این سؤال که چه نیرویی خالقان آثار ادبی و هنری، بهویژه خالقان بزرگ را به پیش میراند، موضوع شیفتگی و کنجکاوی فرهنگی ادبی است. جون دیدیون که از مشهورترین و متمایزترین صداهای داستاننویسی و روزنامهنگاری ادبی آمریکا به شمار میرود در جستار «من چرا مینویسم» که در جلد اول کتاب نویسنده و کارش هم منتشر شده، شرح میدهد که چه چیزی او را به نیم قرن نوشتن واداشته است. این مطلب بیکاغذ اطراف ترجمهی برشهایی از همین جستار است.
البته که عنوان این سخنرانی را از جرج اورول دزدیدهام. یکی از دلایل دزدیام این بود که آوای کلماتش را دوست دارم: «من چرا مینویسم.» در این جمله سه کلمهی کوتاه بدون ابهام داریم و بیشترین تأکید بر کلمهی «من» است.
از بسیاری جهات، نوشتن یعنی «من» گفتن، تحمیل خود به دیگران، به زبان آوردن این درخواست که صدایم را بشنوید، از دریچهی چشم من ببینید، نظرتان را عوض کنید. این عمل عملی تهاجمی است، حتی خصمانه. میتوانید توصیفها یا وجوه شرطی را با اسامی خاص یا طفرهروی ــدر قالب اشاره نه ادعا، ضمنیگویی نه صراحتــ تغییر دهید. اما از این واقعیت گریزی نیست که روی کاغذ نشاندنِ کلمهها نوعی قلدری مخفیانه، تهاجم و تحمیل حساسیت نویسنده بر خصوصیترین فضای خواننده است…
برای فارغالتحصیلی از برکلی دچار مشکل شدم. نه به دلیل ناتوانیام در برخورد با ایدهها. داشتم انگلیسی میخواندم و میتوانستم درست مثل نفر بغلدستیام معنای تصویر خانه و باغ را در پرترهی یک بانو بفهمم چون اتفاقاً تصویر از آن چیزهایی است که همیشه برایم جالب است. تنها دلیل ناتوانیام این بود که از گذراندن واحدهای درسی مربوط به میلتون غافل شده بودم. این واحدها را گرفتم. به دلایلی که درست خاطرم نیست، تا پایان تابستان آن سال به مدرک تحصیلیام احتیاج داشتم و سرانجام دپارتمان انگلیسی موافقت کرد که اگر هر جمعه از ساکرامنتو بیایم و دربارهی کیهانشناسی بهشت گمشده صحبت کنم، به من گواهی آن دورهی میلتون را بدهد. این کار را هم کردم. حالا دیگر نمیتوانم به شما بگویم میلتون خورشید را در مرکز جهان خودش در بهشت گمشده قرار داده یا زمین را. چیزی که حداقل یک قرن سؤال اصلی بوده و من هم در آن تابستان دههزار کلمه دربارهاش نوشتم. اما هنوز میتوانم سفتیِ کره در فلان غذاخوریِ شهر سانفرانسیسکو را به یاد بیاورم. جان کلام اینکه توجه من همیشه به حاشیه بود، به آنچه میدیدم و مزه میکردم و لمس میکردم، به کره و اتوبوس. انگار آن سالها با پاسپورتی بسیار خطرناک سفر میکردم، با مدارک جعلی. میدانستم شهروند قانونی هیچ شهری در دنیای ایدهها نیستم. میدانستم نمیتوانم فکر کنم. تنها چیزی که آن زمان میدانستم این بود که چه کاری را نمیتوانم انجام دهم. این بود که چه نیستم و چند سال طول کشید تا کشف کنم چه هستم.
من نویسنده بودم. منظورم نه نویسندهی «خوب» است و نه نویسندهی «بد». صرفاً نویسنده. شخصی که بیشترین و پرشورترین ساعتهای زندگیاش را صرف روی کاغذ نشاندن کلمهها میکند. اگر اوضاعم منظم و مرتب بود، هرگز نویسنده نمیشدم. اگر حتی دسترسی محدودی به ذهن خودم نصیبم شده بود، هیچ دلیلی برای نوشتن وجود نداشت. من مینویسم تا بفهمم چه فکری در سرم هست، به چه چیزی نگاه میکنم، چه چیزی میبینم و معنای آن چیست. تا بفهمم چه میخواهم و از چه میترسم. بفهمم چرا پالایشگاههای نفت اطراف تنگههای کارکینز در تابستان 1956 شوم به نظرم میرسیدند. چرا تصویر چراغهای شبهای تأسیساتی هستهای بیست سال تمام در ذهنم سوسو زده؟ در این تصاویر در ذهن من چه میگذرد؟
قدرت جملهها در نقش بافت زندهی ادبیات
دستور زبان به پیانویی شبیه است که من با گوشم آن را مینوازم، چون به نظر میرسد سالی که قواعدش را درس میدادند در مدرسه نبودهام. آنچه دربارهی دستور زبان میدانم قدرت بینهایتش است. تغییر ساختار جمله معنای جمله را تغییر میدهد، همانطور که تغییر موقعیت دوربین میتواند معنای عکس را تغییر دهد. حالا خیلیها دربارهی زوایای دوربین اطلاعاتی دارند اما خیلیها دربارهی جملهها چیزی نمیدانند. چیدمان کلمهها مهم است و چیدمان مورد نظر شما میتواند در تصویر موجود در ذهنتان پیدا شود. این تصویر است که ترتیب را تعیین میکند. این تصویر حکم میکند که آیا این جمله جملهواره دارد یا ندارد، ناگهان تمام میشود یا آرام به پایان میرسد، طولانی است یا کوتاه، معلوم است یا مجهول. این تصویر است که نحوهی چیدن کلمهها را به شما میگوید و چیدمان هم به شمای نویسنده یا به من خواننده میگوید در تصویری که میبینیم چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
تصویر به شما میگوید.
شما به تصویر نمیگویید…
بگذارید دربارهی اینکه چرا نویسندگان مینویسند چیزی به شما بگویم: اگر جواب هر یک از این سؤالها را میدانستم، هرگز نیازی به نوشتن یک رمان نداشتم.
مترجم: امین شیرپور
منبع: Brain Pickings
*. اگر به مطالعهی آثار جون دیدیون علاقه دارید، میتوانید جستار «پس از زندگیِ» او را در کتاب لنگرگاهی در شن روان بخوانید.