معرفی و نقد کتاب تهران | به قلم مهسا عابدی | «فقط روزهایی که مینویسم» روایتهای آشنا و دقیقی است دربارهٔ برخی از آن پرسشهایی که دوستداران واقعی داستان قطعاً زمانهایی دربارهشان فکر کردهاند، همانها که شیفتهٔ نویسندگان و میل عجیب و دیوانهوارشان به نوشتن هستند و یا احتمالاً همهشان آرزوی نوشتن را در سر میپرورانند یا دستکم زمانی دربارهاش رؤیا میبافتهاند. این کتاب در بردارندهٔ پنج جستار است دربارهٔ نوشتن و خواندن. عنوان جستارهایی که در این مجموعه ترجمه گردآوری شدهاند، از عنوان کتاب جذابتر است:
سخنگوی تنبلها – چرا موفقنبودن آسان نیست؟/ لذتهای گناهآلود- آیا دعوای داستان ادبی و داستان ژانر رو به پایان است؟/ وقتی نویسنده حرف میزند- چرا بهتر است خالق متون محبوبمان را نبینیم؟ / زندگی و نویسندگی – چرا زندگی و حرفهٔ نویسنده از هم جدا نیستند؟ / دیگر کتاب نمیخوانم- آیا خوانندهٔ واقعی آخر داستان معلوم میشود؟
آرتور کریستالْ جستارنویس، ویراستار و فیلمنامهنویس آمریکایی است. او برای بسیاری از سایتها و نشریات معروف ازجمله، نیویورکر، هارپرز و معرفی کتاب نیویورک تایمز، نقد و معرفی کتاب نوشته و به همین دلیل، کتابْ زیاد خوانده است. بسیار زیاد. او همچین کتابهایی با مضمون نقد ادبی چاپ کرده است.
نگاهی به آثار او و فهرستهایشان نشان میدهد که خواندن این همه کتاب در زندگی حرفهای او اصلاً بیتأثیر نبوده و دربارهٔ آثار ادبی و بهخصوص آنها که در فهرست آثار محبوبش هستند، بسیار نوشته است. بنابراین اولین ویژگی نوشتههای او آن است که پُراند از نام نویسندگان رمانها و یا شخصیتهای معروف داستانهایی که احتمالاً بیشترشان برای ما آشنا هستند. کریستال با این کتابها و شخصیتها زندگی کرده است. همهٔ آنچه او در فضای داستانهای بیشمار خوانده و تجربه کرده به یک ایدهٔ محوری و اغلب، بهشدت انتقادی گره میخورد. پرسشهایی بعضاً بسیار ساده و مسائلی که تنها در لحظاتی به آنها فکر کردهایم، برای او پرسشهایی هستند که میتوان و باید دربارهشان نوشت.
در جستار اول ـ «سخنگوی تنبلها»- اینکه چرا من (هر کتابخوار عاشق داستانی) نمیتوانم مانند بورخس یا کافکا بنویسم یا آرزویش را همواره با خود حمل کردهام، برای کریستال پرسشی است که باید به آن پاسخ دهد (جستار اول- سخنگوی تنبلها) اما نه در قالب یک فرم نظری خشک و منظم یا حتی با این پیشفرض که میتواند و قرار است بهطور دقیق پاسخی برای آن پیدا کند. او از طریق نوشتن، دربارهٔ این مسئلهٔ بغرنج، فکر میکند و با صورتبندی خاصی، این آرزو را بهانهای میکند تا دربارهٔ تنبلی و انواع آن حرف بزند و این موضوع را بهطرز پیچیدهای – بهراستی پیچیده- به ناکامیهای آدمی پیوند بزند بی آنکه او را مقصر بداند و شماتت کند، تا آنجا که خودش را مدافع و سخنگوی تنبلها معرفی میکند.
در جستار دوم، آٰتور کریستال دربارهٔ دعوای داستان ادبی و ژانر (با تأکید بیشتر بر داستان معمایی و جنایی) مینویسد و اینکه آیا این دعوا رو به پایان است یا نه؟ اما باز هم قرار نیست نوشتهای بخوانیم که دعواهای تاریخی داستان ادبی و داستان ژانر را توصیف کند و صرفاً دربارهٔ این دو قضاوت کند، بلکه او خواندن داستانهای ژانر (البته اگر اصلاً دیگر چنین اصطلاحی معنا داشته باشد) را بهصورت لذتهای گناهآلودی معرفی میکند که با پایانگرفتن این دعوا، احتمالاً فرصتهایمان برای لذتهای گناهآلود از دست خواهند رفت.
در «وقتی نویسنده حرف میزند» – جستار سوم- در فضایی مطلوب و مفرّح قدم خواهید زد. این جستار پر است از عادتهای غریبِ نویسندگانِ اغلب محبوب. او نشان می دهد که در بیشتر مواقع تصویر ما از نویسندهٔ محبوبمان با آنچه در زندگی واقعیاش میبینیم، فاصله دارد. هدف کریستال اما صرفاً خلق یک نوشتهٔ شوخ و مفرّح نیست. بلکه او از این طریق، بهانهای به دست میآورد تا دربارهٔ خودِ نوشتن و ماهیت پیچیدهٔ آن حرف بزند.
