لالاییهای ایرانی بخشی از فرهنگ شفاهی و فرهنگ عامهی مردم این سرزمیناند. سالها سینهبهسینه نقل شدهاند و از مادر به فرزند رسیدهاند. نخستین سرایندگان این ترانههای عامیانه مشخص نیستند اما بیشک مادرانی بینام و نشان در هر خانه و کوچه و پسکوچه لالاییها را سرودهاند، رنگ و آبش دادهاند و پرسوز و گدازش کردهاند. در ایران پژوهشهای علمی و دانشگاهی، مقالههای مطبوعاتی و کتابهای متنوع و فراوانی در باب لالاییها منتشر شدهاند. دکتر یدالله جلالی پندری و صدیقه پاکضمیر در یکی از این پژوهشهای نسبتاً متأخر به روایتشناسی لالاییهای ایرانی پرداختهاند.* در این پژوهش که در مجلهی علمی پژوهشی مطالعات ادبیات کودک دانشگاه شیراز منتشر شده، آمده است «روایـت در واقـع یـک داستان است که در آن یک رشته رخدادها و پنـد و انـدرزها و هـر آنچـه کـه در یـک داستان میتواند بیاید، بیان میشود. ما از نخستین روزهای حیاتمان در معرض روایت قرار داریم. درسـت از زمـانی که مادرانمان برایمان لالایی میگویند یا اشعار کودکانه را بازخوانی میکنند. این ترانههـا و اشعار سادهای که ما در خردسالی فرا مـیگیـریم، روایـت هـستند.»
پژوهشگران این تحقیق میگویند هر روایت یک داستان است و باید ویژگـیهـای داسـتان از جملـه زمان روی دادن حادثه، مکان و شخصیتهای داستان را داشته باشد «بایـد دانـست که رشتهی رخدادهایی که در روایت از آنها سخن میرود، از نظر توالی زمانی بـه هـم پیوند دارند. لالاییها بخشی از نخستین آموختـههـای هـر انـسانی اسـت. این لالایـیهـا زنجیـرهای از رخدادها را که به طـور منطقـی دارای آغـاز و انجـام اسـت، در خـود دارنـد. رخـداد حادثهای درون داستان است که انتقال از حالتی به حالت دیگر را تدارک میبیند. از این نظـر شـاید بتـوان گفـت نخستین داستانهای کوتاه ایرانی همین لالاییها باشند.»
پژوهشگرانِ این تحقیق عنصر زمان را از سه بعد ترتیب، دیرش و بسامد بررسی کردهاند و چند نمونه از لالاییهای مشهور را منتشر کردهاند «در مبحث ترتیب به بررسی روابط بین ترتیب وقایع در داستان و ترتیـب ارائـهی خطـی آنها در متن پرداخته میشود. در یک لالایی از خراسان چنین میخوانیم:
لالا لالا به صحـرا شــی، به پای تخت زهرا شی، اگر زهــرا بفرمایه، غلام شاه رضا شی.
میبینیم که توالی زمانی در این لالایی مانند آنچـه کـه در واقعیـت روی مـیدهـد، روایت شده است و ترتیب بیان آن (کودکی: شنوندهی لالایی کودک است؛ جوانی: بـه صحرا شی، غلام شاه رضا شی) نیز با ترتیب رخـدادها (کـودکی ← جـوانی) هماهنـگ است. در دیرش به بررسی گسترهی زمانی که وقـایع داسـتانی در آن رخ داده و میزان متن اختصاص دادهشده بـه ارائـهی آن مـیپـردازیم. در مبحث مربوط به ترتیب در یک لالایی از خراسان (لالا لالا به صحرا شی) خواندیم که ترتیـب بیان واقعه با ترتیب رویداد هماهنگ است (گذر از کودکی به جوانی). امـا یـک مرحلـه در این میان حذف شده و آن نوجوانی است. در لالایی یادشده پـرش از کـودکی به جوانی نشان میدهد که دورهی نوجوانی که از مسیر بیان وقایع حذف شده، از دید راوی مهم نبوده و به عنوان یک عنصر اصلی به شمار نمـیآمـده اسـت. بنابراین نوجوانیِ کودک برای راوی عنصری حاشیهای بوده و از همین رو، سـیر وقـایع خلاصهوار بیان شده است. اما بـسامد به رابطهی میان دفعات اتفاق افتادن یک واقعه در داستان و تعداد دفعـات بازنمـایی آن در متن گفته میشود. در یک لالایی از کرمان میخوانیم:
لالا لالا گل باغ بهشتم، برای باباجونت نامه نوشتـم، نوشتم رود من عزیـزه، دو چشموش شو و روز ترمهریزه، لالا لالا که لالایت میآیه، نماز شوم بابایت میآیه. اُلا لالا گل مایی، بیومد خونهمون دایی، اُلا لالا گل نعنا، بابات رفته به کوه تنها، از این صحرا به اون صحرا، مرا بردن سوی صحـرا.
در این لالایی رفتن پدر از خانه، ذهن مادر (راوی) را به خـود مـشغول کرده و همین محور سخن او شده است. بسامد سخن گفتن از غیبت پدر در این لالایی سه بار است. هر بار که مادر (راوی) نوای لالایی را برای کودک خود میخواند، نبـودن پدر کودک خود را به یاد میآورد و از آن سخن میگوید و بدینگونه بارها به بازنمایی این مسئله در متن پرداخته است.»
در مبحث ساختار روایت در لالاییهای ایرانی عنصر مکانی هم نادیده گرفته نشده است. پژوهشگران این تحقیق مینویسند «در لالایی فسا آمده است:
لالا لالا لایی ای ماه تابون، که کوچه خلوت و محله بیابون.
در لالایی بوشهر، تنگستان، اهرم آمده:
دی لالا مو لالت میکنم همیشه، پلنگ از کو بناله شیر ز بیشه.
در لالایی دشتستان، بصری، برازجان آمده:
پسین گینی محمد (ص) داخل واوی، زمین سوخی موجی گلاوی.
در این لالاییها انتخاب مکان برای فضای روایت خاص نیست؛ بلکه راوی با دیدی کلی به نام بردن از مکانهـا بسنده کـرده و اینگونه به کوتاهی، هدف خود را از سخن بیان کرده است؛ برای نمونه در لالایی فـسا توجه به کوچه و محلهی خلوت برای آن است کـه گویـا بـه کـودک بفهمانـد کـه هـمبازیهایت خوابند، تو هم بخواب! اما در لالاییهایی که در زیر آمده، عنصر مکان به گونهای دیگر شکل پذیرفته است. لالایی شیروان، بجنورد، قوچان:
تو له وه ی یی، ئه ز له ورد، لاریکی لای (تو در آنجایی و من اینجا، کودکم بخواب).
در لالایی کرمان میخوانیم:
لالا لالا گــل مایی، بیومد خونهمون دایی، اُلالالا گل نعنا، بابات رفته به کوه تنها، از این صحرا به اون صحرا، مرا بردن سوی صحرا.
و یک لالایی دیگر:
لالا لالا گل نعنا، بوات رفته به کوه تنها.
در این سه لالایی و نمونههایی از این دست واژگانی مانند «آنجـا، ایـنجـا، رفتـه، این صحرا، اون صحرا» گزارهها و قیود مکانی است که مکان و جهـت وقـوع وقـایع و اشیا را نشان میدهد.
انتقال مکانی هم در این پژوهش بررسی شده است «منظـور از انتقال در داستان، گذر از یک مکان، یک حالت، یک مرحله از تحول و یـک نـوع بـه مکان، حالت، تحول و نوعی دیگر است. از انتقال برای تغییر زاویهی دید، مکان، زمان و لحن استفاده میشود. در لالاییهـا انتقـال مکـانی آنگونه که بتواند آشناییزدایی کند، دیده نمیشود. چشمگیرترین انتقال مکانی در لالاییها سفر است که بیشتر پدر، مسافر آن است؛ زیرا گوینـدهی لالایـی مـادر اسـت و آنکـه حضور ندارد و غایب به شمار میرود، پدر کودک است.»
در بیشتر لالاییهای بررسیشده مادر برای کودک درددل میکند و از نگرانیهای رفتن پدر و چندهمسری او میگوید «در این چند لالایی یک آشناییزدایی باورپذیر صورت گرفتـه و آن ایـن اسـت که شخصیتها یا همچون در یک درام در یک مکان مستقرند یا بـه جاهـای گونـاگون سفر میکنند. گزینهی دوم از نظر فنی در روایت امکانپذیر است و جای شگفتی نیست که نویسندگان از آن استفاده کردهاند. جدای از سفر یک شخـصیت از مکـانی بـه مکـان دیگر، چه افرادی را میتوان همیشه در سفر نشان داد تا از این راه به گونـهای باورپـذیر با رویدادی یا رویدادهای نامعمول مواجه شـوند؟ ایـن مـسئله در چند لالایی که در بالا آمد، روی داده است؛ یعنی انتخاب پدر به عنـوان شخـصیتی کـه میتواند از مکانی به مکان دیگر برود (باورپذیر) با توجـه بـه شـرایط آن روز جامعـهی ایران و سپس رویدادی (ازدواج دوم) که چندان هم خوشایند نبوده است، بیان میشـود (رویداد نامعمول). هم چراییِ سفر پـدر در روایـت روشـن شـده و هـم نوعی آشناییزدایی صورت گرفته است.»
در لالاییهای ایرانی راوی کیست؟
وقتی به بررسی عنصر راوی در لالاییهای ایرانی میرسیم، باید از چند منظر خود راوی را بررسی کنیم. طبق یافتههای این پژوهش، «برای بررسی نقش و جایگاه راوی در یک روایت داستانی باید به سـه عامـل زیر توجه کرد: ١. شخص (اول شخص یا سوم شـخص) ٢. حالـت (شـیوهی روایـت) که چگونگی عرضهی شخصیتهاست و اینکه راوی در بیـرون داسـتان اسـت یـا یکـی از شخصیتهاست. ٣. بعد (دیدگاه): یعنی جایگاه راوی، حضور و عـدم حـضور او، نگـاه درونی یا بیرونی و فاصلهی او از وقـایع. هر رویداد یا داستان معمولاً به یکی از این سه روش بیـان میشود: نخست به روش روایی گزارشگرانه یا همان دانای کـل؛ دوم روش روایـت بـا منِ راوی یا اول شخص با منِ راوی و آخرین و جدیدترین روش، شـیوهی روایـت بـا سوم شخص مفرد یا راوی است. در لالاییهای ایرانی راوی که همان مـادر اسـت، اول شخص است. ضمیر شخصی «من/م» در بیشتر لالاییها دیده مـیشـود. بـرای نمونـه:
لالایت میکنم خوابت نمیآد، بزرگت میکنم یادت نمیآد…
برای بررسی شیوهی روایت باید گفت شمار شخصیتهایی که در لالاییها توصیف شـدهانـد و یـا از آنها سخن به میان آمده، اندک است: پدر، مادر، دایه، زنبابا و خود کودک که عموماً در همــهی لالاییها حضور دارنــد. اما شخصیتهایی نیز در لالاییها دیده میشود که منحصر به یک لالایی اسـت و در دیگر لالاییها دیده نمیشود.
مادر که راوی لالاییهای ایرانی است، گاه خود یکـی از شخـصیتهـای حاضـر در لالاییها میشود. در یک لالایی از فارس اینگونه آمده است:
لالا لالا بوآم هسی، دَرُم کردی کلـون بسی، طلـب کردُم به یک نونی، آجر پاره ورم دادی، سبو دادی بـه اُو رفتم، سر چشمه بـه خو رفتم، دو تا ترکی ز ترکستون، مرا بردن بـه هندسون، بزرگ کردن به صد نازی، شووَر دادن به صد جازی، دو تا اولاد خدا داده، ملک احمد، ملک جمشـید، ملک جمشید به خو رفته، ملک احمد کتو رفته.
در این لالایـی میبینیم کـه مـادر (راوی) بـا نگـاهی بـه گذشـته، خـود یکـی از شخصیتهای روایت میشود. برای بررسی عامل سوم، یعنی همان نقش و جایگاه راوی، شاید بهتر باشد به همان لالایی قبلی نگاهی انداخت. در همان لالایی فارس (لالا لالا بوآم هستی…) هنگـامی کـه مـادر بـا نگـاه بـه گذشـته در جایگاه راوی داستان زندگی خود را باز میگوید، یعنی از زمانی سخن میگویـد کـه بـه عنوان یک شخـصیت کـنشگـر بـوده اسـت، در این حالت میـان شخصیت راوی و شخصیت کنشگر در بعد زمانی و بعد روانی فاصله وجود دارد. بـاز در همین حالت است که خواننده یا شنوندهی لالایی، هنگامی که مادر روایتگر گذشتهی خود میشود، آگاهیهایی نسبت به وضعیت درونی و بیرونی مادر – راوی پیدا میکنـد و از دیگر اشخاصی که در لالایی هـستند، یعنی «پـدر، دو تـا تـرک، شـوهر، ملک احمد، ملک جمشید» فقط نامی میشنود و از درون آنها آگاه نیـست. اینجـا زاویـهی دیـد راوی درونی است؛ زیرا راوی اطلاعاتی که به مخاطب خود میدهـد، تنها دربارهی درون و بیرون خود است.»
در پایان باید گفت لالاییهای ایرانی با همهی سادگیشان ساختار روایت را دارند و نسل به نسل بر دل شنوندگانشان نشستهاند.
برای مطالعهی بیشتر دربارهی مفهوم روایت و ساختار آن میتوانید کتاب سواد روایت را ببینید.
٭ این مقاله در شمارهی چهارم مجلهی علمی پژوهشی مطالعات ادبیات کودک دانشگاه شیراز در پاییز و زمستان 1390 منتشر شده است.
بدون دیدگاه