دکانها با وجود قدمت تاریخی و حضور پررنگشان در شهر و روستا و حتی جادهها، نادیدنیاند. کسی آنها را نمیبیند و به حضورشان توجه نمیکند. خوب و بد احوالشان چندان دیگران را تحت تاثیر قرار نمیدهد. انگار مردم با آنها مراوده دارند، چون مجبورند. نامرئی بودن کاسبها دلایل زیادی دارد. آن فردیتی که در کاسبی و بازار هست، در شغلهای دیگر کمتر دیده میشود. کاسبها مثل کارگران یک کارخانه در کنار هم نیستند و اسمشان یادآور مظلومیت و رنج نیست. بیش از آنکه در منافعی با هم شریک باشند، رقیب همدیگرند. همین موضوع باعث میشود که هیچوقت در یک تیم همدل قرار نگیرند. نه مثل کسبوکارهای نو برای مردم تازگی دارند و نه مثل معلمی و محیطبانی و آتشنشانی شغلشان با ارزشهای اجتماعی گره خورده. نه همچون خیلی از صاحبان شرکتهای هایتِک باعث افتخار کشورند و نه در ردیف استادکاران قدیمیاند که جهانشان رو به زوال است. به نظر میآید که دکانها و دکانداران قبلاً بودهاند، الان هستند و بعدها هم خواهند بود.
دکان خردترین جزء بازار است و دکاندار در سلسلهمراتب اجتماعی بازار، پس از تجار بزرگ و بنکداران عمدهفروش در جایگاه سوم قرار میگیرد. اما همین جزء خرد با جایگاه پایینش تأثیرات مهمی را در جامعه گذاشته و با وجود بحرانهای متفاوت دوام آورده و برای اینکه از راز این دوام آوردن آگاه شویم نیاز بود تا خاطرات کاسبی قدیمی را بشنویم. برای همین منظور زهره ترابی با پدرش که سالهاست کاسب و دکاندار بازار است به گفتوگو نشست و حاصل این صحبتها را در کتاب دکان پدرم گردآوری کرد: «بابا همان کاسبی بود که دنبالش بودیم. دکانش خانۀ دومش بود. از همان شش کاج و بیدی که جلوی مغازه کاشته بود، در خانه هم داشتیم. شبهای بارانی و طوفانی وقتی حیاط و باغچه را خبر میگیرد تا لباسی بیرون نمانده باشد و ساقۀ گلی نشکند، سریع خودش را به مغازه هم میرساند تا وضعیت انبار را چک کند. آن وقتها که باشگاه باستانی میرفت و میل میگرفت، یک جفت میل در خانه و یک جفت در مغازه داشت. بعدها هم که دمبل جایگزینش شد، باز سهم خانه و دکان را سوا کرد.»
کتاب دکان پدرم یک گفتوگوی پدر و فرزندی نیست. تلاشی است برای بیان خاطراتی از فضای کار ایران در شصت سال گذشته. خاطراتی که تنها به یک شهر، یک فضای کاری و یک شغل محدود نمیشوند و از پاساژهای لالهزار تا مغازهای در دامغان را شامل میشود، از روزهای شاگردی تا روزهای مستقل شدن و گسترش کسبوکار. با همۀ تفاوتها چیزی که بین همۀ خاطرات مشترک است آن چهاردیواری است که آقای ترابی در آن کار کرده. دکانی که اگرچه بالا و پایین زیادی به خودش دیده و جنسهای مختلفی روی قفسههایش قرار گرفته اما باز هم اصول و قواعد یکسانی در آن حاکم بوده. اصول و قواعدی که منش یک کاسب قدیمی را میسازد. این روزها که شهر در انحصار فروشگاههای زنجیرهای و مغازههای بزرگی با فروشندگانی جوان است، میتوان یک بار به خاطرات دکانداران قدیمی رجوع کرد و به دنبال میراثی از آن برای کسبوکارهای امروز گشت.
زهره ترابی لابهلای صحبتهای پدرش از چیزهایی که دربارهشان تحقیق کرده و نتایجی که با کمک همین پژوهشها یا با برداشت شخصی بهشان رسیده نوشته است. او سعی کرده تا کتابها، پایاننامهها و تحقیقاتی که دربارۀ دکان و بازار منتشر شده را بخواند و به جز پدرش با بازاریهای دیگر هم صحبت کند. هم از کاسبهای قدیم و هم از مغازهداران نسل جدید. کتاب دکان پدرم تلاشی است برای دیدن نادیدنیها و پرداختن به بخشهایی از جامعه که از شدت حضور نامرئی شدهاند.
کتاب دکان پدرم بهزودی در مجموعۀ «مستندنگاری کار» نشر اطراف به انتشار خواهد رسید. از این مجموعه پیشتر خاک کارخانه نوشتۀ شیوا خادمی چاپ شده بود که مورد تحسین قرار گرفت و جوایز زیادی برد.
بدون دیدگاه