در جستار چهارم-«زندگی و نویسندگی»- یک پرسش قدیمی را پیش میکشد؛ اینکه چرا زندگی و حرفهٔ نویسنده از هم جدا نیست؟ باز هم، مانند قبل، با هرگونه قطعیتی مخالف است. او دیدگاههای مختلف – از نیچه و کیِر کگور تا جان کیتس را پیش میکشد تا درنهایت بار دیگر دربارهٔ نوشتن حرف بزند و زندگی آدمی که مینویسد.
جستار پنجم ـ «دیگر کتاب نمیخوانم»- برخلاف چند جستار قبلی، دربارهٔ خواندن است. بنابراین با توجه به آنچه دربارهٔ حرفهٔ کریستال میدانیم، اصلاً عجیب نیست که با تفصیل بیشتری روبهرو شویم. آدم احساس میکند دارد با کسی که کتاب خوانده- خیلی هم خوانده- حرف میزند اما اینها فقط حرافیهای پراکنده نیستند. در این جستار، کریستال اینکه دیگر میلی به کتابخواندن ندارد را به این ایدهٔ اساسی و انتقادی پیوند میزند که «زندگیْ این روزها زیاد رمانتیک نیست» و اینکه «حضور وحشتآور رسانهها قدرت رمان را برای برانگیختن و تکاندادن ما تحلیل برده است».
«فقط روزهایی که مینویسم» را احسان لطفی ترجمه و نشر اطراف آن را در ۱۱۵ صفحه چاپ کرده است.
همانطورکه در پیشگفتار مترجم آمده، این مجموعه پنج جستار آرتور کریستال را از جاهای مختلف گرد آورده است. «این جستارها از مقالات شخصیتر و عامترِ کریستال انتخاب شدهاند». کتابْ ترجمهٔ روان و یکدستی دارد و دربارهٔ اغلب آثار ادبی و نویسندگانی که نامشان بهدلیلی در جستارها آمده، مترجم توضیحات کافی و مختصری در پینوشت هر مقاله آورده است.
نکتهای دربارهٔ عنوان کتاب: کریستال کتابی دارد با عنوان «except when i write: reflections of a recovering critic».
جستار «وقتی نویسنده حرف میزند» از همین کتاب انتخاب شده است. نام کتاب پیشِرو نیز احتمالاً برگرفته از همین اثر است. کریستال در مقدمهٔ کتاب، به جملهای اشاره میکند که «ادگار آلن پو» از «مونتنی» نقل میکند:
«مردم دربارهٔ فکرکردن حرف میزنند. من که بهجز وقتهایی که مینشینم سرِ نوشتن، فکر نمیکنم.» این جمله در متن جستار سوم کتاب حاضر نیز آمده است. بنابراین، بهتر میبود اگر عنوان کتاب نیز «مگر وقتهایی که مینویسم» ترجمه میشد. درست بهخاطر همین لفظ «مگر/except» که حرف استثناست و اغلبْ در مواردی بهکار میرود که قرار است موقعیتی متمایز و مجزا از یک حکم کلی قبلی (یا یک بستر عامتر) را نشان دهد. همانگونه که مونتنی میخواهد بگوید: من فکر نمیکنم مگر (بهجز) وقتهایی که مینویسم.
پارههای کتاب فقط روزهایی که مینویسم:
«این سؤال آزاردهندهٔ دوران کودکی – وقتی بزرگ شدی میخواهی چه کاره بشوی؟ – مرا همیشه در بهت و حیرت قرو میبُرد. نه اینکه جاهطلب نبودم. اتفاقاً برای خودم کلی آرزو و برنامه داشتم: میخواستم رمانهای کت و کلفت بنویسم و پول پارو کنم. ولی جاهطلبی بدون انرژی به چه درد میخورد؟ چیزی غیر از خیالبافی است؟ رماننوشتن انگیزه و تعهد «ترولوپ»وار میخواهد که من مردش نبودم.» صفحهٔ ۲۱
«اگر یادمان بیاید که خود رمان هم زمانی جزو لذتهای گناهآلود محسوب میشده برچسب لذت گناهآلود سستتر هم میشود. در میانههای قرن هجدهم این سوءظن وجود داشت که مخاطب رمان، مخاطب جدی ادبیات نیست. جون به جای آنکه برای خواندن «مقالهای در باب انسان» یا یک درام کهنهٔ منظوم جان بکند سراغ یک رمان سرگرمکنندهٔ فرانسوی یا حتی یکی از آثار ریچاردسون یا فیلدینگ رفته است. رمانها برخلاف دستورالعملهای اخلاقی یا مذهبی، مفرح بودند و یک چیز مفرح به وضوح نمیتوانست چیز خیلی خوبی باشد.» صفحهٔ ۴۱
«فریدریش هومبولت به دوستش که که پزشکی پاریسی بود گفت که میخواهد یک دیوانهٔ درست و حسابی را از نزدیک ببیند. چند روز بعد سر میز مهمانی دوستش، با دو مرد در طرفین خودش روبهرو شد. یکی مؤدب و کمحرف بود و به گپ و گعده تن نمیداد. دیگری لباسهای تابهتا و ناهماهنگ داشت، دربارهٔ همهٔ موضوعات جهان حرف میزد، دستهایش را بیمحابا در هوا تکان میداد و اداهای هولناک از خودش درمیآورد. وقتی شام تمام شد هومبولت به مرد حراف اشاره کرد و درِ گوش میزبانش گفت «از دیوانهات خوشم آمد» . میزبان ابرو در هم کشید و جواب داد «دیوانه، آن یکی است. ایشان موسیو بالزاک هستند.» صفحهٔ 71
بدون دیدگاه