جنبههای فرارواییِ ارباب حلقهها نهتنها از همان ابتدای متن، بلکه از ابتدای فرآیند تألیفش آغاز میشود و شامل موضوع تکراریِ فرجام یا بستار داستان و مسئلۀ آغاز مجدد آن است. اواخر رمان هابیت خوانندگان متوجه میشوند که بیلبو «تا آخر عمرِ بسیار طولانیِ خود به خوبی و خوشی زندگی کرد». داگلاس اندرسون در تفسیر خود به ما یادآوری میکند که فرجام قاطعِ این جمله وقتی برای تالکین مسئلهساز شد که او قصد کرد به پیشنهاد ناشرش، استنلی آنوین، عمل کند و کتابی دیگر دربارۀ هابیتها بنویسد. «ایجاد ارتباطی پذیرفتنی بین هابیت و کتابی که قرار شد دنبالۀ همان داستان باشد به مانعی عبورناپذیر تبدیل شده بود» (نامهها). اندرسون مینویسد «خوشبختانه تالکین موفق شد این مانع را دور بزند». ما یک گام جلوتر میگذاریم و میگوییم او حتی مانع را به فرصت تبدیل کرد. زیرا این دور زدن، نهتنها شامل معرفی فرودو و اکتشافات جدید دربارۀ حلقهای شد که بیلبو آن را پیدا کرده بود، بلکه شامل شناساندن «کتاب سرخ سرحد غربی» نیز میشد.
معرفی کتاب سرخ به یکی از ترفندهای ساختاری بنیادینی مبدل شد که تالکین از آن برای تأملِ فراداستانی استفاده کرد. عنوان «کتاب سرخ» تقلیدی است از نسخ خطی واقعی قرونوسطایی همچون «کتاب سپید ریدِرک». کتاب سرخ نیز نسخهای خطی است حاوی متن داستانهای هابیت و ارباب حلقهها و داستانهای دیگر که تالکین در پیشگفتار و ضمیمههای ارباب حلقهها بارها از آن نام میبرد. در تاریخچۀ مستندی که تالکین برای ارباب حلقهها میسازد، خودِ او گردآورنده و مترجم تمام آثاری است که به نامش منتشر شدهاند ولی مؤلف آنها نیست. در حقیقت او ادعا میکند که این داستان پیشتر نوشته شده و او صرفاً آن را نقل میکند. نتیجۀ مستقیم این ساختار، تکذیب جملۀ مسئلهدار انتهای رمان هابیت و انتساب آن به بیلبو است. ترفند مفید قاببندی باعث میشود کل کتاب به نقلقول تبدیل شود. در نتیجه مانع فرجام رمان هابیت برطرف میشود و از آن مهمتر، مؤلف نهفتۀ هابیت درون قاب داستان به یکی از شخصیتهای جلد دوم رمان بدل میشود و تالکین از این طریق مجالی مییابد تا بتواند از زبان این شخصیت دربارۀ جلد اول اثر خود، اظهارنظر کند. در ارباب حلقه ها، بیلبو هم مؤلف داستان خودش میشود و هم هابیتِ سخنگوی روایت درون اثر.
