برای کشف رابطهی علیت و روایت خوب است به این نکته توجه کنیم که ما انسانها طوری آفریده شدهایم که همواره به دنبال علت هستیم. خطیبودن ناگزیر قصه باعث میشود روایت مبدل به ابزار قدرتمندی برای برآوردن این نیاز شود (اینکه بهدرستی نیازمان را بر طرف میکند یا خیر ، مسألهی دیگری است که به آن خواهیم پرداخت). بنابراین تعجبی ندارد که بسیاری از برجستهترین روایتها (از جمله نبرد ایزدان بابِلی، کتاب سِفر پیدایش عهد عتیق، آنئید و بهشت گمشده) روایتهای علّی به تمام معنا هستند. حماسههایی همچون آنئید چگونگی ایجاد اقوام را شرح میدادند. برخی دیگر از روایتهای کهن ــ از جمله سِفر پیدایش و نبرد ایزدان ــ منشأ خود زندگی را شرح میدهند.
افسانهها و حماسهها نوعی از روایت هستند که جهانمان را بر حسب علیت برایمان تبیین میکنند. اما موضوع استنباط علیت از روایت فقط مختص افسانهها و حماسهها نیست. خود روایت نیز فقط با توزیع رخدادها به شیوهای منظم و مسلسلوار اغلب اوقات باعث ایجاد سلسلهای از علت و معلولها میشود.
مرد التماس کرد: «خواهش میکنم! یک فرصت دیگر به من بده!»
ناگهان زن حس کرد دارد سردرد میگیرد.
هرکس این دو جملهی روایی را پشت سر هم بخواند، به طور خودکار سردرد زن را به فوران عواطف مرد نسبت میدهد. در جهان واقع، سردرد ممکن است علتهای مختلفی داشته باشد: کاهش قند خون، سکتهی مغزی، میگرن و تغییر در فشار هوا. اما با توجه به اطلاعاتی که در دست داریم و فرم رواییای که اطلاعات را در قالب آن کسب کردهایم، ما رابطهای علّی استنباط میکنیم که در خلالش آنچه بعداً روی داده (سردرد زن) ناشی از آن چیزی است که پیشتر رخ داده (التماس مرد). ممکن است برخی ادعا کنند ما برای تشخیص علت به چیزی فراتر از این نیاز داریم. ای. ام. فورستر در پژوهشی کلاسیک دربارهی رمان میگوید تفاوت زیادی است بین روایتی مثل «پادشاه مُرد و بعد ملکه مُرد» و روایتی مثل «پادشاه مُرد و ملکه از غصه مُرد». فورستر ادعا میکند تفاوت در این است که روایت دوم علیت را نشان میدهد. با این حال ــ همانطور که چتمن میگوید ــ زنجیرهی روایت طوری عمل میکند که اغلب اوقات ما برای تصور رابطهی علّی نیازی به اشارهی صریح به علت نداریم:
نکتهی جالب این است که ذهن ما عمیقاً به دنبال ساختار است و اگر لازم باشد، خودش دست به کار میشود و آن را فراهم میکند. خوانندگان اغلب تصور میکنند حتی روایت «پادشاه مُرد و ملکه مُرد» هم رابطهای علّی را نشان میدهد و مرگ پادشاه باید ارتباطی با مرگ ملکه داشته باشد، مگر آنکه در متن خلاف این نکته گفته شده باشد. ما در حوزهی دیداری هم به همین ترتیب به دنبال انسجام هستیم، یعنی ذاتاً احساسات خام را به ادراک حسی تبدیل میکنیم. (قصه و گفتمان، ص. ۴۵ و ۴۶)
روایتها حتماً باید علت را برملا کنند؟
در ادامهی بحث دربارهی علیت و روایت باید به این نکته توجه داشت که برخی روایتپژوهان یکی از شاخصههای روایت را وجود زنجیرهی علّی آشکار میدانند. اما ابوت و برخی دیگر از روایتپژوهان دید عامتری دارند و روایت را فقط «بازنمایی رخدادها» میدانند، چه این رخدادها با زنجیرهی علّی آشکاری به هم متصل شده باشند و چه نشده باشند. مثلاً قصهی سفر اکتشافی ممکن است دربردارندهی رخدادهایی باشد که یکی پس از دیگری به وقوع می پیوندند، بدون آنکه رابطهای علّی میانشان باشد (اول شوالیه در باتلاق میافتد، بعد جانوران وحشی به او حمله میکنند، بعد لباسش آتش میگیرد و…)، اما نمیشود با اتکا به این معیار بگوییم مجموعهی این رخدادها روایت نیست. در اینجا نیز ممکن است اصطلاح «روایتمندی» به کمکمان بیاید. زیرا اگر علیت را شاخصهی روایت در نظر نگیریم، آنقدر این ویژگی رایج است که میتوانیم بگوییم وجود آن باعث افزایش روایتمندی میشود.
روایت با چیدن رخدادها نیاز ما به ترتیب و قاعده را برآورده میکند. شاید یکی از جلوههای ترتیب همین موضوعی است که دربارهاش بحث میکردیم: دریافت و ادراک علت. این امر در عین اینکه میتواند روایت را تجربهای رضایتبخش کند، ممکن است آن را گولزننده هم بکند. زیرا ادراک علت تلویحاً بر پایهی مغالطهای قدیمی است که طی آن هر چیزی که بعدتر میآید، معلول چیزی است که پیشتر آمده. نام لاتین این مغلطه «post hoc ergo propter hoc» است که معنای واژهبهواژهی آن به این قرار است: «بعد از این، پس به خاطر این». بارت پا را فراتر میگذارد و این مغلطه را «محرک اصلی روایت» یا «اشتباهگیری تسلسل و نتیجه» مینامد: «یعنی آنچه در روایت بعدتر میآید، معلول است.» («تحلیل ساختاری»، ص. ۲۶۶) علوم اجتماعی اغلب از این تصور اشتباه سوءاستفاده میکنند. «میزان جرائم نوجوانان پس از اجبار دانشآموزان به پوشیدن لباس یکشکل در مدارس ۱۸درصد کاهش یافت.» چنین تیتری در واقع یک روایت کوتاه است که از فریبندگی همین اشتباه رایج سوءاستفاده و آن را مصادره به مطلوب میکند، اشتباهی که به موجب آن تسلسل (یعنی توالی دو چیز) را حاکی از علیت میدانند.
یکی دیگر از جلوههای مغلطهی تعاقب یا همان «علت شمردن امر مقدم» قانونی است که دانشمندان با آن کاملاً آشنا هستند: همبستگی باعث ایجاد رابطهی علّی نمیشود. من مادربزرگی داشتم که در این مورد هوش روایی خوبی از خود نشان میداد. مثلاً فکر میکرد رفتن ما به خانهاش با فعلوانفعالات غیرمعمول لکههای خورشیدی همبستگی دارد. نمیدانم دقیقاً منظورش چه بود اما حدس میزنم در ذهنش رابطهای علّی بین ایجاد لکههای خورشیدی و آمدن ما به خانهاش درست کرده بود. درک مادربزرگ من از علیت شاید خندهدار باشد زیرا این دو رخداد (لکههای خورشیدی و رفتن ما به خانهاش) خیلی از هم دورند. اما چندین هزاره است که طالعبینان همین منطق روایی را برای رخدادهایی میتراشند که زمین تا آسمان با هم فاصله دارند. همین ترفند روایی به شیوهای پنهانتر (و در نتیجه موذیانهتر) هر روز در سخنرانیهای سیاسی، موعظهها، تبلیغات، جدالهای حقوقی و بسیاری دیگر از انواع گفتمان عمومی به کار میرود. البته قدرت این روایتها ناشی از آن است که خودمان چه چیزی را درست میدانیم («این قرصهای نعنایی را که خوردید، تضمین میکنیم دیگر طعم تنهایی را نخواهید چشید»). حرص و طلب اگر با وسوسهی تسلسل روایی درهم آمیزد، ترکیب بسیار قدرتمندی میسازد.
اما فقط میل انسانی و تصور باطلمان نیست که ما را عاشق سینهچاک این منطق میکند. ما فریب این منطق را میخوریم چون در طول زندگی بارها پیش آمده که قصههایی (واقعی) را از سر گذراندهایم که در آنها علتبودن امر مقدم کاملاً اثبات شده است. اول به پشتی صندلیمان تکیه میدهیم و بعد از پشت زمین میخوریم. هرچه باشد، علت و معلول هم بر اساس تسلسل کار میکنند، درست مثل قصهها. در دنیای نیوتنی ــ یعنی همان دنیایی که در آن بزرگ شدهایم ــ معلولها همواره پس از علتها پدید میآیند. در نتیجه، مبنای تجربی مناسبی برای توضیح این امر وجود دارد که وقتی ما روایت میخوانیم، سریعتر از آنچه باید این الگوی ذهنی را به کار میبندیم. خطای این ذهنیت آنجاست که از فرض درست «همهی معلولها پس از علت ظاهر میشوند» به اشتباه نتیجه میگیریم که «در پی چیزی آمدن به معنای معلول آن چیز بودن است.» در حقیقت علت ممکن است بسیار پیچیده و شامل چند چیز مختلف یا ترکیبی از آنها باشد و پیش از معلول ظاهر شود اما لزوماً همان چیزی نیست که روایت توجه ما را به سمت آن جلب میکند. از سوی دیگر، میتوانیم بگوییم دانشمندانی که آزمایش انجام میدهند، در تلاشاند روایتهایی بنویسند که آنچنان عناصر حشو و زایدش کم باشد که بتوان علت و معلول را بهراحتی در قصهشان تشخیص داد.
کدامیک مقدم است: علت یا معلول؟
شاید پرسش بالا کمی عجیب به نظر برسد اما جاناتان کالر از ایدهی نیچه بهره میبرد و میگوید آنچه که تصور میکنیم عرف عام و بدیهی است، ممکن است عملیات مغزی پیچیدهای باشد که درست خلاف آن را ثابت کند:
ابتدا علت میآید و بعد معلول. ابتدا پشه دست کسی را میگزد و بعد آن شخص در دستش احساس سوزش میکند. اما نیچه به ما میگوید این تسلسل و توالی بدیهی نیست، بلکه با یک فعلوانفعال بلاغی ایجاد شده است. مثلاً ممکن است اینطور باشد که ابتدا در دستمان احساس سوزش کنیم و بعد به دنبال علت آن باشیم. در نتیجه، تسلسل «واقعی» علّی شاید به این صورت باشد: ابتدا سوزش و بعد پشه. در واقع معلول باعث میشود ما علتی را از خودمان بسازیم و بعد طی فرایندی تفسیری توالی «سوزش ــ پشه» را به «پشه ــ سوزش» برگردانیم. این توالی اخیر حاصل نیروهای گفتمانی است، ولی ما آن را بدیهی فرض میکنیم و آن را ترتیب و قاعدهی درست میدانیم.
منابع و متون تکمیلی دربارهی علیت و روایت
برای مطالعهی پژوهشی ژرف دربارهی رابطهی علیت و روایت های قرن بیستمی، کتاب برایان ریچاردسون را بخوانید:
Richardson, Brian, Unlikely Stories: Causality and the Nature of Modern Narrative, Newark: University of Delaware Press, 1997.
نمونههای بیشماری وجود دارد از تأثیر روایت در تبیین چیزها از طریق کارکرد بهنجارسازی. در حقیقت، اکثر روایتهای پیش از دوران پسامدرن به نوعی با علیت در ارتباطاند. یکی از عناصر رایج روایتمندی انسجام است، بهویژه انسجامی که ناشی از ساختار خطی علت و معلول باشد. خودزندگینامه یکی از ژانرهایی است که در آن رابطهی علیت و روایت و همچنین کارکرد بهنجارسازی روایت (از جمله ساختار علّی آن) بسیار جالب توجه است. بسیاری از خودزندگینامهها در واقع دفاعیهی خودزندگینامهنویسی است که در زندگیاش انتخابهای بحثبرانگیزی داشته. وقتی جان هنری نیومن از کلیسای انگلستان رو برگرداند و به مذهب کاتولیک روی آورد، او را به سوءنیت و دورویی متهم کردند. دفاعیهی او از این عملش منجر به انتشار خودزندگینامهای با عنوان دفاعیهی زندگی (۱۸۶۴) شد. درست صد سال بعد، وقتی مالکوم ایکس از جنبش امت اسلامی فاصله گرفت و خودش را در موقعیت مشابهی یافت، دقیقاً همان کار نیومن را انجام داد. در مورد او دفاع از خود به معنای واکاوی مراحل مختلف زندگیاش در کتاب خودزندگینامهی مالکوم ایکس (۱۹۶۴) بود تا نشان بدهد مراحل مختلف زندگیاش چهطور بر اساس زنجیرهی علّی معقولی پشت سر هم اتفاق افتاده است. در داستان کوتاه «چرا در دفتر پست زندگی میکنم» (۱۹۳۹) اثر یودُرا وِلتی تأثیر بلاغی روایت در بهنجارسازی و تبیین به شیوهای داستانی و طنزآمیز بیان شده است. خوانندگان انتظاراتی از کارکرد بهنجارسازی دارند و اغلب داستانهای پوچانگار از این انتظارات استفادهی معکوس میکنند. فرانتس کافکا در جملهی اول داستان معروف مسخ (۱۹۱۵) معمایی را پیش روی مخاطب میگذارد که هیچگاه دربارهی آن توضیحی داده نمیشود: «یک روز صبح گرگور سامسا از خواب آشفتهای بیدار میشود و میبیند به حشرهی غولپیکری تبدیل شده که روی تخت دراز کشیده است.» رمان مالوی (۱۹۵۱) اثر ساموئل بکت مسألهی علت را (اینکه چرا دست به بعضی کارها میزنیم، یا اینکه اصلاً چرا دربارهی کارهایی که انجام میدهیم مینویسیم) در خودزندگینامههای داستانی پیدرپی به شکلی بسیار راز آلود ارائه میدهد.
برگرفته از کتاب «سواد روایت»
بدون دیدگاه