پیوست اینترنتی کتاب قصه‌ای که انتخاب می‌کنیم

فصل 2 | ص 49:

مصاحبه‌­ای با دو وجه آزار

می­خواهیم برایتان از دلیل ایجاد گروه ضد آزار بگوییم و دو وجه آزار را به شما معرفی کنیم؛ دو وجهی که لطف کرده‌‌اند و فقط برای همین یک بار پذیرفته‌اند در مصاحبه­‌ا‌ی عمومی شرکت کنند.

 

مصاحبه‌کننده:  متشکرم ‌که امروز این‌­جا آمدید. می‌­توانید کمی توضیح دهید از کجا آمده‌اید؟

آزار 1: من از اولِ دنیا همیشه وجود داشته‌ام.

آزار 2: من هم همه‌جا هستم: خانواده­، جامعه، مؤسسه‌ها، محل کار و به‌خصوص مدارس.

مصاحبه­‌کننده: پس اگر این‌ همه وقت است که وجود دارید، لابد خیلی موفق هستید. رمز موفقیت‌تان چه بوده؟

آزار 1: من از نادانیِ آدم‌ها استفاده‌ می­کنم.

آزار 2: من هم در موقعیت‌های رقابتی شکوفا می­شوم.

آزار 1: در موقعیت‌هایی که تمایز و تفاوت با دیگران برای آدم‌ها خیلی مهم باشند، ما عملکرد خیلی خوبی داریم. مدرسه‌ها جولانگاه ما هستند.

آزار 2: بله. گاهی معلم‌ها هم به ما کمک می­‌کنند، چون به بچه‌ها برچسب‌هایی مثل قربانی و قلدر و مانند این‌ها می‌زنند.

آزار 1: طوری رفتار می‌کنند که انگار مشکلْ خود شخص است. وقتی به کسی برچسب قربانی و قلدر زده می‌شود، من می­‌توانم مستقیم دست‌به‌کار بشوم. فرصتی عالی نصیبم می‌شود تا کار کثیفم را شروع کنم. آدم‌ها هم دست‌آخر احساس می­کنند خودشان مشکل هستند.

مصاحبه­‌کننده: درباره‌ی این مدرسه چه؟ خیلی وقت است که دوروبر این‌جا پرسه می‌زنید؟

آزار 1: بله، از روز اول تأسیس این مدرسه.

آزار 2: مثل همه­‌ی مدرسه‌­های دیگر.

مصاحبه­‌کننده: چه برنامه‌‌ای برای این مدرسه دارید؟ خواسته­ها و اهداف‌تان چه هستند؟

آزار 1: می‌خواهیم روزگار بچه­ها را سیاه کنیم و آن‌ها را به جان هم بیندازیم.

آزار 2: من می‌خواهم بچه­ها را مجبور کنم برای تسلط به دیگران و تضعیف بقیه از من استفاده کنند تا قدرتم بیشتر شود.

مصاحبه­‌کننده: چطور این کار را می‌­کنید؟ روش کارتان چیست؟

آزار 2: بچه­ها را به سمت چیزی که می‌خواهیم هدایت می‌کنیم.

آزار 1: و کاری می‌کنیم که به ما عادت کنند. من در چندین نسل­ و خانواده کار کرده­‌ام، برای همین می‌دانم چطور کاری کنم که آدم‌ها دیگر حضورم را حس نکنند و من را نبینند.

آزار 2: من خودم را به چیزی لذت‌­بخش و رضایت‌آفرین تبدیل می‌کنم.

آزار 1: به این ترتیب، ما قسمتی از فرهنگ پذیرفته‌‌شده­ی رابطه­‌ی بچه‌­ها با همدیگر می­شویم.

آزار 2: البته معلم‌ها هم گاهی در این ماجرا نقش دارند. آن‌ها گاهی بچه‌ها را مدام زیر نظر می‌گیرند. بچه‌ها هم عصبانی می­شوند و عصبانیت‌شان را، مثلاً در زمین بازی، سر هم خالی‌ می­‌کنند. زندگی را برای همدیگر جهنم می‌کنند.

مصاحبه­‌کننده: انگار شما در کار خیلی به هم متکی هستید. دوستان دیگری هم دارید؟

آزار 1: بله، شایعه و دروغ…

آزار 2: دروغ و فریب…

آزار 1: و رنجش.

آزار 2: حسادت را فراموش نکنید.

آزار 1: زیاده­خواهی و دورویی.

مصاحبه‌کننده: چه همراهان خوبی. موانعی هم سر راه‌تان وجود دارند؟ چیزی هست که کارتان را سخت کند؟

آزار 2: فکر نمی‌کنم.

آزار 1: راستش چیزی هست. مثلاً وقتی دستم رو می­شود و آدم‌ها درباره‌ام با یکدیگر حرف می‌زنند.

آزار 2: بله. به نظرم درست می‌گوید. وقتی فوت‌وفن کارم لو می‌رود و آدم‌ها کم­‌کم متوجه می‌شوند چه تأثیری بر زندگی‌شان گذاشته‌ام. این می‌تواند مشکل‌ساز باشد.

آزار 1: وقت‌هایی که دستم برای آدم‌ها رو می‌شود.

مصاحبه­‌کننده: آدم‌ها چطور متوجه حضورتان می‌شوند؟ چطور می‌‌‌‌‌‌­‌توانند مچ‌تان را بگیرند؟

آزار 1: راستش من خیلی آب­زیر­کاهم و می‌توانم خودم را به هزار و یک شکل دربیاورم. قبلاً خودم را فقط در موقعیت‌های بدیهیِ قلدری و رفتارهای خشن نشان می‌­دادم، ولی این روزها یکی از بهترین موقعیت‌هایی که نصیبم می‌شود وقتی است که چند نفر گروهی تشکیل می‌دهند و دست‌به‌یکی می‌کنند تا با بی‌محلی به کسی و حرف نزدن با او، منزوی‌اش کنند.

آزار 2: ما برای تحقق هدف‌مان هر کاری می‌کنیم. هر تفاوتی میان افراد می‌­تواند نقطه­‌ی شروع کارمان باشد:  جنسیت، نژاد، تفاوت ظاهری. خلاصه هر چیزی که فکرش را بکنید.

مصاحبه­‌کننده: الان در مدرسه‌ی ما چقدر قدرت دارید؟

آزار 2: الان؟ ای بابا…

مصاحبه­‌کننده: یعنی این‌­جا مشکلی دارید؟

آزار 1: کار من در این مدرسه خیلی سخت است، چون معلم‌های این‌جا باورهای خاصی درباره‌­ی ارتباط محترمانه با دانش‌­آموزان و درک آن‌ها دارند. ما هم مجبوریم از راه‌­های دیگری وارد عمل شویم. ولی تنها مشکل ما این نیست. چند سال پیش، دانش‌آموزان این مدرسه چیز وحشتناکی به اسم گروه ضدآزار تشکیل دادند.

آزار 2: راستش اوایل فکر نمی‌‌­کردیم خیلی دردسرساز باشد. فقط چند‌تا، مثلاً بیست‌تا بچه و چندتا مشاور بودند.

آزار 1: همه‌ می‌­دانیم چقدر آسان است که یواشکی دوروبر مشاورها پرسه بزنی.

مصاحبه­‌کننده: پس چه چیزِ این گروه ضد آزار برایتان دردسرساز است؟

آزار 2: نمی‌توانم آسان بین بچه‌ها جایی باز کنم.

آزار 1: بله. اعضای گروه به در و دیوار اعلامیه می‌­زنند و درباره‌‌­ی ما به بقیه‌ هشدار می‌دهند. دیگر کسی از حرف زدن درباره‌­ی ما نمی‌­ترسد. افتضاح است. از همه بدتر، میانجیگری است. میانجیگری چیز بسیار ناخوشایندی است.

مصاحبه­‌کننده: چرا؟ مگر در فرایند میانجیگری چه اتفاقی می‌‌­افتد؟ چه بلایی سرتان می‌آورد؟

آزار 1: جلسه‌های میانجیگری دست‌وپای ما را می‌بندند. مدرسه به این جلسه‌ها خیلی اهمیت می‌دهد و دانش‌آموزان می‌توانند هر وقت بخواهند از این جلسه‌ها کمک بگیرند.

آزار 2 [با نفرت]: معلم‌ها حتی به بچه‌ها اجازه می‌دهند برای شرکت در این جلسه‌ها از کلاس غیبت کنند.

 

مصاحبه ادامه پیدا می‌کند و حرف‌های بیشتری درباره‌ی نوآوری‌­های دانش‌­آموزان و گروه ضدآزار زده می‌شود. حالا دیگر ناامیدی در چهره‌ی دو وجه آزار دیده می‌شود.

مصاحبه­‌کننده: انگار دیگر می‌خواهید دست از سر این مدرسه بردارید؟

آزار 2: نه، اصلاً. ما محکم سر جای خودمان می‌ایستیم. هنوز هم فرصت‌های خوبی داریم.

آزار 1: ولی باورنکردنی است که کارتان تا این حد سخت شده.

آزار 2: کارمان سخت شده، ولی اگر از این­جا برویم، دیگر هیچ‌­وقت نمی­‌توانیم برگردیم.

آزار 1 [رو به آزار 2]: ببین، تو هر کاری دلت می­‌خواهد بکن. من یکی که می‌روم.

آزار 2: دوباره می‌­خواهی جا بزنی؟

[با هم بحث می­کنند و بعد شماره­ی 1 بیرون می­رود.]

 

 

نمونه‌ای از درخت زندگی / ص ۲۶

فصل دو | ص 53:

پرسش و پاسخ با لیز:

  • اسم مهارت، دانش یا ارزش ویژه­ای که فرد یا دوستان و خانواده‌­‌اش در روزهای سخت با کمکش دوام می­‌آورند چیست؟

لیز: چای و بیسکوییت.

  • قصه‌­ی این مهارت، دانش یا ارزش چیست؛ قصه‌­ای که روزی برای شما یا دیگران مهم بوده است؟

لیز: بعضی از لحظه‌های زندگی چای و بیسکوییت می‌طلبند. بعضی از ما با اولین نشانه‌­ی مشکل، کتری را روشن می‌­کنیم. چه وقت‌هایی که داریم برای امتحان‌ها آماده می‌شویم و قرار می‌گذاریم با هم درس‌ بخوانیم، و چه وقت‌هایی که ضربه‌­‌ی روحی خورده‌ایم و دنبال آرامش هستیم. هشت‌ساله که بودم، از صندلی افتادم و دستم شکست. صندلی هم شکست. مادرم فوری گفت «بیا اول یه فنجون چای درست کنیم، بعد ببینیم باید چیکار کنیم».

  • پیشینه‌­ی این مهارت، دانش یا ارزش چیست؟ چطور و از چه کسی آن را یاد گرفتید؟

لیز: در نوشیدن یک فنجان چای، چیزی هست که فضایی برای نفس کشیدن و فکر کردن به وجود می­آورد. ما با چای گرم و بیسکوییت تسکین پیدا می­کنیم. فکر می‌کنم این ویژگی از اول عمرم در من وجود داشته. مطمئنم مادر و پدرم هم به دنیا آمدنم را با یک فنجان چای جشن گرفته‌اند.

  • آیا این مهارت یا ارزش با سنت­هایی فراگیرتر ارتباط دارد؟ مثلاً از سنتی فرهنگی یا اجتماعی سرچشمه گرفته یا با تاریخچه‌­ی خانوادگی‌تان گره خورده؟ آیا ضرب‌­المثل‌­، تکیه‌کلام­، قصه­‌، آواز یا تصویر‌ی در خانواده، جامعه یا فرهنگ‌تان هست که با این مهارت­‌ و دانش­ مرتبط باشد؟

لیز: خب، من انگلیسی‌ام. حدس می­زنم چای‌دوست بودنم به این مربوط باشد.

