تا به حال به این فکر کردهاید که چرا بعضی از داستانها کاملاً در ذهن باقی میمانند و بقیه خیلی زود فراموش میشوند؟ یکی از دلایل این اتفاق روایت است. روایت، ابزاری است که به نویسنده کمک میکند داستانهای خود را به شیوهای منسجم و جذاب به مخاطب منتقل کند.
روایت یکی از بنیادیترین اشکال ارتباط انسانی است که در ادبیات، سینما، هنرهای تجسمی و حتی زندگی روزمره نقش اساسی ایفا میکند. از داستانهای شفاهی سنتی تا فیلمهای هالیوودی و حتی صنعت تبلیغات و برندینگ، روایت ابزاری برای انتقال ایدهها، احساسات و ارزشها محسوب میشود. تاریخچۀ روایت به دوران باستان برمیگردد، زمانی که انسانها داستانهای خود را به صورت شفاهی روایت میکردند. با گذشت هزارن سال این مفهوم نهتنها کم اثر نشده، که حالا نقش پررنگتری هم در زندگی شخصی و حرفهای ما ایفا میکند. به همین دلیل است که خیلی از منتقدین، روایت را روح زندگی میدانند.
تعریف روایت
روایت در سادهترین معنایش به هر نوع داستان یا گزارشی که دارای یک توالی منظم از رویدادها باشد، اطلاق میشود. این رویدادها میتوانند واقعی یا تخیلی باشند و یک نقطۀ شروع، میانه و پایان مشخص داشته باشند. فرهنگ روایتشناسی این مفهوم را این گونه توصیف کرده: «تعریفکردن یک یا چند «رخداد» واقعی یا داستانی از زبان یک، دو یا چند “راوی” (کموبیش مشخص) برای یک، دو یا چند “روایتشنو”ی (کموبیش مشخص).» روایت از زمانهای بسیار دور وجود داشته است. انسانهای اولیه قصهها و افسانههای خود را بهصورت شفاهی میگفتند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میکردند. اولین نشانههای روایت را میتوان در افسانههای هندی مربوط به بیش از سه هزار سال پیش یافت. این داستانهای شفاهی با گذر زمان شکلهای متنی به خود گرفتند و به این شکل روایت مکتوب به وجود آمد.
موضوع روایت از هزاران سال پیش مورد بحث بود و فیلسوفهایی مثل ارسطو سعی کرده بودند در موردش نظریهپردازی کنند. در سدههای اخیر هم روایتشناسی به یکی دانشهای آکادمیک تبدیل شده و تحقیقات زیادی در موردش انجام گرفته است. گرچه نظرات متفاوتی دربارۀ ویژگیهای روایت مطرح شده ولی به طور کلی چند اصل کلیدی آن به شرح زیر هستند:
- توالی رویدادها؛ داستانها همیشه دارای یک سیر زمانی مشخص هستند.
- وجود شخصیتها؛ روایت بدون شخصیتها (حتی انتزاعی) بیمعنا خواهد بود.
- علت و معلول؛ در هر روایت، وقایع به یکدیگر مرتبطاند و تأثیرگذار بر یکدیگرند.
- دیدگاه و زاویۀ دید: هر روایت از دیدگاه خاصی نقل میشود (اولشخص، سومشخص و…)
به طور کلی وقتی به روایت فکر میکنیم، معمولاً ذهنمان به سمتوسوی هنر میرود؛ به سمت رمانها، رزمنامهها، قصههای عامیانه یا دستکم حکایتها. درست است که روایت ممکن است هنر باشد و هنر با روایت شکوفا میشود اما از سوی دیگر باید آن را چیزی دانست که همۀ ما ــ از هنرمند گرفته تا دیگران ــ در شکل آن دست داریم. ما هرروزه و بارها روایتهای گوناگونی میسازیم. از همان لحظه که واژهها را کنار هم میچینیم در واقع دست به این کار میزنیم. به محض اینکه فعلی پس از فاعلی میآوریم، به احتمال زیاد وارد گفتمان روایی میشویم. اگر حضور روایت را در تمامی گفتمانهای انسانها بپذیریم، دیگر تعجب نمیکنیم که چرا برخی نظریهپردازانْ روایت را هم مثل زبان ویژگی مختص انسان میدانند. مثلاً فردریک جیمسون از «فرایند فراگیر روایت» سخن میگوید و آن را «کارکرد اصلی یا نمونۀ بارز جوهر ذهن انسان» توصیف میکند. ژانفرانسوا لیوتار روایتگری را «فرم اثیری دانش عام» میخواند. فارغ از اینکه این ادعاها درستاند یا نه، مسلم است که ما آنقدر ناآگاهانه در روایت غرق شدهایم که گویی همگی استعدادش را از بدو تولد داشتهایم.
رولان بارت دربارۀ روایت میگوید «روایتهای جهان بیشمارند. روایت در وهلۀ نخست انواع شگرفی از ژانرهای مختلف است که خود این ژانرها در ساحتهای مختلفی توزیع شدهاند؛ گویی هر ساحت مستعد دریافت قصههای انسان باشد. روایت را میتوان با زبان گفتاری و نوشتاری، با تصاویر ثابت و متحرک، با حرکات بدن و همچنین با آمیزهای حسابشده از همۀ این ساحتها رساند. روایت در اسطوره، افسانه، حکایت، قصه، رمان کوتاه، حماسه، تاریخ، تراژدی، نمایشنامه، کمدی، پانتومیم، نقاشی، سینما، کتابهای مصور، اخبار و مکالمات حضور دارد.»
مقالۀ «روایتپژوهی چیست؟» را مطالعه کنید.
انواع روایت
در ادبیات، روایتها به انواع مختلفی تقسیم میشوند که هر یک دارای ویژگیهای منحصربهفردی هستند. فهم این انواع و ویژگیهای آنها به نویسندگان کمک میکند تا بهترین شیوه را برای بیان داستانهای خود انتخاب کنند. یکی از مدلهای دستهبندی روایتها، تقسیم آنها بر اساس زاویۀ دید راوی است:
روایت اول شخص و ویژگیهای آن
روایت اول شخص، نوعی از روایت است که در آن داستان از دیدگاه یک شخصیت خاص روایت میشود. این نوع روایت به نویسنده این امکان را میدهد که احساسات، افکار و تجربیات شخصیت را به شکل صمیمانهتری به خوانندگان منتقل کند. از ویژگیهای بارز روایت اول شخص، استفاده از ضمایر اول شخص همچون «من» و «ما» است. این نوع روایت به خواننده این امکان را میدهد که بهراحتی با شخصیت اصلی همذاتپنداری کند. از دیگر خصوصیات روایت اول شخص، محدودیت در اطلاعات ارائه شده است. نویسنده تنها میتواند آنچه را که شخصیت اصلی میبیند و احساس میکند، بیان کند و این میتواند به تعلیق و تنش داستان اضافه کند. به همین دلیل، بسیاری از نویسندگان این سبك را برای ایجاد وابستگی بیشتر خواننده به شخصیت اصلی مورد استفاده قرار میدهند.
روایت سوم شخص و تأثیراتش
روایت سوم شخص به نوعی از روایت گفته میشود که در آن داستان از نظارت یک راوی بیرونی بیان میشود. این نوع روایت میتواند به سه شکل مختلف، یعنی سوم شخص محدود، سوم شخص همهدان (دانای کل) و سوم شخص نشانهدار، قابل اجرا باشد. استفاده از این نوع روایت، به نویسنده این امکان را میدهد که به بیش از یک شخصیت بپردازند و دیدگاههای مختلف را به تصویر بکشد. تأثیر روایت سوم شخص در داستاننویسی بسیار قابل توجه است. این نوع روایت معمولاً فرصت ارائۀ اطلاعات گستردهتری دربارۀ شخصیتها و محیط را فراهم میکند، زیرا نویسنده میتواند به درون افکار و احساسات هر یک از شخصیتها نفوذ کند. این موضوع باعث ایجاد تنوع و جاذبه در داستان میشود.
