اصطلاح خودزندگینگاری ارتباطی را سوزان استنفورد فریدمن در سال ۱۹۸۵ مطرح کرد. به نظر او، خودزندگینگاری ارتباطی الگویی خاص از «خود بودن» در نوشتههای خودزندگینامهای زنان است. در این نوع از خود بودن، سوژه برعکسِ فرد مستقل و خودبسندۀ ژرژ گاسدورف، با دیگری رابطۀ متقابل دارد و خود را عضو یک گروه میداند. فریدمن با اشاره به الگوی تاریخی شیلا روباتُم و الگوی روانشناختی کارول گیلیگان استدلال میکند که روایتهای زنان «مفهومی از یک هویت مشترک با زنان دیگر» را منتقل میکنند؛ «وجهی از همذاتپنداری که با احساس یگانگی و یکتایی خودشان در تضاد است.» فریدمن در ادامه میگوید در این روایتها «مرزهای سیال» خود و دیگری/دیگران محو میشود. بهتازگی، نانسی کی. میلر و پل جان ایکین با استناد به نظریۀ جسیکا بنجامین این ادعا را که فقط روایتهای زندگی زنان ارتباطیاند، رد کردهاند. بر اساس این نظریه، در جریان رشد کودک، تمایل به ارتباط و استقلال با هم به وجود میآیند و هر دو به فرایندهای تفرد گره میخورند. مثلاً ایکین میگوید «هویت ناگزیر مقولهای ارتباطی است چون اعلام استقلال، در درجۀ نخست، به تشخیص و پذیرشِ بیناسوژهای بودن هویت متکی است.» به نظر ما نیز ارتباطمحوری ویژگیِ همۀ نوشتههای خودزندگینامهای است.
برگرفته از کتاب ادبیات من
نوشتۀ سدونی اسمیت و جولیا واتسون
ترجمۀ رویا پورآذر
بدون دیدگاه