جهانی که از حرکت نمیایستد | روایت یک معلم سیزدهروزه
«برای من، معلم بودن شبیه داشتن جعبهابزاری ضروری در انتهای انباری قدیمی بود. نمیدانستم دقیقاً کجای زندگی به کارم میآید. فقط خیلی روزها آچار فرانسهای میشد تا سایر مهارتهای تکهوپارهام را چفت کنم، مثل آن روزهای سال 99 که شیر حوصلهی بیشتر معلمان و شاگردها چکه میکرد.» این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از تجربهی ارتباط یک معلم بیحوصله با شاگردانش در روزهای قرنطینه؛ تجربهای کوتاه که او را متصل میکند به درکی دیگر از شغلی که هنوز برایش ملموس نیست.
فروپاشی در قطع وزیری | روایتی از قرنطینهی خانگی یک عشق کتاب
تعلّق جنونآمیز و افراطی به هرچیزی مستعد ساخت مایهی شرّ و ناخوشی در زندگی است، فرو رفتن به انتهای گودال سرزنشها و تحقیرها و ناکامیها. از نظر ناظر بیرونی که علاقهی مشترکی به کتاب ندارد، تعلّق و وابستگی به کتاب را میتوان سرلیست این شر نامید. علاقهای که به نظر خیلیها نه عایدی دارد و نه آیندهای و حالا دیگر خیلی هم دِمُده و عقبافتاده جلوه میکند. کتابها بعد از مدتی، بهخصوص در زندگی زناشویی، ماندگاری اجناس لوکس و زیبا و دوستداشتنی را از دست میدهند و در قامت هیولا ظاهر میشوند. زندگی برای یکطرف هیجانانگیز و برای دیگری ملالآور میشود. این مطلب بیکاغذ اطراف روایتی است از روزهای قرنطینهی یک عاشق کتاب، که با قرنطینهی خانگی بقیه فرق دارد.