فصل سه | ص 70:

نمونه‌هایی از گواهی‌های عمومی

  • نمونه­ای از گواهی کودکی که قدم­‌هایی برای حل مشکل خیس کردن خودش برداشته. این کودک برای بیرونی کردن این مشکل اسم آن را «جیش نابکار» گذاشته است.

 

گواهی کنترل ادرار

این گواهی به … برای قدردانی از موفقیتش در کنترل ادرار اهدا می‌­شود.

… مسلط به کنترل ادرارش شده است. این مسئله برای او ویرانگر بود. حالا او این مشکل را حل کرده و از موفقیتش سربلند است.

تاریخ صدور:

[امضای درمانگر]

 

گواهی رهایی از احساس گناه

این گواهی به نشانه‌­ی تأیید غلبه‌­ی … بر احساس گناه به او اعطا می‌­شود.

حالا که احساس گناه دیگر ­چنان اهمیتی در زندگی‌­اش ندارد، او می‌­تواند خودش را اولویت زندگی‌­اش بداند. حالا که دیگر او در بند احساس گناه نیست، آزاد است خودش باشد.

این گواهی برای یادآوری به … و دیگران صادر شده است. او از جایگاه اَبَرمسئولی در زندگی دیگران استعفا داده و دیگر درخواست دیگران برای انجام کارهایشان و تعطیلیِ زندگی خودش را قبول نمی‌­کند.

تاریخ صدور:

[امضای درمانگر]

 

 

فصل شش | ص 128: 

فهرست مرجع توقعات

تسلط به خود و خوددار بودن

استقلال در همه‌ی جنبه‌های زندگی

اتکای به خود

دنبال کردن مسیر شغلی و حرفه‌ای مشخصی که به موفقیت و ارتقای موقعیت شغلی‌ منجر شود.

تشکیل خانواده و بچه‌دار شدن

ثروت و رفاه مادی، از جمله دارایی‌هایی مثل خانه و ماشین

مهار احساسات

مفید و مولد بودن

داشتن برنامه‌ای دقیق و حساب‌شده برای زندگی

برتری شرایط کلی زندگی‌ام در مقایسه با دیگران

سلامت و ورزیدگی جسمی

ظاهر برازنده و مرتب

ایجاد تعادل بین حوزه‌های مختلف زندگی در همه‌ی شرایط

مسئولیت‌پذیری اجتماعی

قانونمندی

معاشرت مرتب با دیگران

 

 

 

فصل 6 | ص 139

متن ترانه:

این زندگی‌‌‌ها زندگی‌‌‌هایی معمولی نیستند

ما کنار یکدیگر احساس امنیت می‌‌‌کنیم

جایی که از فشارها رها می‌‌‌شویم

لازم نیست نقش بازی کنیم

حتی با دردهایمان از هم کمک می‌‌‌گیریم

اتصال به دیگران روز را زیبا می‌کند

وقتی حال‌مان از همیشه بدتر است

شاید حیوانی خانگی متوجه حال‌مان بشود

شاید خواهر یا دوستی

در ناراحتی‌‌‌ها همراهی‌‌‌مان ‌کند

ما یاد گرفتیم چه چیزی کمک‌مان می‌‌‌کند، چه چیزی برایمان التیام‌بخش است

چه چیزی جایی را آرامش‌‌‌بخش می‌‌‌کند

یاد گرفتیم چه زمانی کناره بگیریم

و اگر کناره‌‌‌گیری کمک‌مان نکرد

شاید راهش بی‌‌‌توجهیِ محض باشد

زندگی‌های ما زندگی‌‌‌هایی معمولی نیستند

لحظه‌های درخشانِ شایسته‌ی افتخارند

مهارت‌‌‌هایی به دست آوردیم که به دست آوردن‌شان سخت بود

و معنای مهربانی را فهمیدیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *