باقی اعضای گروه را بشنود تا خودش بتواند نت صحیح را بنوازد.

بهترین و تنها آموزش حقیقی‌ای که می‌توانید ببینید، خواندن کتاب‌های دیگران است.

اسمیت همچنین نقل‌قول‌هایی را به‌دقت انتخاب می‌کند و در جای‌جای محیط کارش می‌چسباند. این جمله‌ی بسیار بدبینانه‌ی توماس پینچون در رنگین‌کمان جاذبه را پنج سال به در اتاقش زد بود: «باید سنجه‌هایی پیدا کنیم که مقیاس‌شان برای جهان ناشناخته باشد، طرح‌واره‌های خودمان را بکشیم، بازخورد بگیریم، ارتباط برقرار کنیم، از خطاها بکاهیم، سعی کنیم کاربردهای واقعی را بیاموزیم… تا کدام طرح غیرقابل‌محاسبه‌ای را نشانه بگیریم؟» و اسکرین‌سیوری از این نقل‌قولِ دریدا، برای کامپیوترش ساخته بود: «اگر حق رازها محفوظ نماند، پس در فضای خودکامگی به سر می‌بریم.»
اسمیت در کنار ریشه‌های پایداری که در دنیای ادبیات متعالی انگلستان دارد، رابطه‌ای ناگسستنی با زمینه‌ی کم‌مدعا‌ترش دارد و طوری آن را در نوشته‌هایش می‌گنجاند که در طی این سالیان محو نشده است. او می‌گوید: «برایم مهم است [کارهایم] طوری باشند که مردمی که از میان‌شان آمده‌ام، بتوانند آن‌ها را بخوانند. نمی‌توانم این فکر را از خودم دور کنم. هرگز نمی‌توانم مشغول نوشتن رمانی شوم که آن‌قدر چگال و پیچیده و مبهم باشد که امید نداشته باشم حداقل شاید خانواده‌ام آن را بخوانند.» هرگز نمی‌توان اسمیت را خودزندگی‌نامه‌نویس دانست ـ بخشی از درخشان بودن رمان اولش به این علت بود که از آن شروع‌های رایجی نبود که عمده‌اش افکار و احساسات خودش باشد ـ اما محیط اجتماعی‌ای که در آن رشد یافته، در آثارش حاضر است و لندنِ کودکی‌اش حضور پررنگی در رمان‌هایش دارد. همه‌ی رمان‌هایش شخصیت‌هایی چندنژادی را به نمایش می‌گذارند و او برای پرداختن به هر یک از آن‌ها از ظرافت‌های موقعیت‌ اجتماعی‌شان در زندگی بهره می‌گیرد. توانایی او برای تصویر کردن شخصیت‌هایی از طبقات مختلف (همراه با استعداد طبیعی‌اش در طنز) در در باب زیبایی به‌خوبی مشهود است، رمانی در باب پیچیدگی‌های اجتماعی در خانواده‌های دو استاد رقیب سیاه‌پوست. در این صحنه دختران دو مرد برای بار اول یکدیگر را ملاقات می‌کنند:

به این ترتیب وقتی زنگ زدند، هوارد [پدر] زورا را دم در فرستاد. زورا بود که در را روی خانواده‌ی کیپس باز کرد. کمی طول کشید تا دستگیرش شود. مرد سیاه‌پوستی قدبلند و متکبر در اواخر دهه‌ی پنجم عمرش، با چشمان ورقلمبیده‌ی سگ‌های پاگ. سمت راستش پسر قدبلندترش، به همان اندازه موقر، و سمت دیگر، دخترش که زیبایی‌اش آزارنده بود. پیش از گفت‌وگو، زورا در داده‌های بصری چرخی زد: سرووضع عجیب ویکتوریایی مرد مسن با جلیقه و پوشت، نگاه دوباره‌ی کوتاه و سوزانی به دختر و تشخیص آنی برتری فیزیکی او (از جانب هر دو طرف). حالا در مثلثی پشت سر زورا در سرسرا حرکت می‌کردند و او پرچانگی می‌کرد، درباره‌ی کت، نوشیدنی و پدر و مادر خودش که آن‌موقع هیچ‌ کدام پیدایشان نبود. هوارد ناپدید شده بود.
«خدایا، همین‌جا بود. وای خدا. باید همین‌ جاها باشه… خدایا کجاست؟»
این بیماری را از پدرش به ارث برده بود: وقتی با کسانی روبه‌رو می‌شد که می‌دانست مذهبی‌اند، به‌شدت به مقدسات توهین می‌کرد.

اسمیت با آثاری مثل این جایگاهش را در میان آثار ادبیِ اصیل انگلستان باز کرده و حتی از آن فراتر رفته است. با انجام چنین کاری، دیگر ضرورت سابق را به داستان‌نویس بودن احساس نمی‌کند. او گفته است که اگر رمان‌نویسی را به‌کل متوقف کند، راضی خواهد بود و حتی پس از چاپ در باب زیبایی مدتی فکر می‌کرد که دیگر برایش کافی است، سه رمان و تمام. او جستار‌نویسی را هم به اندازه‌ی داستان‌نویسی دوست دارد و آغاز کردنش را بسیار ساده‌تر می‌بیند. از تدریس هم راضی است. از سال 2010 استاد دانشگاه نیویورک است و پیش از آن گاه‌وبی‌گاه در دانشگاه‌های هاروارد و کلمبیا کار می‌کرد. حالا وقتش را بین شهر نیویورک و لندن تقسیم می‌کند و به نحو مشابهی، تقسیم زندگی‌اش بین دانشگاه و جستار‌نویسی امکان بسیار واقع‌گرایانه‌ای به نظر می‌رسد.

ممکن، اما شاید نه‌چندان محتمل. تا وقتی که چیزی برای پرداختن به داستان‌نویسی می‌یابد و تا وقتی که می‌تواند خودش را از اینترنت دور نگه دارد، احتمالاً ادامه می‌دهد؛جمله به جمله، تا انتهای رمانی دیگر. برای زیدی اسمیت هیچ بخش از زندگی نویسندگی بهتر از پایان پروژه‌ای طولانی نیست. می‌گوید: «تکمیل نوشتن حس زیبایی است.» به گفته‌ی او آخرین روز کار کردن روی یک رمان «چنان حس شادمانی‌ای به همراه دارد که صفتی برای توصیفش نمی‌یابد.»

منبع: فصل هشتم کتاب Process: The Writing Lives of Great Authors (فصل‌های دیگر این کتاب نیز به‌تدریج ترجمه و در اختیار علاقه‌مندان قرار داده خواهد شد)

مترجم: سبا هاشمی‌نسب

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *