دکتر نعمت الله فاضلی، انسانشناس، نویسنده، مترجم و دانشیار پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در کانال تلگرامی خود یادداشتی با عنوان «چشم گریان و دل بریان عالیه خانم» بر کتاب چادر کردیم رفتیم تماشا نوشتهاند که در ادامه میخوانید.
چادر کردیم رفتیم تماشا سفرنامهی عالیه خانم شيرازی است که همین روزهای تابستان (1398) در لندن آن را خواندم. روایتی دلنشین بود از سرآغازهای ایران معاصر، از زندگی روزمره ایرانیها، از فلاکت عامه مردم تا عیاشیهای شبانهروزی دربار و درباریها.
عالیه خانم با نوشتن این روایت سهمی در ساخت یابی ایران امروز پیدا کرد. حتی اگر همان زمان که آن را تقریر کرد این روایت کمتر خوانده شده باشد، اکنون مخاطبان راستین خود را پیدا کرده است.
ما سپاسگزار رسول جعفریان، زهره ترابی و نشر اطراف هستیم که این سند تاریخی را منتشر کردند. درباره این کتاب خواندنی و ماندنی سخن بسیار میتوان گفت و بسیار هم خواهند گفت. حیفم آمد بعد از خواندن این کتاب چیزی درباره آن ننویسم. البته به خاطر داشته باشیم که تفسیر و تعبيرهايي که از اینجور کتابها میشود، هرگز نمیتوانند جای خواندن خود آنها را بگیرند.
سفرنامهها و زندگینامهها همیشه واجد جزئیات و کیفیتهایی هستند که جز با خواندن آنها نمیشود آنها را فهمید یا از آنها لذت برد. من هم نمیخواهم درباره محتوای این کتاب چيزي بنویسم یا آن را معرفی کنم؛ بلکه میخواهم برداشتم از خواندن این کتاب را توضیح دهم.
عالیه خانم شیرازی در چهارم اردیبهشت 1271 (یعنی صدوبیست و هفت سال پیش) کرمان را بهقصد انجام فریضه حج ترک میکند و مهمتر از آن تصمیم میگیرد «کتابچه» ای بنویسد و گزارشی از این سفر برای آیندگان که ما باشیم به یادگار بگذارد. عالیه خانم میآید به تماشای جهان جدید، جهانی که «فی الواقع تا آدم نبیند نمی فهمد» (ص 35).
زن ایرانی در موقعیت سنتیاش نمیتواند روی پای خودش بایستد و از مرزهای خانه و زادگاهش دور شود، مگر اینکه در معیت مردی قرار گیرد. همچنین زن ایرانی سنتی نمیتواند صدای زنانه و اندیشه مستقل خودش را شکل دهد، مگر اینکه در چارچوب از پیش تعیینشده مرزها و محدودیتهای تحمیلشده بر او پذیرای همه انقیادها شده باشد.
اما عالیه خانم قهرمانانه تلاش میکند تا از تمام «قابلیت های ساختاری» نهایت بهره را ببرد و در چارچوب زیارت حج و زیارت عتبات عالیات به دور از سایه سنگین شوهر سفر کند.
در نظر بگیریم که در این لحظه تاریخی هنوز انقلاب مشروطه (1285) رخ نداده است و ایران در آستانه شکل دادن به بزرگترین حادثه تاریخیاش هست، حادثهای که نشانه «گسست تاریخی» از دوره پیشامعاصر ماست.
در همین حال و هواست که یک بانوی ایرانی میتواند بدون همراهی شوهر و فرزندان، پا در مسیری «همه اش کوه و کُتل و گُدار و رودخانه» بگذارد؛ مسیری که عالیه خانم آن را دائم با «چشم گریان و دل بریان» پیمود. او «شنبه بیست و پنج شهر رمضان المبارک سنه 1309» (قمری) از کرمان شهر تاریخی چند هزارساله بیرون آمد و سر از بمبئی و مکه و مدینه درآورد و نهایتاً به تهران پایتخت مشروطه و تجدد ایران رسید.
عالیه خانم با نوشتن این روایت سهمی در ساخت یابی ایران امروز پیدا کرد. حتی اگر همان زمان که آن را تقریر کرد این روایت کمتر خوانده شده باشد، اکنون مخاطبان راستین خود را پیدا کرده است.
مسيرى که عالیه خانم پیمود، مسیر شکل دادن به هویت امروزیاش بود، مسیر دست یافتن به استقلال رأی، مسیری که باید راهی حج میشد و از دربار شاه هم عبور میکرد تا بتواند خویشتن امروزیاش را پیدا کند. این همان مسیری است که زن ایرانی هم پای عالیه خانم ناگزیر شده است در تمام سده گذشته برای آن مبارزه کند و از صخرههای سنگی سنت و از دیوار بلند تعصب خود را عبور دهد.
عالیه خانم هیچ توضیحی درباره شخصیت، زندگی و خانوادهاش نمیدهد. حتی نمیدانیم او در چه سن و سالی است. درباره اسم و فامیل او هم چیزی مشخص نمیگوید. زهره ترابی ویراستار کتاب هم چیزی درباره عالیه خانم ننوشته است. اما از نوشتهها و ملاقاتهای عالیه خانم میشود فهمید که او زن سرشناس و متعلق به خانوادهای بزرگ بوده است. همینکه سواد دارد، حج میرود، تنها سفر میکند، با مراجع دینی ملاقات دارد، در دربار ناصرالدینشاه احترام میبیند و با بزرگان دولتی و اشراف نشستوبرخاست میکند، همه نشاندهندهی پایگاه اجتماعی بلند اوست.
اما او درباره خانواده و پدر و مادر و فرزندانش هیچ سخنی نمینویسد. ارزش ماندگاری عالیه خانم هم به خانوادهاش یا نشستوبرخاست او با درباریان و بزرگان نیست، بلکه در همین اراده او برای نوشتن است.
شانس با ما و تاریخ ما بوده است که در همان ابتدای سفر «نواب عالی آقای ولی خان» که مقرر بوده است «کتابچه» سفر را در هر منزل تحریر کنند، «تنبلی یاد ایشان را» میگیرد و عالیه خانم خودشان ناگزیر میشوند «شرح حالی» بنویسند که «یادگار بماند». چنین میشود که اکنون ما روایتی زنانه از جادهها، کاروانسراها، شهرها، حرمسراها، کالسکهها، حمامها، بازارها، میهمانیها، بیماریها، چاپلوسیها، فقرها، فلاکتها و تباهیهای در 130 سال پیش ایران را در اختیار داریم.
حتی مهمتر از اطلاعات تاریخی ثبتشده در این سفرنامه از همه آدمها و اشیا و رخدادها، همین نوشتن است، همین که زن ایرانی میدانی میسازد برای نوشتن، آنهم با لحن و زبانی زنانه، این دستاورد باشکوه عالیه خانم است.
عالیه خانم زنی است که مینویسد و «صدایی زنانه» است که از عمق و درون دنیای مردسالار و فرهنگ زنستیز سنت بگوش میرسد. او از جمله ایرانیهایی است که چشمش به دنیای بیرون باز شده و دیگر تماشای کرمان و اطراف آن برایش کفایت نمیکند.
عالیه خانم از جمله نخستین «زنان معمولی» است که مینویسد، زنی که شاهزاده نیست، از دولتمردان نیست، شاعر و دانشمند یا عالم دینی هم نیست. عالیه خانم زنی از قشر متوسط جامعه است، قشری که تازه در شرف شکلگیری است، قشری که مهمترین ویژگی آن همین داشتن سواد، میل آن به نوشتن و ابراز خود، شوقش برای دیدن و شنیدن فرهنگهاست.
عالیه خانم نماز میخواند، واجبات شرعیاش را بجا میآورد، اما در عین حال در مواجهه با این جهان و زندگی، فعال و خلاق و شجاع است. عالیه خانم در راه بازگشت به ایران سر از قم و طهران در میآورد و مدتی با درباریان و اندرونی ناصرالدینشاه حشرونشر نزدیک دارد. در اینجا روایت روزنگارش از حوادث دربار و زندگی روزمره شاه، شاهزادهها، زنان شاه و عیاشیها و روالها و رویههای حاکم بر فرهنگ درباری ایران این دوره بسیار خواندنی و شنیدنی است.
همچنین روایت عالیه خانم از بازار طهران و تشریفات و ریختوپاشهای میان اعیان و اشراف با جزئیات دقیق و خواندنی است که بدون آنها نمیتوان تاریخ فرهنگی این دوره را نوشت.
روزنگارهای عالیه خانم جزئیات ارزشمندی از اولین مواجهههای مردم ایران با فناوریها و کالاهای صنعتی جدید مانند چرخخیاطی و دیگر مصنوعات فرنگی روایت میکند. بر اساس آنچه عالیه خانم از «فرهنگ درباری» روایت میکند، میتوان بهوضوح تبار مصرفگرایی و لذتگرایی امروزی حاکم بر زندگی روزمره شهرنشینان را در همان دربار ناصری جستجو کرد. آنچه خاندانهای اشرافی و شاهزادههای قاجاری همچون ارزشهای مسلط طبقاتی و اشرافی خود انجام میدادند امروزه به صورت امری همگانی برای طبقه متوسط شهری شده است.
بدون دیدگاه