وقتی انگیزۀ سپردن این نقش دوگانه به بیلبو را بدانیم، تعجبی ندارد ببینیم که بیلبو مشتاق است دربارۀ فرجام داستان صحبت کند، موضوعی که نظریهپردازان روایت نیز به آن علاقۀ خاصی دارند. میتوان گفت او در مورد کنش مؤلفوار تکمیل کتابش و همچنین وظیفۀ رواییِ پایانبخشیِ قطعی و قانعکننده به آن وسواس فکری دارد. اما برخلاف اغلب نظریهپردازان مدرن، بیلبو باوری سادهلوحانه به ممکن و مطلوب بودن فرجامی تام و بیچونوچرا دارد. او علاقهای وافر به امر روایتناشدنی دارد. منظور از امر روایتناشدنی، «نقطهای است که زمان در تکراری دلپذیر فرو میغلتد: جایی که طبیعت، به همراه احتمالات اجتماعیِ بومیشده، روال پیشبینیپذیری را ادامه خواهد داد» (میلر). بیلبو، طبق توصیف د. ا. میلر، تا حدودی یادآور قهرمانان زن جین آستین است، شخصیتهایی که عملاً از جای خود ربوده شده و به قلمروهای روایتشدنی برده شدهاند. در رمان هابیت تقریباً نخستین چیزی که از زبان بیلبو میشنویم این است که «ماجراجوییها اتفاقات مزخرف و ناراحتکننده و ناخوشایندی هستند که باعث میشوند بهموقع به شام نرسید.» او ربوده نشده، اما با نقشۀ فریبکارانۀ گَندالف مجبور میشود درگیر یک ماجراجویی بشود و دائم آرزو کند «ایکاش در خانه بودم. کنار آتش و کتریای که تازه میخواست آوازش را بخواند.» در نتیجه تعجبی ندارد که اتفاقهای پیدرپی نخستین کتاب ارباب حلقهها او را آشفته میکند. این اتفاقها آن فرجامی را که تصور میکرد در زندگی با بازگشت به خانه به دست آورده، تهدید میکنند و همچنین امیدهایش به حصول فرجام در داستان را که با تبدیل زندگیاش به کتاب ممکن میشد، نقش بر آب میکنند. بیلبو با فرودو اینطور درد دل میکند «اصلاً نمیدانم تمام کردن کتابم فایدهای دارد یا نه؟» و بعد میبیند ماجراهای فرودو و حلقه چندین فصل حجیم را به خود اختصاص داده است و بعد به ریوِندِل میرسد و پیشبینی میکند که پیش از اتمام این قصه از قرار معلوم باید چندین فصل دیگر هم اضافه بشود. بیلبو در جلسۀ مجمع اِلروند شکوه میکند که تمام این جزئیات جدید به نظر او دردسرهای ناخوشایندی ایجاد کردهاند. «من اینجا خیلی راحت بودم و به نوشتن کتابم مشغول بودم. محض اطلاعتان عرض میکنم که الآن مشغول نوشتن پایان آن هستم. پیش خودم فکر کردم بنویسم و او تا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کرد. این پایانی خوش است و هیچ ایرادی ندارد که قبلاً به کار رفته باشد. اما الآن ناچارم این پایان را تغییر بدهم.»
به تعبیر پیتر بروکس شوق رواییِ بیلبو در اصل و بهطور محتومی شوقِ تمام کردن است و رمان ارباب حلقهها اصرار بر خاموش کردن این شوق دارد. کمی بعد، بیلبو در خلال صحبتهایش با فرودو و سَم دربارۀ رویدادهای پیشِ رویشان بر این عقیدهاش پافشاری میکند که کتابها باید آخرشان خوب باشد و برای پایان کتاب حجیمتری که ماجراجوییهای جدید نوشتنش را ایجاب میکند، این جمله را پیشنهاد میدهد «آنان تا ابد به خوبی و خوشی و در آرامش زندگی کردند.»
بیلبو گفت «چطور است در نوشتن کتابم به من کمک کنی و بگویی چطور کتاب بعدیام را شروع کنم؟ تا به حال پایانی برای کتابم به ذهنت خطور کرده؟»
فرودو گفت «بله، چندین پایان مختلف، اما همگی غمگین و ناراحتکنندهاند.»
بیلبو گفت «آه، اینطور نمیشود! کتابها باید پایان خوش داشته باشند. چطور است اینطور تمامش کنم آنان تا ابد به خوبی و خوشی و در آرامش زندگی کردند؟»
فرودو گفت «خوب است، البته اگر همین اتفاق بیفتد.» سم گفت: «آه! خب محل زندگیشان کجاست؟ اغلب این سؤال را از خودم میپرسم.»
تمام این گفتوگوها فراتر از بحثی مضمونی دربارۀ فرجام است و وجود قاب «کتاب سرخ سرحد غربی» تمام این صحبتها را خودارجاع میکند. مسلماً کتاب ناتمام بیلبو همان کتابی است که ما آن را با عنوان هابیت میشناسیم. چندین فصل حجیم از نخستین کتاب ارباب حلقهها مربوط به ماجراهای فرودو است و پایان جدیدی که بیلبو پیشنهاد میکند درواقع میتواند پایان احتمالیِ ارباب حلقهها باشد؛ کتابی که بیلبو حجم نهاییاش را بسیار دستکم گرفته است.
در نتیجه، این نکته روشن میشود که پایانِ پیشنهادیِ بیلبو همان پایان حقیقیِ ارباب حلقه ها از کار درنمیآید و دلیلی منطقی نیز برای این امر وجود دارد. یکی از پیامهای ارباب حلقهها که با پیشینیانش در تعارض به نظر میرسد این است که این نوع فرجامها همواره مصنوعی، مبتنی بر انتخاب فردی،… سطحی و متنی هستند، نه پرشکوه و سرنوشتساز (بروکس). خود بیلبو نیز تا حدی به این موضوع پی میبرد. از فرودو میپرسد «آیا ماجراجوییها هیچگاه پایان ندارند؟» و خودش پاسخ سؤالش را میدهد. «گمان نمیکنم. همیشه یک نفر دیگر باید داستان را ادامه بدهد.» پرهیز از تکرار وردِ «تا ابد به خوبی و خوشی» که بیلبو را دلواپس میکند، به نظرِ سم کشفی شگفتانگیز است. سم در گفتار روایتشناختیاش ناگهان به این نکته پی میبرد که داستان آنان در واقع ادامۀ داستانهایی از رویدادهایی قدیمی است که به گوش آنان رسیده. «چه عجیب که قبلاً به ذهن خودم نرسید! ما میدانستیم! شما هنوز درخشش جواهر ائارندیل را در آن جام ستارگانی که بانو به شما داد، دارید! چقدر جالب که ما همگی در یک قصه هستیم! و قصه همچنان ادامه دارد.» او همانند بیلبو، اما با تفاوتی فاحش در لحن و دستور زبان، از فرودو میپرسد «قصههای شکوهمند تمامی ندارند؟» این بار فرودو است که پاسخ میدهد و حقیقتی را که سم با اشتیاق و نفسزنان بیان کرده، تصدیق میکند و میپذیرد. «نه، هیچ وقت قصهها به پایان نمیرسند. اما افرادِ درونشان میآیند و بعد از ایفای نقش خود میروند.»
از قرار معلوم سم و فرودو به همان نتیجهای رسیدند که تالکین در مقالۀ در باب قصههای پریان بیان کرده بود، مقالهای که تالکین نخستین بار در سال 1938، حدوداً زمانی که میخواست نوشتن ارباب حلقه ها را آغاز کند، بهصورت سخنرانی ارائه داد. تالکین در مقام متخصص میگوید «قصۀ پریان پایان حقیقی ندارد. پایان لفظیِ «تا ابد به خوبی و خوشی زندگی کردند» ترفندی تصنعی است و دیگر پایان حقیقیِ هیچ قطعهای از شبکۀ یکپارچۀ داستان به حساب نمیآید در عوض قابی است برای صحنهای خیالپردازانه یا روزنهای به جهان بیرون.» تالکین با ایجاد قابی واقعی برای قصهاش توانسته این ایده را در اثرش و از زبان شخصیتهایش عملی کند. آنهم نه فقط بهمنزلۀ نظریهای انتزاعی، بلکه بهمثابۀ گفتهای روشن و صریح و فراتفسیری راجع به اثر خود. آنچه سم دربارۀ رویدادهای مربوط به افسانههای دوران کهنِ نقلشده در ارباب حلقهها میگوید در مورد کتابی که آنها را نقل میکند یعنی خودِ ارباب حلقهها نیز صادق است. زمانی که تالکین این مقاله را مینوشت، نسخهای از داستانهای مورد اشارۀ سم واقعاً وجود داشت. این داستانها که کمی پس از جنگ جهانی اول آغاز شده بودند، داستانهایی اساساً کامل بودند هرچند در طول زندگی تالکین بارها بازبینی شدند و در سال 1977، پس از مرگ تالکین، با عنوان «سیلماریلیون» منتشر شدند.
