از جمله آثار نشر اطراف کتاب «این هم مثالی دیگر» است که مجموعۀ چند جستار درخصوص روزمرهترین حقایق زندگی انسان است. خانم مریمسادات حسینی طی یادداشتی این کتاب را به کتاب دوستان معرفی کردهاند؛ با هم این یادداشت را میخوانیم:
این هم مثالی دیگر جلد دوم از مجموعه جستار روایی نشر اطراف است. روی جلد، زیر عنوان اصلی نوشته: «چهار جستار از حقایق زندگی روزمره». احتمالاً به محض دیدن جلد کتاب، از خودمان بپرسیم ژانر جستار با سایر ژانرهای متداول چه تفاوتی دارد؟
جستارها راههایی نرم و ملایم و در عین حال هوشمندانهاند برای گفتن حقایق سخت و پیچیده. جستار را در ترجمۀ واژۀ essay آوردهاند. هوشمندی از مؤلفههای اصلی جستارنویسی است. اگر هم کمی شیطنت چاشنی این هوشمندی شده باشد که چه بهتر. یک جستار ممکن است از اینجا شروع شود که نویسنده صبح برای صبحانه چه خورده، بعدش با کدام همسایه مشغول گپ و گفت شده و همینطور تا شب چه اتفافات ریز و درشتی برایش افتاده است. البته که این جزئیات روایی و داستانی طبق منطقی خاص کنار هم چیده میشوند و غایتی را دنبال میکنند. نویسنده انتخاب میکند از چه بگوید و از چه نگوید و چه چیز را کنار چه چیز قرار بدهد تا در نهایت به مقصودش برسد. نویسنده قرار است با کمک این جزئیات از امری کلی و جدی، یعنی از یک حقیقت برای ما حرف بزند. یا بهتر است بگویم نویسنده قرار است در دل همین اتفاقات روزمره، دنبال معنایی بگردد.
جستارها روایت/داستان هستند و نیستند. درونمایۀ یک مقالۀ جدی را دارند و ندارند. جستارها در مرز میان روایت/داستان و مقاله حرکت میکنند. بخش اعظم جذابیتشان را هم از همینجا میگیرند؛ چون میتوانند مخاطبان هر دو گروه را شیفتۀ خود کنند: روایت/داستاندوستها و مقالهدوستها.
جستارنویسها آن دسته نویسندههایی هستند که حرفی جدی برای گفتن دارند و به دلایلی نه قالب روایت و داستان و نه قالب مقاله را مناسب گفتن آن حرف نمیدانند و تصمیم میگیرند در این میانه حرکت کنند. بیاینکه تسلیمِ لحن و زبان و روشِ جدی و رسمی مقاله شوند، به حرف جدی خود لباس روایی/داستانی میپوشانند، رنگ خودشان را به نوشته میزنند و از شخصیترین زاویۀ ممکن شروع میکنند به نوشتن.
در جستار سومی که در کتاب «این هم مثالی دیگر» آمده، والاس از جزئیاتی دربارۀ یک جشنوارۀ لابستر در یک گوشه از آمریکا شروع میکند و اطلاعاتی به ما میدهد که چه بسا حوصلۀ یک نفر را که هیچ ربط و نسبتی بین خودش و لابسترها نمیبیند، سر ببرند. جزئیات میروند جلو تا اینکه والاس تیر خلاصش را میزند. بعد از اینکه ما را حسابی آلودۀ جزئیات کرد، باز هم به کمک همان جزئیات طرح مسئله میکند. مسئلهای که یک سرش در زندگی معمولی و رزومرۀ ماست، ولی سر دیگرش به حوزۀ اندیشه برمیگردد یا حداقل مسئلهای را نشانه میرود که تا به حال فکر خیلی از ما را درگیر خود کرده و چه بسا بعد از خواندن جستار درگیر خود کند؛ پرسشی که میشود ساعتها و از زوایای مختلف به آن اندیشید: موقع خوردن گاو، گوسفند، مرغ، لابستر یا هر موجود زندهای «آیا اصلاً به شرایط اخلاقیِ (ممکن) و رنجِ (محتمل) حیوانِ مورد نظر فکر میکنید؟» (والاس، 1396، ص82) میبینید؟ این سؤال یکی از آن سؤالهای دشواری است که به دنبالش صفی از سؤالهای دشوار دیگر هم قطار میشوند و ما چارهای جز فکر کردن به آنها نداریم. سؤالهایی مثل اینکه درد چیست؟ چه باعث میشود فکر کنیم دیگری دارد از چیزی رنج میبرد؟ از کجا معلوم که دیگری درد را با همان کیفیتی احساس کند که ما تجربهاش میکنیم؟ اگر این دیگری یک حیوان باشد، چه؟
والاس سؤال کلیدیاش را در صفحۀ یکی مانده به آخر جستار رواییاش مطرح میکند. پیش از آن هرچه آمده روایتی پر جزئیات بوده، برای اینکه ذهن مخاطب را کاملاً درگیر مسئله کند، تا به هنگام طرح مسئله ذهن بیاختیار به دام تفکر بیفتد. بدون این جزئیات ذهن چقدر میتواند درگیر مسئله شود؟ بدون اینکه والاس برایمان از شرایط صید و پخت لابسترها بگوید و از اینکه چطور لابسترهای زنده را توی قابلمۀ آب جوش میاندازند و لابسترها در قابلمۀ جوشان تقلا میکنند و دست و پا میزنند و همزمان درِ قابلمه از تقلای آنها تلق تلق صدا میکند. بعد از درگیر شدن با چنین جزئیاتی چارهای نداریم جز اینکه بنشینیم به درد و رنج حیواناتی که هر روز میخوریم، فکر کنیم.
یا مثلاً در جستار چهارم مسئلۀ ذهنی والاس این است که چه چیز راجر فدرر را این همه منحصر به فرد کرده؟ چه چیز باعث شده بازی این تنیسباز سوئیسی این همه با بقیۀ تنیسبازها فرق داشته باشد؟ در فدرر چه چیزی هست که در بقیه نیست؟ چرا تنیسدوستها بازی فدرر را «زیبا» میدانند و در توصیفش از واژههای «سریع»، «قدرتی» یا ویژگیهای دیگر استفاده نمیکنند؟ میشود رمز موفقیت فدرر، مایکل جردن، زیدان و دیگر نابغههایی از این دست را فرمولبندی کرد، روی نمودار برد و نشان داد؟ آن فدرری که بازیاش ما را جادو میکند، فقط این تنِ قابل محاسبه است یا بیش از این؟ و برای طرح همۀ این مسائل ذهنی، والاس باز هم از عنصر روایت کمک میگیرد «و در نهایت هرچند مثلاً از خود راجر فدرر و بازی تنیسی که در ورزشگاه به تماشایش نشسته خیلی حرف نمیزند، ما را به درکی عمیق از فدرر، تنیس، ورزش و نبوغ میرساند که شاید با توصیف عینی صرف ممکن نبود.» (همان، نقل از فرخی، ص22)
در مواجهه با این پرسشهای جدی و دشوار، والاس سعی میکند یک جور ملایم و البته دور از قطعیتی، فقط نظر شخصی خودش را بگوید. جستارنویس مثل مقالهنویس ادعا نمیکند جوابی که من میدهم، زاویهای که من برای روایت انتخاب کردم و راهحلی که به نظر من میرسد تنها جواب، تنها روایت و تنها راهحل است. (میتوانید به جای «تنها»، «بهترین» هم بگذارید.) جستارنویس خیلی متواضعانه فقط از تجربۀ شخصی خودش به ما میگوید و خیلی ساده ما را هم به همفکری دعوت میکند. اصلاً از این بیشتر، کمک گرفتن از روایت در حکم وارد کردن سایر دیدگاهها به جستار است. جستارنویس ـ به تعبیر رؤیا پورآذر در پیشگفتار کتاب ـ در یک جستار «متنی چند صدا» خلق میشود. اگر بخواهیم از باختین کمک بگیریم، میتوانیم بگوییم جستارنویس از «تک صدایی» پرهیز دارد و همان جستار او صحنۀ برخورد و گفتگوی صداها و آرای متفاوت است؛ بیاینکه یکی بر دیگران تفوق داشته باشد. صدای مخاطب اثر نیز میتواند به این صداها اضافه شود و گفتگو به جهان بیرون از کتاب هم تسری پیدا کند.
این هم مثالی دیگر، چهار جستار از حقایق زندگی روزمره است با آن توصیفی که شرحش گذشت و به نظرم میتواند طیف وسیعی از کتابخوانها را راضی کند: از داستاندوستها گرفته تا آنهایی که میل دارند چیزی از جنس روایت بخوانند و در نهایت آنهایی که ترجیح میدهند الزاماً در کتابهای زیادی جدی و تخصصی، دنبال مسائل مهم و قابل تأمل نگردند.
این یادداشت به تاریخ ۲۶ تیر ۹۷ در سایت شهرستان ادب منتشر شده است.
بدون دیدگاه