وقتی به روایت فکر میکنیم، معمولاً ذهنمان به سمتوسوی هنر میرود؛ به سمت رمانها، رزمنامهها، قصههای عامیانه یا دستکم حکایتها. ما قصهگویی را استعدادی ذاتی میدانیم. درست است که روایت ممکن است هنر باشد و هنر با روایت شکوفا میشود اما روایت چیزی است که همهی ما ــ از هنرمند گرفته تا دیگران ــ در آن دست داریم. ما هرروزه و بارها روایتهای گوناگونی میسازیم. از همان لحظه که واژهها را کنار هم میچینیم در واقع دست به این کار میزنیم. به محض اینکه فعلی پس از فاعلی میآوریم، به احتمال زیاد وارد گفتمان روایی میشویم. و این حکایت از جهانشمولی روایت دارد. کودکی جیغ میزند که «زمین خوردم» و در همین اثنا روایتی کوچک برای مادرش بازگو میکند، درست همانطور که من با گفتن همین جملهی ناتمام روایتی متفاوت و کمی طولانیتر برای شما بازگو کردم که شامل بازگویی روایت آن کودک است: کودکی جیغ میزند که «زمین خوردم».
اگر حضور روایت را تقریباً در تمامی گفتمانهای انسانها یا به عبارت دیگر جهانشمولی روایت را بپذیریم، دیگر تعجب نمیکنیم که چرا برخی نظریهپردازانْ روایت را هم مثل زبان ویژگی مختص انسان میدانند. مثلاً فردریک جیمسون از «فرایند فراگیر روایت» سخن میگوید و آن را «کارکرد اصلی یا نمونهی بارز جوهر ذهن انسان» توصیف میکند. ژانفرانسوا لیوتار روایتگری را «فرم اثیری دانش عام» میخواند. فارغ از اینکه پس از بررسی دقیق، این ادعاها درست از کار در بیایند یا نه، مسلم است که ما آنقدر ناآگاهانه در روایت غرق شدهایم که گویی همگی استعدادش را از بدو تولد داشتهایم. شاید جامعترین نوشته دربارهی جهانشمولی روایت در میان انسانها، همان سطرهای آغازین مقالهی برجستهی رولان بارت دربارهی روایت (۱۹۶۶) باشد. بد نیست آن را بهتفصیل در اینجا بیاوریم:
روایتهای جهان بیشمارند. روایت در وهلهی نخست انواع شگرفی از ژانرهای مختلف است که خود این ژانرها در ساحتهای مختلفی توزیع شدهاند؛ گویی هر ساحت مستعد دریافت قصههای انسان باشد. روایت را میتوان با زبان گفتاری و نوشتاری، با تصاویر ثابت و متحرک، با حرکات بدن و همچنین با آمیزهای حسابشده از همهی این ساحتها رساند. روایت در اسطوره، افسانه، حکایت، قصه، رمان کوتاه، حماسه، تاریخ، تراژدی، نمایشنامه، کمدی، پانتومیم، نقاشی (قدیسه اورسولا اثر کارپاچو را در نظر بگیرید)، شیشهنقشینهها، سینما، کتابهای مصور، اخبار و مکالمات حضور دارد.
شاهدی دیگر بر جهانشمولی روایت این است که ذیل تمام فرمهای یادشدهی تقریباً بیشمار، روایت در هر سنی، در هر مکانی و در هر جامعهای حضورش قطعی است. روایت با تاریخ بشر آغاز شده و هیچ قومی بدون آن وجود نداشته است. تمام طبقهها و تمام گروههای انسانی روایتهای خودشان را دارند و تمام انسانها با سابقهی فرهنگی مختلف و حتی متضاد از آن بهره میبرند. روایت ورای تمایز میان ادبیات خوب و بد، پدیدهای بینالمللی، فراتاریخی و فرافرهنگی است. روایت همهجا هست، درست مانند خود زندگی.
حق با رولان بارت است. مسلم است که ژانرهای روایی مختلفی (از جمله رمان، شعر حماسی، داستان کوتاه، رزمنامه، تراژدی، کمدی، نمایش لودهبازی، چکامه، وسترن و غیره) وجود دارد و روایت است که ساختار کلی آنها را شکل میدهد. ما اینها را روایت میخوانیم و انتظار داریم قصهای برایمان تعریف کنند.
قابلیت روایی در کودکان سه یا چهارساله پدیدار میشود، یعنی از زمانی که کودک اسم و فعل را کنار هم میچیند. پدید آمدن چنین قابلیتی تقریباً همزمان است با اولین خاطراتی که بزرگسالان از کودکیشان به خاطر میآورند. همین تقارن باعث شده برخی ادعا کنند که خود حافظه به قابلیت روایی وابسته است. به عبارت دیگر، تا زمانی که روایت به مثابه استخوانبندی به حافظهمان شکل ندهد، هیچ ذهنیتی از خودمان نداریم. اگر اینگونه باشد، بنا به گفتهی پیتر بروکس «تعریف ما از انسان بودنمان وابسته به قصههاییست که دربارهی زندگی خودمان و جهانمان میگوییم. ما نمیتوانیم در رؤیاها، خیالپردازیها، یا تصورات بلندپروازانهمان از تحمیل خیالانگیز فرم بر زندگیمان گریزی بیابیم.» استعداد روایی آنچنان فراگیر و جهانشمول است که برخی مجدّانه معتقدند که روایت «ژرفساخت» است، یعنی استعدادی انسانی که در ذهنهای ما کار گذاشته شده، درست همانطور که برخی زبانشناسان معتقدند استعدادِ دستور زبان، ذاتیِ انسانهاست. پل اُسترِ رماننویس زمانی نوشت «نیاز کودک به قصه همانقدر ضروری است که نیاز او به غذا.» هر کس کتاب داستان برای کودکی خوانده باشد یا اینکه کودکی را به سینما برده باشد و توجه شیفتهوارش به پردهی سینما را تماشا کرده باشد، بعید است باور کند عطش روایت در انسان اکتسابی است و در ژنهایمان مکتوم نیست.
برگرفته از کتاب «سواد روایت»
بدون دیدگاه