از سوی دیگر، منتقدین روایتها را بر اساس فرم روایی هم دستهبندی میکنند، که در این صورت با شکلهای زیر روبهرو خواهیم بود:
۱. روایت خطی
این نوع روایت، داستان را بهصورت متوالی از ابتدا تا انتها دنبال میکند. رمانهای کلاسیکی مانند غرور و تعصب جین آستن از این شیوه تبعیت میکنند. روایت خطی سادهترین شکل روایی است و طرفداران زیادی دارد.
۲. روایت غیرخطی
داستان ممکن است از وسط یا انتها شروع شود و از فلشبک و فلشفوروارد استفاده کند. مثل فیلم پالپ فیکشن. این مدل روایی بیشتر محصول عصر پست مدرن است و در چند دهۀ اخیر باب شده است. ایدۀ اصلی این شکل روایی برهم زدن ساختار کلاسیک و استفاده از تمام پتانسیلهای داستان است.
۳. روایت دایرهای
در این مدل، داستان به همان نقطۀ آغازین بازمیگردد. مثل ماهی بزرگ تیم برتون.
۴. روایت اپیزودیک
روایت از چندین داستان مجزا تشکیل شده که در کنار هم یک داستان بزرگتر را میسازند. مثل سریال آینۀ سیاه.
۵. روایت چندصدایی
داستان از دیدگاه چندین شخصیت روایت میشود. همچون رمان جنایت و مکافات داستایوفسکی.
عناصر کلیدی روایت
روایت، چه در داستان و چه در زندگی، نیاز به چندین عنصر کلیدی دارد که کمک میکنند جذاب و بهیادماندنی شود. این عناصر شامل شخصیتها، جغرافیا، زمان و ساختار هستند. شناخت تمامی آنها و ترکیبشان میتواند به ما این امکان را بدهد که روایت قدرتمندی را خلق کنیم.
شخصیتها و بسط آنها
شخصیتها یکی از مهمترین عناصر داستان هستند که نقش حیاتی در پیشبرد روایت ایفا میکنند. راوی باید بتواند شخصیتهای خود را بهخوبی توصیف کند و بسط دهد تا مخاطب بتواند با آنها ارتباط برقرار کند. شخصیتها باید دارای ویژگیها، انگیزهها و تضادهایی باشند که جذابیت داستان را افزایش دهد. شرح و بسط شخصیتها به نویسنده این امکان را میدهد که تغییر و رشد آنها را در طول داستان نمایش دهد.
پیرنگ و ساختار روایت
پیرنگ یا پلات، نحوۀ چیدمان و ترتیب وقایع در داستان از اهمیت زیادی برخوردار است. انتخاب ساختار مناسب و منسجم هم میتواند باعث جلب توجه خواننده شود و او را در جریان روایت نگه دارد. ساختار روایت معمولاً شامل مقدمه، اوج داستان و پایان میشود. نگهداشتن تنش و تعلیق در طول این مراحل بسیار کلیدی است. با توجه به اینکه هر روایت میتواند داستان را به شکلهای مختلفی بیان کند، شناخت ساختارهای جدید و متفاوت هم میتواند به اعتبار و جذابیت داستان کمک کند.
تفاوت روایت با دیگر اشکال ادبی
«روایت» بازنمایی رخدادهاست که شامل «قصه» و «گفتمان روایی» میشود؛ «قصه» یک رخداد یا مجموعهای از رخدادها (سیر وقایع) است و «گفتمان روایی» همان شیوۀ بازنمایی رخدادهاست.
نخستین تفاوت بین قصه و گفتمان روایی، تفاوت بین دو نوع زمان و دو نوع قاعده و ترتیب است. این تفاوت منجر میشود به چیزی که سیمور چَتمن «کرونو-لوژیک» روایت نامیده است:
آنچه روایت را از سایر انواع متون متمایز میسازد «کرونو-لوژیک» یا همان منطق زمانی دوگانۀ آن است. روایت شامل حرکت در طول زمان است؛ هم در بُعد «بیرونی» (مدت زمان نمایش یا ارائۀ رمان، فیلم یا تئاتر) و هم در بُعد «درونی» (مدت استمرار سلسله رخدادهای تشکیلدهندۀ پیرنگ). حرکت بیرونی در وجهی از روایت به نام «گفتمان» عمل میکند… و حرکت درونی در وجه «قصه». متنهای غیرروایی قاعدۀ زمانی درونی ندارند، هرچند واضح است که خواندن، دیدن یا شنیدنشان زمان میبَرد. ساختارهای زیربنایی این نوع متنها ایستا یا فاقد بُعد زمانی است.
به بیان دیگر، وقتی ما یک «متن غیرداستانی» – مانند جستار یا مقاله – میخوانیم، فقط مدت زمانی که طول میکشد تا آن مطلب را بخوانیم و ترتیب و قاعدۀ ساختار آن جستار اهمیت دارد. اما وقتی روایت میخوانیم، از یک طرف، به زمان خواندن آن و ترتیب مطالب خواندهشده آگاهیم و از طرف دیگر، به زمانی که وقوع رخدادهای قصه طول میکشد و ترتیبی که بر اساس آن بناست اتفاق بیفتند. نکتۀ جالب این است که وقتی بیشتر به این موضوع میاندیشیم، به این نتیجه میرسیم که همهمان استعدادی داریم که به ما اجازه میدهد چیزهایی را بشنویم یا بگوییم و در عین حال آنها را بفهمیم. میتوانیم رخدادهای یک روز کامل را در یک جمله خلاصه کنیم.
مشکلات انگلیسیزبانان: قصه، گفتمان، پیرنگ، فابیولا و سیوژه.
بیشتر انگلیسیزبانها از کودکی واژۀ «قصه» را برای همان چیزی به کار میبرند که حالا به آن «روایت» میگویند. وقتی انگلیسیزبانان در گفتوگوی روزمره میگویند «قصۀ جالبی» شنیدیم، معمولاً قصه را جدای از قصهگویی نمیدانند. وقتی کودکی از شما میخواهد که قصۀ محبوبش را بخوانید، معمولاً منظورش این است که کلمهبهکلمه از روی کاغذ بخوانید. حتی اگر یک کلمه جا بیندازید، انگار که همۀ قصه را نخواندهاید. همین مسأله برای اصطلاح «گفتمان روایی» نیز مطرح است، بهخصوص اگر منظورمان از روایت هر آن چیزی باشد که با استفاده از آن قصه را منتقل میکنیم. در زبان انگلیسی کمی عجیب خواهد بود اگر بخواهیم اصطلاح «گفتمان» را برای عناصری مثل تدوین و فیلمبرداری در فیلم یا طرح در نقاشی به کار ببریم. اما موضوع این است که این چیزها نوعی زبان یا گفتمان هستند که میتوانیم آنها را بفهمیم یا بخوانیم و با استفاده از آنها قصهای را بازسازی کنیم.
برخی پژوهشگران ترجیح میدهند به جای تمایز بین قصه و گفتمان روایی، از تمایز بین «فابیولا» و «سیوژه» استفاده کنند. اما سیوژه معمولاً فقط به ترتیب رخدادهای روایت اشاره دارد. در نتیجه، اصطلاح گفتمان روایی در مقایسه با آن جامعتر است. واژههای دیگری که به جای سیوژه به کار میبرند، عبارتاند از «موتوس» (Muthos) یا «میتوس» (Mythos) – که ارسطو آنها را وضع کرده – و البته اصطلاح آشنای «پیرنگ». متأسفانه اصطلاح پیرنگ به شیوههایی متعدد و متناقض به کار رفته است. در کاربرد عام زبان انگلیسی، پیرنگ به ترتیب رخدادهای روایت برنمیگردد، بلکه – درست برعکس – به خود قصه اشاره دارد. اگر بخواهیم دقیقتر شویم، پیرنگ به معنای عامل یا دینامیک شکلدهندهای است که در شیوۀ انسجام داستان خودش را نشان میدهد. معنای دیگر پیرنگ به نوع داستان اشاره دارد، مانند «پیرنگ انتقام».
