در روایتهای داستانی و سینمایی، پیرنگ یا پلات، به سلسلهرویدادها و حوادثی گفته میشود به شکل علّی و معلولی در کنار هم قرار میگیرند و هر یک میتواند به دیگری منتهی شود. پیرنگ میتواند خیلی ساده باشد یا ساختار پیچیدهتری داشته باشد و به زیرپیرنگهای متعددی تقسیم شود.
پیرنگ چیست؟
پیرنگ در اساس اصطلاح پیچیدهای است. در زبان انگلیسی معمولاً منظور از پیرنگ همان قصه است. در واقع آنها پیرنگ را معادل سیناپس یا طرح داستان میگیرند. در سنتهای زبانی دیگر (عموماً در زبانهای اروپایی) این اصطلاح را معادل ترتیب چینش رخدادهای قصه در روایت میدانند. به تعبیری، پلات زنجیره رخدادهایی است که در قصه رابطۀ علّی با یکدیگر دارند. اما اگر این تعریف را مبنا قرار دهیم، اصطلاح رایج «پیرنگ اپیزودی» دچار تناقض خواهد شد، چون در این بافت «اپیزودی» عموماً به معنای رخدادهایی است که «از لحاظ علّی به هم نامربوطاند.» مفهوم پیرنگپردازی نیز به این تعریف شبیه است. پل ریکور پیرنگپردازی را اینطور تعریف میکند: «عملیاتی که پیکربندی خاصی از دل یک توالی ساده بیرون میکشد.» پلات کاربرد رایج دیگری هم دارد که به نوع داستان اشاره دارد. برای مثال، پلات یا پیرنگ انتقام که نوع قصه را مشخص میکند.
تا نیمۀ قرن بیستم، بیشتر داستانها و فیلمها از یک الگوی کلاسیک پیروی میکردند؛ آنها یک پیرنگ اصلی داشتند که به شاهپیرنگ معروف بود و میتوانست به سابپلاتهای متعددی تقسیم شود. از نیمۀ دوم قرن بیستم، الگوهای جدیدی به داستاننویسی اضافه شد که این الگو را به چالش میکشیدند. برخی از داستانها یا فیلمها اساساً طرح داستانی نداشتند و بدون پیرنگ پیش میرفتند. برخی دیگر پلات داشتند ولی بسیار کمرنگ و یک خطی یا اصطلاحاً مینیمال بود. در رمانهای نو یا مدرنیستی هم نویسندگان به سمت یک نوع پرگویی یا ماکسیمالیسم رفتند که به ضدپیرنگ یا ضدساختار معروف شد.
انواع پیرنگ در داستاننویسی
فرمالیستهای روس احتمالاً از اولین نظریهپردازانی بودند که بحث داستان و پیرنگ را به شکل تئوریک مطرح کردند. آنها عناصر روایی را به دو بخش فابیولا و سیوژه تقسیم کردند: فابیولا به توالی زمانی حوادث در دنیای داستان اشاره داشت، در حالی که سیوژه به خط داستانی آن رویدادها ارجاع میداد. ویکتور شکلوفسکی، یکی از سردمداران این جنبش، هم سیوژه را فرم آشناییزداییشدۀ فابیولا میدانست. منتقدین غربی این اصطلاح را معادل داستان (فابیولا) و پیرنگ (سیوژه) گرفتند و تفسیرهای جدیتری بر آن نوشتند. امروزه پلاتها به سه دستۀ کلی تقسیم میشوند:
پیرنگ مستقیم
پیرنگ مستقیم به نوعی از روایت اشاره دارد که رویدادها بهطور خطی و با ترتیب مشخصی روایت میشوند. در این نوع، داستان بهصورت واضح و بدون انحرافهای غیرضروری پیش میرود. این نوع پیرنگ بیشتر برای داستانهایی با محتوای ساده و روشن مناسب است. استفاده از پیرنگ مستقیم به نویسنده این امکان را میدهد که توجه بیشتری به جزئیات شخصیتها و داستانهای فرعی داشته باشد. با این حال، برای جذب خواننده، این نوع پیرنگ به طراحی مناسبی نیاز دارد تا از یکنواختی جلوگیری کند.
پیرنگ غیرمستقیم
در پیرنگ غیرمستقیم رویدادها بهصورت غیرخطی و متناوب تحلیل میشوند. در این نوع، نویسنده میتواند با استفاده از فلاشبکها، فلاشفورواردها و سایر تکنیکهای روایت، پیچیدگی بیشتری به داستان بیاورد. در این پلات، خواننده با رویدادهایی مواجه میشود که در ابتدا به نظر بیمعنی میآیند اما در ادامه داستان، ارتباط بین آنها بهخوبی نمایان میشود. این طرح بهخصوص برای داستانهای معمایی و تعلیقی کاربردی است.
پیرنگ همزمان
پیرنگ همزمان به روایتی اطلاق میشود که در آن چندین خط داستانی بهطور همزمان پیش میروند. این روایت به نویسنده این امکان را میدهد که از تضاد و تنش بین داستانهای مختلف استفاده کند و یک تصویر جامعتر از دنیای داستان به خواننده ارائه دهد. از مزایای این پیرنگ میتوان به ایجاد تنوع و جذابیت بیشتر در داستان اشاره کرد اما این شیوه به دقت و مهارت بیشتری هم نیاز دارد تا بتوان داستانهای مختلف را بهخوبی با هم پیوند داد.
مطلب «روایت پژوهی چیست؟» را مطالعه کنید.
ساختار پیرنگ
ارسطو در بوطیقای خود، پیرنگ داستانی را به سه پرده یا قسمت شروع، اوج و پایان تقسیم میکرد. این ساختار تا قرنها پابرجا بود و داستاننویسان از آن تبعیت میکردند:
شروع داستان
شروع داستان باید بهدقت طراحی شود تا بتواند خواننده را جذب خود کند. در این مرحله، نویسنده باید شخصیتها، محیط و تعارضات احتمالی را معرفی کند. اینجا جایی است که خواننده باید با دنیای داستان آشنا شود و بفهمد که با چه مسائلی روبرو خواهد شد. یک شروع قوی معمولاً شامل یک صحنۀ تحریککننده، دیالوگهای جذاب و یا یک پرسش بزرگ است که خواننده را ترغیب میکند تا ادامۀ قصه را دنبال کند. در واقع، شروع داستان میتواند بهعنوان محرک اصلی برای انگیزهدادن خواننده عمل کند.
اوج داستان
اوج داستان جایی است که تنشها و تعارضات به حداکثر میرسند. در این بخش، شخصیتها باید با چالشهای اصلی خود مواجه شوند و تصمیماتی کلیدی اتخاذ کنند. اوج داستان معمولاً شامل نقطۀ عطفی است که نتیجهگیری داستان را تعیین میکند. اوج باید بهقدری مؤثر باشد که خواننده را در حالت تعلیق نگه دارد و او را تحت فشار قرار دهد تا ببیند شخصیتها چه کار خواهند کرد. اینجا جایی است که بسیاری از احساسات، به اوج خود میرسند و داستان به سمت نتیجهگیری حرکت میکند.
پایان داستان
پایان داستان، نتیجهگیری نهایی است و باید بهگونهای طراحی شود که احساس رضایت را به خواننده منتقل کند. این بخش باید تمام خطوط داستانی را جمعآوری کرده و یک جمعبندی منطقی از رویدادها ارائه دهد. پایان خوب به خواننده اجازه میدهد با تفکر بیشتری به داستان نگاه کند.
گوستاو فریتاگ قرنها بعد در این شیوه دست برد و به جای سه پرده، ساختار پنج پردهای را پیشنهاد کرد. الگوی او از شروع، اوجگیری، اوج، فرود و فاجعه تشکیل میشد. خیلی از نویسندگان این ساختار را برای پیرنگشان ترجیح میدهند و حتی امروز از آن تبعیت میشود.
در مورد پیرنگ
پیرنگ در ادبیات و سینما
هرچند به نظر میرسد که پیرنگ در ادبیات و سینما یکسان باشند اما تفاوتهایی با هم دارند. در ادبیات، نویسنده توانایی بیشتری در توصیف و تحلیل احساسات شخصیتها دارد و میتواند از امکانات بیانی بیشتری استفاده کند. در مقابل، در سینما، تصاویر و صداها نقش مهمتری در انتقال احساسات و رویدادها ایفا میکنند. قابلیت استفاده از تکنیکهای بصری در سینما به کارگردانان این امکان را میدهد که کمبود یا افراط در مستقیمگویی را جبران کنند. بنابراین، طراحی پیرنگ در سینما نیازمند تفکر در مورد هر دو جنبه بصری و روایتیاش است.
پیرنگ و شخصیتپردازی
پیرنگ و شخصیتپردازی دو عنصر اساسی در هر داستان هستند که هماهنگی و همافزایی بین آنها به ایجاد جذابیت داستان کمک میکند. پیرنگ میتواند به شخصیتها عمق بدهد و آنها را در مواجهه با چالشها و تعارضات واقعی قرار دهد. این تعارضات به شخصیتها امکان میدهد که بهطور طبیعی رشد کرده و تغییر کنند. بدون وجود پلات قوی، شخصیتها بیمعنا و سطحی بهنظر میرسند.
تطور شخصیتها بهعنوان یکی از نقاط قوت در داستاننویسی شناخته میشود. در واقع، یک پیرنگ قوی میتواند به شخصیتها فرصت دهد تا از یک حالت به حالت دیگر منتقل شوند و تجربههای مختلف را در طول داستان تجربه کنند. این انتقال نهتنها داستان را پویاتر و جذابتر میکند، بلکه باعث میشود خواننده نیز با شخصیتها ارتباط بیشتری برقرار کند.
بسیاری از نمونههای موفق در ادبیات و سینما، شامل شخصیتهایی هستند که بهخوبی تحول مییابند. این تحولها معمولاً بخشی از اوج داستان را تشکیل میدهند و تأثیری عمیق بر خواننده میگذارند.
روشهای بهبود پیرنگ
برای ساخت یک پیرنگ قوی، نویسنده باید به چند عامل کلیدی توجه کند. نخستین عامل، وضوح و انسجام در رویدادهاست. باید مطمئن شوید که بهجای سرریز کردن جزئیات، اطلاعات به صورت قطرهچکانی و بهتدریج به خواننده منتقل میشود. دومین عامل، شخصیتها هستند. شخصیتهای قوی و معتبر میتوانند جذابیت داستان را افزایش دهند و احساسات واقعی را در خواننده ایجاد کنند. کاراکترها باید با چالشها و تعارضات داستان هماهنگ باشند و در پیرنگ تأثیرگذار باشند.
یکی از روشهای کلیدی برای بهبود پیرنگ، بازنگری و اصلاح مداوم آن است. در هر مرحله از نوشتن، نویسنده باید به انتقادات خود پاسخ دهد و انگیزههای شخصیتها و رویدادهای داستان را بررسی کند. این روند میتواند به بهبود کیفیت داستان و تعمیق ارتباطات انسانی در آن کمک کند. خواندن آثار دیگر نویسندگان و تحلیل پیرنگهای مختلف هم میتواند به یادگیری روشهای جدید در طراحی پلات کمک کند. از طریق مشاهده و بررسی، نویسندگان میتوانند ایدههایی جدید برای ساخت داستانهای خود پیدا کنند. خیلی از داستانهای مشهور پیرنگهای قوی و جذاب دارند که میتوانند الگوهایی عالی برای نویسندگان نوپا باشند. مثلاً محاکمۀ کافکا پیرنگ کاملاً غیرمستقیمی دارد که با استفاده از تناقضات اجتماعی و فلسفی، مفاهیم عمیقی ارائه میکند. یا داستان گتسبی بزرگ فیتزجرالد که در آن پیرنگ همزمان، با شخصیتهای متعدد و داستانهای فرعی جالب، دست در دست هم میدهند تا تصویری جامع از جامعه و ناکامیهای انسانی نشان دهند.
اشتباهات متداول در طراحی پیرنگ
وجود اشکالاتی در طراحی پیرنگ میتواند تأثیر منفی بر روند داستان داشته باشد. از جمله این اشکالات میتوان به عدم هماهنگی بین رویدادها، عدم وجود تنش کافی و یا طراحی شخصیتهای سطحی اشاره کرد. این خطاها میتوانند باعث از دست دادن جذابیت داستان شوند و خواننده را از دنبال کردن آن بازدارند. نویسندگان باید از قبل مشخص کنند که چه چیزی را میخواهند انتقال دهند و تا چه حد میتوانند تنشها و تعارضات را مدیریت کنند. کشف خطوط داستانی آزمایشی و عدم قطعیت در ساختار داستان هم از مواردی است که باید بهدقت مدیریت شوند.
برای جلوگیری از اشتباهات در طراحی پیرنگ، مهم است که نویسنده مرتباً نقدهایی را به داستان خود ارائه دهد. این نقدها میتواند شامل بازخورد از خوانندگان و نگاهی به آثار نویسندگان دیگر باشد. همچنین، بازبینی و ویرایش مکرر به نویسنده کمک میکند تا موارد نامناسب را شناسایی کند. مهمتر از همه، شناخت تاریخ و ساختار داستان میتواند به نویسنده کمک کند تا با اطمینان بیشتری به طراحی پیرنگ بپردازد و از روشهای تجربی در خلق داستان استفاده کند.
مطالعۀ کتابها و مقالات معتبر در حوزۀ داستاننویسی میتواند به نویسندگان تازهکار کمک کند تا با مفاهیم عمیقتری از پلات و چگونگی طراحی آن آشنا شوند. این منابع معمولاً شامل مثالهای واقعی از داستانهای مشهور و تجزیه تحلیلهای مربوط به ساختار پیرنگ میشوند.
کتاب سواد روایت نوشتۀ اچ. پورتر ابوت یکی از منابع کاربردی برای آشنایی با نظریۀ روایتشناسی و پیرنگهاست.
بدون دیدگاه