روایت قاب چیست؟

روایت قاب سواد روایت قاب‌بندی

وقتی به کران‌های یک روایت نزدیک می‌شویم، ممکن است متوجه شویم این روایت در دل روایتی دیگر کاشته شده است. این روایتِ دربرگیرنده را «روایت قاب» می‌نامیم. نمونه‌های کلاسیک روایت‌های قاب یا قصه‌های قاب عبارت‌اند از دکامرون  (۱۳۵۱ تا ۱۳۵۳) اثر بوکاچیو،  حکایت‌های کَنتِربری  (۱۳۸۷ تا ۱۴۰۰) اثر چاسر و هزارویک شب  (حدود سال ۱۴۵۰). در همه‌ی این نمونه‌ها، روایتِ دربرگیرنده مثل چارچوبی عمل می‌کند که درونش چندین قصه گفته می‌شود.

روایت‌های قاب می‌توانند نقش بسیار مهمی در تفسیر روایت‌هایی که قاب می‌گیرند ایفا کنند. مثلاً رمان کوتاه آن روی سکه  (۱۸۹۸) اثر هنری جیمز قصه‌ای عجیب و ترسناک از جنس قصه‌های ارواح است که از روی دست‌نوشته‌ی شخصیت اصلی داستان تعریف می‌شود. این شخصیت اصلی معلم سرخانه‌ای است که یا شیرزن شجاعی است یا شخصی بیمار و متوهم و تشنه‌ی قدرت. ظاهر روایت نشان می‌دهد که هر دو خوانش از این شخصیت ممکن است درست باشد. اما این رمان با یک روایتِ قاب حدوداً هشت‌صفحه‌ای آغاز می‌شود که توضیح می‌دهد دست‌نوشته‌ی این معلم سرخانه چه‌طور پیدا شده. این‌جاست که طرفداران خوانش «معلم سرخانه‌ی شیرزن» برای ‌تفسیرشان از این شخصیت نشانه‌های آشکاری می‌یابند. این دست‌نوشته را خود معلم سرخانه به راوی روایت قاب سپرده است. راوی به ما می‌گوید بعد از رخدادهای قصه، او معلم سرخانه‌ی منزل خواهرش شد و به نظرش «او دوست‌داشتنی‌ترین زنی است که من می‌شناختم. او لایق هرگونه منصب و مقامی بود.» نیازی به گفتن نیست که در بحث‌های جاری درباره‌ی این رمان کوتاه و جذاب، بر نقیض این گفته تأکید زیادی کرده‌اند. اما نکته‌ی اساسی این است که روایت‌های قاب اغلب تأثیری سرنوشت‌ساز بر روایت‌های درون‌شان دارند. البته این نقش و تأثیر ممکن است درجه‌های مختلفی داشته باشد. از یک‌سو، روایت‌های قابی مثل آن‌چه در دکامرون و هزارویک شب می‌بینیم، ممکن است تأثیر چندانی در «روایت‌های درونی» نداشته باشند و از سوی دیگر، روایت‌های قابی از جنس آن‌چه در رمان آن روی سکه دیدیم، ممکن است تأثیر بسیاری بر روایت درونی خود داشته باشند. در این اثر، اگر روایت معلم سرخانه را از روایت قاب بیرون بکشیم، دیگر همان روایت درونی‌شده نیست.

گاهی درون روایت‌ها روایت‌های درونی‌ای می‌یابیم که خود دربرگیرنده‌ی روایت‌های دیگری هستند و هر کدام نقش روایت قاب را برای روایت درونی‌شان بازی می‌کند. یکی از نمونه‌های افراطیِ این موضوع، رمان فرانکنشتاین اثر مری شلی است. در این رمان خوانندگان به درون دست‌کم شش سلسله روایت مختلف وارد می‌شوند و بعد از آن‌ها بیرون می‌آیند. هر کدام از این روایت‌ها راوی خود را دارند و مثل جعبه‌های چینی هر کدام در دیگری جای می‌گیرند. مری‌لور ریان می‌گوید ما توالی چنین روایت‌های درونی را مثل یک «پشته» می‌بینیم، درست مانند پشته‌ای از ظرف که در آشپزخانه‌ی رستورانی روی هم انباشته شده باشند. هر کدام از روایت‌های درونی روایت قابش را از دید خارج می‌کند، درست همان کاری که بشقاب‌ها وقتی روی هم می‌گذاریم‌شان انجام می‌دهند. وقتی یک بشقاب را بلند می‌کنیم، بشقاب زیرین که آن را نگه داشته نمایان می‌شود. به همین ترتیب، وقتی که ما روایت درونی را رها می‌کنیم، روایت قاب دوباره خودش را نشان می‌دهد.

همین توالی روایت‌های درونی در رمان‌هایی مثل فرانکنشتاین باعث ایجاد درجه‌های گوناگونی از روایتمندی می‌شود، زیرا همه‌‌ی این روایت‌ها راوی و مجموعه‌ای از رخدادهای به هم مربوط و ویژگی‌های دیگری دارند که به ما حس قصه خواندن را منتقل می‌کنند. اما واقعیت این است که همه‌ی روایت‌ها ــ فارغ از حجم‌شان ــ دارای خرده‌روایت‌های درونی هستند. مثلاً مال‌وُلیو  در نمایش‌نامه‌ی شب دوازدهمِ  شکسپیر با خودش می‌گوید «من بعد از این… سِر توبی را تحقیر خواهم نمود… زیرا عقل و خرد به من می‌فهماند که بانویم دلباخته‌ی من است. او چندی پیش جوراب زرد مرا ستود و از اینکه بند جوراب را به شکل صلیب بسته بودم مورد تمجیدم قرار داد و اکنون عشق خود را آشکار ساخته و به من امر می‌دهد از عاداتی که موردپسند او است، تبعیت کنم.» او درباره‌ی رفتارها و نیت‌های اُلیویا  کاملاً در اشتباه است، با این حال قصه‌ی کوچکی برایمان تعریف می‌کند و در آن درباره‌ی خودش و افکارش به ما می‌گوید. افکار شخصیت‌ها در رمان‌ها مملو از روایت‌های کوچکی مثل این هستند (هرچند معمولاً این‌طور مشوش نیستند)، درست همان‌طور که افکار خود ما چنین خرده‌روایت‌هایی در خود دارند؛ به‌خصوص وقتی درباره‌ی تردیدها یا امیدمان به اتفاقات پیش رو می‌اندیشیم یا اتفاقاتی از گذشته‌مان را به یاد می‌آوریم یا این‌که صرفاً برنامه‌ی روزانه‌مان را می‌ریزیم. پژوهشگرانی مثل ریان و پالمر می‌گویند بهتر است نام این نوع روایت‌ها را نیز روایت‌های درونی بگذاریم، هرچند روایتمندی‌شان آنچنان محرز نباشد.

 

منابع و متون تکمیلی درباره‌ی موضوع روایت قاب

کتاب کاترین اس. گیتیز مقدمه‌ی منسجمی از ژانر تاریخی روایت‌های قاب ارائه می‌کند:

Gittes, Katherine S., Framing the Canterbury Tales: Chaucer and the Medieval Frame Narrative Tradition, New York: Greenwood, 1991.

برای مطالعه‌ی پژوهشی تخصصی‌تر درباره‌ی قاب‌بندی و درون‌کاشت روایت‌ها به مثابه ابزاری با کاربردهای مختلف، کتاب ویلیام نِلِس را مطالعه کنید:

Nelles, William, Frameworks: Narrative Levels and Embedded Narrative, New York: Peter Lang, 1997.

تاریخ ادبیات پر است از نمونه‌های روایت قاب. بسیاری از آن‌ها ــ مثل رمان آن روی سکه ــ اختصاص یافته‌اند به خود وضعیت قصه‌گویی یا یافتن نسخه‌ای دست‌نویس یا کشف کتابی قدیمی که قصه‌ای می‌گوید و غیره. اکثر قریب‌ به ‌اتفاق این قصه‌هایی که گفته می‌شوند نیز از زبان اول‌شخص هستند. رمان دل تاریکی (۱۸۹۹) اثر کنراد نمونه‌ای کلاسیک از این موضوع است. در این رمان روایت روند قصه‌گویی نقشی حیاتی در تأثیر عاطفی و تفسیر‌های این کتاب گذاشته است. سایر نمونه‌های این نوع استفاده‌ی راهبردی از روایت قاب را می‌توانید در رمان قهرمان عصر ما  (۱۸۴۰) اثر میخاییل لرمانتوف و ایتان فروم (۱۹۱۱) اثر ادیت وارتون بیابید. نمونه‌های سینمایی را هم می‌توانید در فیلم‌های تایتانیک (۱۹۹۷)، نجات سرباز رایان (۱۹۹۸) و پروژه‌ی جادوگر بلر (۱۹۹۹) بیابید.

 

برگرفته از کتاب «سواد روایت»

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *