کتاب هفته چهل و چند روایتهایی از مادران امروز است که هویت مستقلی از فرزندشان دارند، هویت فردی خود را در کنار نقش مادریشان پذیرفتهاند و با تجارب زیستهشان به درک جدیدی از مفهوم مادری کردن رسیدهاند. مادران روایتگر این مجموعه در خلال نوشتن روایتشان پستوهای ذهن خود را کاویدهاند و روایتهای متفاوتی آفریدهاند. برخی از به رابطۀ رشتهی تحصیلی و تخصص و حتی علاقهمندیهایشان با سبک مادری کردن و روش فرزندپروریشان پی بردهاند. بعضی دیگر سعی کردهاند به مهمترین پرسش و اساسیترین دغدغۀ این روزهای دنیای مادریشان بپردازند.
اگر در بیست سالگی بهم میگفتند سه سال دیگر مادر میشوی، باور که نمیکردم هیچ، برنامۀ عریض و طویلی را هم که برای زندگیام چیده بودم، تکبهتک برایشان دوره میکردم تا بفهمند حالا حالاها قصد ازدواج هم ندارم چه رسد به مادر شدن. با تصمیمی که گرفتیم، فاصلۀ کوتاهی بین فارغالتحصیلی و مادر شدنم افتاد، چیزی نزدیک یک سال و نیم.
اگر نه ماه بارداری را هم حساب کنیم، میشود چیزی کمتر از یک سال. چه چیزی بیشتر از یک بچه، یک طفل معصوم، میتواند آموزههای جامعهشناختیِ آدم را به چالش بکشد؟ بچهای که از همۀ قواعد وضع شده بیخبر است و همۀ جبرهای اجتماعی، طبقات، قواعد و قوانینش را نه میداند و نه زندگی میکند. روزی که در چشم بر هم زدنی خانهمان دریاچهی کوچکی شد، این واقعیت را به چشم دیدم. شسته و ترگلورگل از حمام آمده بودند بیرون و من تندتند در حولههای ربدوشامبری میپیچیدمشان. صدای امین از حمام بلند شد. «بدوووو، بدو سوختم، یه کاری بکن.» شیر آب حمام که مدتها خراب بود و هر آن ممکن بود بشکند، شکسته بود. طوفان نوح شد. از لولۀ شکسته شرشر آب داغ بیرون میریخت. فقط پنج دقیقه طول کشید تا سراسیمه با نگهبان مجتمع به طبقه برگردم و با کمک هم شیر فلکه را ببندیم ولی در همان پنج دقیقه زندگیمان را آب برداشت. فرشها در آب فرو رفته بودند و پایههای مبل و کمد توی آب جولان میدادند. ناگهان دیدم سنا که دو سالش هم نبود درست مثل ستارۀ دریایی کف هال دراز کشیده و دست و پایش را باز و بسته میکند. آنقدر از وضع موجود راضی بود که حد نداشت. آب ولرم و دلچسبی کف خانه را پوشانده بود. جفتشان بدون کوچکترین ناراحتی و اضطرابی مشغول بودند. توی هال میدویدند و شلپشلپ آببازی میکردند. حولهها را کنده بودند و وسط سرشلوغی ما اسباببازیهای حمامشان را آورده بودند کف هال و روی آب شناور کرده بودند. قواعد و جبر اجتماعی مانع لذتشان از موقعیت نشده بود؛ موقعیت برایشان هیچ فرقی با لب دریا نداشت. هیچ چیز نگرانشان نکرده بود. راضی راضی بودند.
…
روزی از شدت خستگی نمیتوانستم درست بفهمم بچهها چه میگویند. آن روزها باید با بچهها وقت میگذراندم و کارهای خودم را به وقتی موکول کرده بودم که خواب باشند. چند شب برای ارائۀ کار درسی و تحویل یک متن کاری که ددلاینش گذشته بود، بیدار مانده بودم و ساعت شش خسته و کوفته برگشتم خانه. به سارۀ شش ساله گفتم «میشه مراقب سنا باشی؟ ساکت باشید من یه چرت خیلی کوچولو بزنم.» بهم قول داد. بالش مبل را برداشتم و همان کف هال خوابم برد. ساعت شش و چهل دقیقه یکهو از خواب بیدار شدم. دیدم خانه در سکوت کامل فرو رفته و هیچ صدایی نمیآید. از وروجکها بعید بود اینقدر ساکت بنشینند. رفتم اتاقخواب. اول نتوانستم بین آن همه کتاب توی اتاق پیدایشان کنم. یکهو سرشان را کج کردند و از بین تل کیسهها و کتابها لبخندزنان سرک کشیدند. «خوب خوابیدی مامان؟!» بوی عطر میآمد. هوش و حواسم که سر جا آمد، تازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده. چرخ زیر کولهپشتی ساره را باز کرده بودند و درست مثل چرخ باربری فرودگاه کتابهای کتابخانه را به اتاق برده بودند. در سکوت مطلق. معلوم نبود نزدیک پانصد جلد کتاب را چطور بدون کوچکترین صدایی از بالای سرم رد کرده و به اتاق برده بودند و بعد هم لباسهای کمد و کشو را تکتک عطر زده بودند، تا کرده بودند و توی کیف و چمدان کوچکشان چیده بودند. کیفهایشان که پر شده بود، بقیه را توی کیسههای پلاستیکی جا داده بودند. آنقدر به عهدشان وفادار مانده بودند و همۀ کارها را در سکوت کرده بودند که دلم نیامد توی ذوقشان بزنم؛ زدن توی ذوق دو دختر زیر شش سال که آن همه زحمت را به قصد مهاجرت خیالی به آمریکا کشیده بودند، کار خوبی نبود. تقصیر خودم بود که دستکم گرفتمشان. آن شب سه ساعتی طول کشید تا دسترنج چهل دقیقهایشان را با پدرشان دو نفری مرتب کنیم و چند دقیقهای هم طول کشید تا چشم از شیشۀ عطری بردارم که صبح آن روز چهارپنجمش پر بود و غروب نشده کمتر از یکپنجمش باقی مانده بود.
کتاب هفته چهل و چند روایت بیست زن جوان از تجربۀ مادر شدن و والدگری است. فاطمه ستوده در این کتاب به سراغ زنانی با خاستگاهها و عقاید متفاوت رفته و از آنها خواسته تا از احساسات پیچیدهشان بگویند و روابط جدیدی که برایشان شکل گرفته را توضیح دهند. امیلی امرایی، زینب بحرینی و نیره حاتمی کیا از جمله مادرانی هستند که روایتشان را در این کتاب بازگو کردهاند.
♦ شما میتوانید این کتاب را از فروشگاه اطراف بخرید. اما اگر به نسخۀ الکترونیکی آن علاقه دارید، میتوانید آن را از طاقچه و فیدیبو دانلود کنید.
♦ برای دانلود PDF صفحاتی از کتاب هفته چهل و چند، لطفاً اینجا کلیک کنید.
بدون دیدگاه