چهل روز بعد از رفتنِ دوست و همکار عزیزمان، بتول فیروزان (۱۳۶۷-۱۴۰۲)، گفتیم عصرِ روزی اردیبهشتی دو ساعتی به احترام همهی آنهایی که مثل بتول جستجوگرند و دغدغهی انصاف و اصالتْ مرام و منش زندگیشان است، کنار هم باشیم و از روحیه و منشِ جستجوگری و تأنی و بقیهی خصلتهای کمیابشدهی این روزگار حرف بزنیم. فکر کردیم کنار روح بزرگ بتول فیروزان میشود از این حرف بزنیم که چطور میتوانیم جستجوگرانی واقعی باشیم؛ در عین آرامش و تأنی، به ورطهی رخوت و ایستایی و انفعال فرو نیفتیم؛ و به «انسان» امیدوار بمانیم.
بتول فیروزان اواخر سال ۱۳۹۸ به جمع اطرافیها پیوست و در اولین گام، حلقهی اتصال اطراف و ادبیات و فرهنگ عرب شد. اما این فقط گام اول بود. مطالعات مفصل او دربارهی ادبیات عرب، از جمله ادبیات کودک و نوجوان جهان عرب، مبنای ورود اطراف به این وادی شد و نقش مهمی در تعیین مسیر و انتخاب آثار بعدی نشر داشت (حاصل بخشی از این مطالعات دربارهی ادبیات کودک و نوجوان جهان عرب و دو رمان مهم دفترچههای کتابفروش و ناپدید شدنِ آقای هیچکس پیش از این در بیکاغذ اطراف منتشر شدهاند). کتاب سفر به سرزمینهای غریب، نوشتهی سونیا نمرِ فلسطینی، از یافتههای بتول بود و با کمک و راهنمایی او بود که ترجمهی قاسم فتحی از آن در سال 1401 به سرانجام رسید. ترجمهی بتول از دو کتاب پسری که با پوست موز فوتبال راه انداخت و نقطه میخواست فرار کند هم دیگر یادگارهای او هستند. و البته این نقطه را هم خود بتول بود که میان دیگر آثار معروفتر و شناختهشدهی هشام مطر کشف کرد.
پروژهی پژوهشی «مکاتبات جده» از دیگر کارهای مهم، و متأسفانه ناتمامِ بتول در نشر اطراف است که کاوشی است در انبوه اسناد و مدارک تاریخی مرتبط با حج در بایگانی دانشگاه کمبریج (بخشهای بسیار کوچکی از این پژوهش را میتوانید اینجا و اینجا ببینید)؛ پروژهای که امیدواریم بتوانیم در آینده نتیجهاش را منتشر کنیم. همچنین، بتول یکی دو سالِ اخیر مشغول جستجو و ترجمهی ناداستانهای نویسندگان عربی بود که زیستن میان دو زبان و دو فرهنگ را تجربه کرده بودند و از این تجربه نوشته بودند (از جمله جستارهای «شدت پریشانیات چند است؟» و «به زبان بینابینی»). قرار است حاصل این تلاش بتول بهزودی در کتاب لهجهها اهلی نمیشوند، دومین کتاب از مجموعهی «زندگی میان زبانها»ی نشر اطراف، منتشر شود.
پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲مجالی شد برای دور هم جمع شدن خانواده، دوستان و همکارانِ بتول و حرف زدن از ویژگیهای کمنظیر او. در جمعی صمیمی، از حالوهوای همنشینی و همکاری با بتول فیروزان گفتیم و از اینکه چقدر دلتنگش هستیم و چقدر جای او میانمان خالی است. فرصتی شد برای اینکه قرار بگذاریم روحیه و منش او را در وجود خودمان و در «اطراف»مان زنده نگه داریم.
کلیپ «به احترام زندگی جستجوگرانه»، ادای احترامی به بتول فیروزان
در نشست «به احترام زندگی جستجوگرانه» دربارهی کارنامهی حرفهای بتول فیروزان حرف زدیم و دربارهی خصلتهایی که حاصل کارش را متمایز و متفاوت کردهاند. نفیسه مرشدزاده (مدیر نشر اطراف) از زندگی جستجوگرانهی بتول گفت، رویا پورآذر (دبیر ترجمهی نشر اطراف) دربارهی توان کمنظیر بتول در تابآوری ابهام و اهمیتش در پژوهش و تحقیق صحبت کرد، و الهام شوشتریزاده (مترجم و سرویراستار نشر اطراف)، زهرا صنعتگران (دبیر نشر ادامه، شاخهی کودک و نوجوان نشر اطراف) و قاسم فتحی (مترجم کتاب سفر به سرزمینهای غریب) از تجربهی همکاری با پژوهشگر و مترجم دقیق و پرتلاشی مثل بتول فیروزان حرف زدند. پایانبخش این جمع صمیمی هم صحبتهای دلنشین مهدی فیروزان، پدر بتول، بود. آنچه در ادامه میخوانید، برشهایی کوتاه است از حرفهای همکاران نشر اطراف، دربارهی شخصیت حرفهای و منش کاری بتول فیروزان.
نفیسه مرشدزاده: «بتول فیروزان به خودش بههیچوجه اجازه نمیداد دربارهی چیزی بدون اشراف کامل به موضوع و بدون دانایی خیلی زیاد دربارهی همه وجوه آن اظهار نظر کند. ولی میدانستم که الان کلی مورد به نظرش آمده و سلیقهاش که در اثر خواندن و تفکر زیاد، تصمیمگیری دربارهی اصول شخصی و زیستن میان گروههای مختلف جامعه به بلوغ تشخیص رسیده، الان جواب را میداند. سلیقه ترکیب رازآمیزی از سواد، دانایی، شناخت اجتماعی، شهود درونی و دریافت روح زمانه است. غنیمتی است که اگر جایی پیدایش کنیم باید سخت بهش بچسبیم. چون آدمهای زیادی بلد نیستند با آنچه میخوانند و تجربه میکنند، قوهی تشخیص باطنیشان را تربیت کنند. دختر جوانی که به اطراف پیوست سلیقهی تشخیص داشت.
سلیقهی تشخیص داشت ولی به سلیقهاش اجازهی صحبت بیاستدلال و بیمنبع و بیتخصص نمیداد. اینکه به خودش چنان مسلط بود که اجازهی خروج کلماتی که این همه آمادهی گفتن بودند را نمیداد، مهارتی است که دیگر دارد به افسانه شبیه میشود. آن هم در دورهای که همگان دربارهی همه چیز نظر می دهند و روزی هزار کارشناس متولد میشود. این وسواس نگفتن و ننوشتن بدون اشراف تا جایی بود که از طرح بعضی موضوعات پیش او باید مراقبت میکردیم یا بعدش میگفتیم این یکی مهم نیست، مهم نیست بتول. لطفاً نرو ته این موضوع را در بیار. چون میدانستیم ساعتها خودش را به زحمت میاندازد تا بداند در این زمینه همه چهگفتهاند و چه نوشتهاند، و بعد تازه اعتبارسنجی کند. خیلیها دیگر وادادهاند و دنبال هیچ چیز نیستند اما فهمیدن اصل ماجرا هنوز نیروی پیشبرندهی زندگی بتول بود. ذوقش، توانش و امیدش را از همان فهم جواب مسئله میگرفت نه از تأییدها و اعتبارهای مالی و شغلی، پرزنتها و نمایشها. روحش را به نرخ روز نفروخته بود. پیشتر هم گفتم که پیدا کردن نقطهی انصاف وسواسش بود.»
رویا پورآذر: «سخن از بتول فیروزان مثل خودش پایانی ندارد. در این فرصت مایلم پیمانی نانوشته را که با رفتنش بین اهالی اطراف شکل گرفت با دیگران در میان بگذارم؛ تعهد به ارزشهایی که بتول فیروزان از سر شوق و با جدیتی کمنظیر زندگیشان کرد و تلاشی مضاعف برای زنده نگهداشتن خصلتهای برجستهی او در خود و مخاطبانمان. آنچه به اشاره دربارهاش خواهم گفت محدود به منش کاری او نیست که وجه تابناک هویت و کیستیاش به حساب میآید.
تابآوریِ ابهام خصلتی یگانه است که دستیابی به آن علاوه بر درک و باور، ممارستی پیوسته میطلبد. ابهام نعمتی قدرندانسته است و کسانی که این گوهر را بهدرستی تجربه کرده و از آن چراغی برای ادامهی راه ساختهاند، کمشمارند. ابهام از ضرورتهای هر گفتوگو و بدهبستان فکری واقعی است چرا که اگر طرفین گفتوگو بی هیچ ابهامی وارد هر بحثی شوند، گوشی برای شنیدن صداهای دیگر ندارند و صرفاً میخواهند «یافتم» خودشان را فریاد بزنند. بتول فیروزان به درک مقام ابهام رسیده بود. از ابهام فراری نبود. با حوصله و تواضع بیمثال در برابر علم و آگاهی، ابهام را تحمل میکرد و در رسیدن به قطعیت شتابزده تصمیم نمیگرفت و دست به انتخاب نمیزد.بتول فیروزان یک گفتوگوگر ناب و اصیل بود که به احترام همهی باورها و صداهای متفاوت ذهنش را با تلاش و تمرین فراوان در تعلیق نگه میداشت و آرام و قرار سکون را به جزرو مدهای عظیم جستجوگری دغدغهمند ترجیح نمیداد.»
