خودداستان اصطلاحی است که معمولاً در فرانسه برای داستان خودزندگینامهای یا روایتِ داستانی اولشخص به کار میرود. به گفتۀ پل جِی شاید تلاش برای تفکیک «خودزندگینامه از داستان خودزندگینامهای نهایتاً بیفایده باشد چون اگر منظور از واژۀ “داستانی” مقولهای ساختهشده، پدیدآمده یا تصورشده باشد ــــچیزی ادبی، نه واقعیــــ صرفاً وضعیت هستیشناختیِ همۀ متنها را توصیف کردهایم؛ خواه این متنها خودزندگینامهای باشند و خواه نباشند.» بهرغم دشواری تعیینِ مرز داستان و خودزندگینامه، خواننده در مواجهه با متنِ خودزندگینامهای توقع دارد روایتْ تصویری شفاف و صادقانه از جهان ارائه بدهد و شخصیت اصلیاش کسی باشد که در دنیای واقعی زندگی میکند نه شخصیتی داستانی. اما همانطور که خودداستانهای رولان بارت و دیگران در فرانسۀ دهۀ ۱۹۷۰ نشان میدهند، شاید هیچ حقیقت قطعیای دربارۀ خودِ گذشته در دسترس نباشد. با اینکه «واقعیتِ» ارجاعی و مفروضِ بیرون متن را نمیتوان روی کاغذ آورد و سوژۀ ناگزیر داستانی است که هنوز به پایانی مشخص نرسیده، مرز خودزندگینامه و داستان واضح است. قصهگوییِ خودزندگینامهای از راهکارها و ژانرهای داستانی استفاده میکند اما خودداستان نشانههایی متنی را به خدمت میگیرد تا تعامل عمدی و اغلب کنایی بین داستان و خودزندگینامه را پیش چشم بیاورد. شاید مفهوم وراداستانِ ریموند فیدِرمَن همین منطقۀ مرزی بین خودزندگینامه و داستان را در خود جای دهد. او بررسی میکند که چگونه زندگیاش بر اثر نوشتن شکل گرفته است و میگوید «فکر نمیکنم داستانم از زندگی و سرگذشتم سرچشمه گرفته باشد. در واقع، داستان من است که زندگی و سرگذشتم را میسازد. به عبارت دیگر، همین قصههایی که مینویسم زندگی من هستند.» بهعکس، بعضی نویسندگان یا بر حقیقت مطلق خاطرهپردازیشان که «داستانیشده» پافشاری میکنند یا بر دروغگویی آشکارِ خاطرهپردازیشان دربارۀ تجربههای گذشته.
برگرفته از کتاب ادبیات من
نوشتۀ سدونی اسمیت و جولیا واتسون
ترجمۀ رویا پورآذر
بدون دیدگاه