بهرغم خطرهای نقد زندگینامهای، بد نیست اشاره کنم که اینجا خصیصهای خودزندگینگارانه و همچنین نظری نیز به چشم میخورد. بیمیلیِ بیلبو به بازگویی داستان تمامشدهاش و عادت وی به دستکمگرفتن حجم داستانِ پیشِ رویش بازتاب تجربۀ خود تالکین هنگام نوشتن ارباب حلقه ها است. در دسامبر سال 1942، تالکین گمان میکرد میتواند زودتر از موعد و تا سال بعد آن را تمام کند و تخمین زد شش فصل تا پایان داستانش باقی مانده است (نامهها). زندگینامهنویس وی میگوید از قرار معلوم نه شش فصل، که سیویک فصل دیگر باقی مانده بود (کارپنتر). به همین ترتیب، گفتههای سم بازتابگر درک خود تالکین از تداوم رشتهافسانه است. تالکین در سال 1955 به دابلیو. اچ. آدِن گفته بود «هابیت در ابتدا بسیار نامنسجم بود، هرچند ناگزیر به حیطۀ ساختاریِ عظیمتری کشیده شد» (نامهها). وقتی درنهایت رمان ارباب حلقهها تکمیل شد، تالکین میخواست آن را به همراه سیلماریلیون منتشر کند و به ناشرش اصرار کرد که ارباب حلقهها «صرفاً ادامه و تتمۀ سیلماریلیون است تا قابلفهم باشد» (نامهها). تالکین از منتشر نشدن داستانهای پیشین یعنی داستان «دنیای کهن» گلایهمند بود و در پیشگفتار ویراست دوم، ارباب حلقه ها را ظاهراً پایان داستانهای پیشین توصیف کرد. پایانی که پیش از نقل آغاز و میانۀ آن داستانها به اتمام رسید. با این گفته، او به جنبهای از روایت اشاره میکند که کمتر از فرجام به آن توجه شده است؛ مسئلۀ آغاز.
حال اگر به عقب برگردیم، متوجه میشویم اینکه رمان هابیت با جملۀ پایانی موردعلاقۀ بیلبو تمام نمیشود و هفت پاراگراف دیگر ادامه مییابد ظاهراً شکلی ابتدایی از همین کار است. پیشگوییِ کوچکی از آنچه تالکین در ارباب حلقهها میخواهد انجام بدهد. عبارت «به خوبی و خوشی تا ابد» در رمان هابیت تالکین وجود دارد، اما بهرغم دشواریهایی که برای شروع دوبارۀ داستان ایجاد میکند در واقع اینها آخرین کلمات رمان نیستند. رمان هابیت نشان داده است که با وجود شوق نویسندۀ نهفته، فرجام همواره گریزپاست و هیچگاه مطلق نیست.
همین موضوع را میتوان دربارۀ آغاز گفت. این کشف سم که داستانهای پیشین در حقیقت به انتها نمیرسند، بلکه در داستان فعلی ادامه پیدا میکنند بدین معناست که این داستان هم از آن جایی که فکر میکردیم، شروع نشده است. سم درمییابد داستانی که او و فرودو در حال تجربهاش هستند دستکم برمیگردد به دوران بِرِن، که داستانش در اواسط سیلماریلیون اتفاق میافتد. این نیز یکی دیگر از نکات مهم دربارۀ ماهیت روایت و پریشانیِ تجربه است که بیلبو در ابتدا درکش نمیکند. وقتی زمان آن میرسد که مجمع، صاحب حلقه را انتخاب کند، بیلبو میگوید «بیلبو، این هابیتِ کودن خودش این ماجرا را شروع کرد، خودش هم بهتر است تمامش کند.» او بهرغم تمام چیزهایی که در دوران زندگیاش در ریوِندِل آموخت و بهرغم داستانی که همان روز صبح دربارۀ حلقه نقل شد ظاهراً معتقد است این ماجرا از همان صفحۀ نخست رمان هابیت شروع شده است. البته گندالف بلافاصله حرف او را تصحیح میکند: «البته خودت دیگر خیلی خوب میدانی که شروع کردن برای هر کس ادعای گزافی است.» حرفهای بیلبو مجدداً در قصهای تصحیح میشود که در ضمیمۀ «الف» آمده و در آن ملاقات گندالف با تورن اوکِنشیلد در شبی در آستانۀ بهار و در روستای بری نقل شده است. گفتوگویی که مستقیماً منجر به رویدادهایی میشود که در رمان هابیت روایت شده است. شاید هابیت با همین روایت آغاز شده باشد یا در هر نقطۀ دیگری در شبکۀ داستان. گری مورسونِ نظریهپرداز این بحث را مطرح میکند که در هیچ نقطهای از یک اثر واقعگرای راستین، نباید روایتمندی متوقف شود. گرهگشایی یا فرجام داستان امری است ناممکن. شاید بتوان این نکته را به گفتۀ مورسون اضافه کرد که نقطۀ آغاز روایتمندی نیز وجود ندارد و رمان ارباب حلقهها که برخلاف انتظار با این معیار اثری کاملاً واقعگراست با استفاده از فراروایت هر دوی این نکات را تحقق میبخشد.
این ایده که واقعاً هیچ کس نمیتواند ادعا کند قصهای را آغاز کرده یا آن را به پایان برده اولین پیامد قاب انتخاب شده برای این رمان است. از دیگر پیامدهای انتخاب این قاب، تألیف مشترک اثر است که از پیامد قبلی هم مهمتر محسوب میشود. ظاهراً بیلبو نوشتن رمان هابیت را به پایان میبرد. نشانههای اشتیاق او به فرجام در آن نمایان است. با این حال او همانطور که پیشتر فرض کرده بود چند فصل دیگر را که تشکیلدهندۀ رمان ارباب حلقهها است، نمینویسد. بیلبو کتاب را به فرودو میدهد و او پس از بازگشت به بَگاِند، نوشتن آن را ادامه میدهد و تقریباً به پایان میبردش و پس از آن راهیِ گرِی هِیوِنز میشود. اما حتی فرودو نیز آن را تکمیل نمیکند و نوشتن چند صفحۀ آخر را به سم میسپارد. این امر باعث میشود رمان ارباب حلقه ها درون قاب خود سه نویسنده داشته باشد و مسئولیت کل اثر بر دوش هیچ کدام از آنها نباشد، زیرا هریک از آنها چند مؤلف دیگر را نیز به رسمیت میشناسد. همانطور که در صفحۀ عنوان «کتاب سرخ» آمده، این نوشتهها «خاطرات بیلبو و فرودوی اهل شایر است به همراه گفتههای دوستانشان و همچنین معرفت فرزانگان.» این امر برای حفظ پندارۀ مؤلف بودن آنان ضروری است، زیرا بخشهایی از این داستان از زاویۀ دید آنان روایت نشده و نمیتوانسته اینگونه باشد. البته این نکته، گفتۀ والتر بنیامین دربارۀ داستانگوها را نیز به ذهن متبادر میکند: آنها «داستانشان را با ارائۀ رویدادهایی آغاز میکنند که اتفاقهای پس از آنها را میدانند.» بهزعم بنیامین، آنچه داستانگویی را از رمان متمایز میکند، ریشههای سنت شفاهی داستانگویی است. البته این دو فرم، از لحاظ باز بودن نیز با یکدیگر متفاوتاند. «هیچ داستانی وجود ندارد که این پرسش دربارۀ آن موجه نباشد: چطور ادامه یافت؟ از سوی دیگر، رماننویس نمیتواند حتی یک قدم فراتر از مرزی بردارد که در آن با نوشتن کلمۀ پایان خواننده را دعوت به درک پیشگویانهای از معنای زندگی میکند.» از این منظر، ارباب حلقه ها مؤکداً خود را بهمثابۀ یک داستان عرضه میکند.
♦ این متن بخشی از مقالۀ اصلی کتاب فراروایت در ارباب حلقهها است. میتوانید این کتاب را از اینجا بخرید و متن کامل مقاله را مطالعه کنید.
♦ پیشنهاد میکنیم جستار «ارباب حلقهها و ۱۱ سپتامبر» را هم مطالعه کنید که موضوعش ارتباط بین تروریسم و این داستان فانتزی است.
بدون دیدگاه