الهام شوشتریزاده: «جملههایی از سنخ «باید بیشتر بهش فکر کنم»، «باید بیشتر دربارهاش بخوانم» و «باید بیشتر بگردم» را موقع همنشینی و همکاری با بتول فیروزان زیاد میشنیدی، حتی وقتی میخواست از تجربهی شخصی خودش حرف بزند و بنویسد. در زمانهای که همه عجله دارند حکم بدهند و موضع بگیرند و خط و نشان بکشند و تکلیف همهچیز را یک بار برای همیشه روشن کنند، بتول مکث میکرد و میگفت «باید بیشتر بهش فکر کنم» و همین مکث و تأنی و حوصله در مواجهه با جهان، همین آمادگی برای جستجو و یافتن نگاه و معنایی تازه بود که بتول، تجربهی همکاری با او و حاصل کارش را متمایز میکرد… درنگ و حوصلهاش از سر ضعف و شک نبود، از سر استغنا بود. جای محکمی ایستاده بود و خودش هم میدانست کجا ایستاده. نیازی نداشت که برای تعیین و تعریف جای خودش، دربارهی هر چیزی عجولانه موضع بگیرد و حکم بدهد. «اصول» روشن و واضحی برای خودش داشت و خواه در بدهبستان کاری و خواه در همنشینیِ دوستانه به اصولش پایبند میماند. در زمانهای که همه هول دارند کار را تمام کنند و کلکش را بکَنند، بتول یادم میآورد که میشود مطمئن و بیشتاب حوصله کرد و گفت «باید بیشتر بهش فکر کنم.» بتول یادم میآورد که میشود مسحور و مفتونِ هیاهوی زمانه و تسلیم وسوسهی موضعگیریهای شتابزدهی همهپسند نشد و به ورطهی رخوت و انفعال و رکود هم نیفتاد. بتول یادم میآورد که میشود از جستجو دست نکشید؛ جستجوی واقعی با ذهن و جانی مستعدِ پذیرشِ آنچه که مییابی، حتی اگر یافتهات به مذاقت خوش نیاید.»
زهرا صنعتگران: «از کتابفروش تا نویسنده و تسهیلگر کتاب دور یک میز جمع شدهایم. به تاریخچهی ادبیات کودک ایران و جهان فکر میکنیم و به اینکه چطور از دل این ایده یک محتوای غیرتکراری پیدا کنیم. هر کس ایدهای دارد؛ اسمی، عنوان کتابی، نویسندهای، تصویرسازی. نوبت بتول فیروزان است. به جای آدمها دست میگذارد روی جریانها و به جای جریانها هم حتی دست میگذارد روی زمانه، روی جامعه و اینکه در آن تاریخ خاص چه چیزی میدان به ریشه دواندن این یا آن جریان داده است؟
دنبال پیدا کردن بچههای اطراف ایران هستیم، کسانی که کاری کرده باشند و در همان کودکی نتیجهی کارشان تأثیری در بهتر شدن اوضاع روستا یا شهری که در آن زندگی میکنند بگذارد. نصف آدرسها به بلوچستان میرسد و مناطق محروم. بالاخره بتول حرف میزند. مخالف است. به ادا و اصولهای قدیمی خیریهای نقد دارد، به بستهبندیهای جدیدتری که مثلا مثل خیریههای سابق نیستند هم. بتول فیروزان جامعهشناس نیست اما همهی حرفهایی که من نمیتوانم با سند و ارجاع و با اعتماد به نفس بزنم را انگار میشناسد. توی دلم برایش دست تکان میدهم و میگویم سلام همقبیلهای.»
قاسم فتحی: «راستش، بدون ذرهای اغراق، باید بگویم اگر بتول فیروزان نبود ترجمهی سفر به سرزمینهای غریب را تمام نمیکردم. جلو نمیرفت. تمام نمیشد. برای منِ کاراولیِ تازهکاشت، حضور کسی مثل او قوّتقلب بود. یکی که میدانستی و میتوانستی گاهوبیگاه، وقتوبیوقت، درست و غلط، پیام بدهی یا تلفن کنی یا چند دقیقهای صدا بفرستی (خودم میدانم این عادتِ صدا فرستادنِ طولانی چقدر نامعقول است و حتی آزاردهنده) و بعد او سرفرصت، یکبهیک و نکتهبهنکته همه را با جزئیات توضیح میداد. میشکافت. حالاکه برای بار نمیدانم صدوچندم توی این چندروز پیامهای تلگرام را بالا و پایین میکنم، بیشتر میبینم و بیشتر به چشمم میآید که چقدر جملههای عربی و فارسی را خوب جوریده و چقدر نکتههای خوبی گفته بود هرچند آخرش همه را به حساب خودم میریخت… تقریباً هیچوقت با قطعیت نظری نداد. یادم نمیآید. «احتمالاً» و «احیاناً» و «فکر میکنم» و خروار خروار «بهنظرم» و «مطمئن نیستم» از او در خاطرم مانده است. ولی همیشه تردیدهایش، نظرهایش و احتمالاتش درست بود. شک نداشتم.»
کلیپ معرفی کتاب «نقطه میخواست فرار کند»، آخرین اثر منتشرشدهی بتول فیروزان