برای آشنایی بیشتر با مفهوم روایت و نظریۀ روایتشناسی، مطالعۀ کتاب سواد روایت نوشتۀ اچ. پورتر ابوت پیشنهاد میشود.
تأثیر روایت بر تجربۀ خواننده
رویهمرفته، روایت نقش مهمی در تجربۀ خواننده ایفا میکند. این عنصر میتواند بهشدت بر احساسات و تفکرات خواننده تأثیر بگذارد و او را در دنیای داستان غوطهور کند. با شناخت بهتر چگونگی اثرگذاری روایت، نویسندگان میتوانند داستانهای جذابتری خلق کنند.
چگونه روایت احساسات را تحریک میکند؟
راوی با استفاده از شخصیتهای پرداختهشده، رخدادها و توصیفات، میتواند عواطفی مثل شادی، غم، ترس و امید را در مخاطب بیدار کند. به عنوان مثال، وقتی خواننده با یک شخصیت درد و رنج کشیده همذاتپنداری میکند، ممکن است بهشدت تحت تأثیر قرار گیرد و احساساتی چون همدردی را تجربه کند. این تأثیر عاطفی میتواند باعث ایجاد تغییراتی در تلاشها و انگیزههای خواننده نیز شود. روایت میتواند نقش مؤثری در شکلدهی به نظرات، باورها و ارزشهای اجتماعی شخصیتها و فرهنگهای مختلف ایفا کند.
نقش روایت در ایجاد همدلی با شخصیتها
همدلی بخشی کلیدی از داستاننویسی است و روایت میتواند بهآسانی این همدلی را ایجاد کند. شخصیتهایی که بهخوبی بسط یافتهاند، با مشکلات و چالشهای خود، احساساتی انسانی از خود نشان میدهند و این نمودها معمولاً موجب میشود تا خواننده نسبت به آنها احساس نزدیکی کند. با استفاده از تکنیکهای روایت، نویسندگان میتوانند خوانندگان را به درون دنیای شخصیتها ببرند و ارتباط عمیقتری ایجاد کنند.
چالشها و موانع در نوشتن روایت
نوشتن روایت یک فرایند هنری و پیچیده است که چالشهای خاص خود را به همراه دارد. نویسندگان باید در جستوجوی راهحلها برای غلبه بر این موانع باشند تا داستانهای جذابی بیافرینند.
یکی از چالشهای اصلی در نوشتن روایت، تعیین ساختار مناسب است. نویسندگان باید تصمیم بگیرند که آیا از روایت خطی استفاده کنند یا از روایت غیرخطی. همچنین، تعیین زمان و مکان نیز میتواند چالشبرانگیز باشد. اگر ساختار داستان بهدرستی تنظیم نشود، ممکن است خواننده گمراه شده یا نتواند خیلی خوب با داستان ارتباط برقرار کند.
راهکارهایی برای رفع موانع نوشتن
برای غلبه بر این چالشها، نویسندگان میتوانند از تکنیکهای خاص استفاده کنند. مطالعۀ داستانهای موفق و تحلیل ساختار آنها، میتواند کمکهای شایانی به نویسندگان کند. همچنین، تکنیکهای نوشتن مانند داستاننویسی آزاد، میتوانند خلاقیت نویسنده را تحریک کنند و او را به سمت شکلگیری روایتهای جدید سوق دهند. با تمرین و کار مداوم، نویسندگان میتوانند مهارتهای خود را در نوشتن روایت تقویت کنند و داستانهای فراموشنشدنی بسازند.
در نهایت باید گفت که روایت عنصری حیاتی در ادبیات است که امکان بیان داستانها و احساسات انسانی را فراهم میکند. شناخت انواع و عناصر مختلف روایت به نویسندگان کمک میکند تا داستانهای جذابتری خلق کنند و تأثیر عمیقتری بر روی خوانندگان بگذارند. هر چه راوی به گنجینههای روایت مسلطتر باشد، توانایی او در ارتباط برقرار کردن با خوانندگان بیشتر میشود.
بدون دیدگاه