ناداستانک در مقایسه با بسیاری از ژانرهای ادبی دیگر، عمرِ چندانی ندارد. با این حال، مخاطبان بسیاری پیدا کرده و خیلیها، چه در جایگاه خواننده و چه در جایگاه نویسنده، شیفتهی قابلیتهای این ژانر شدهاند. مجلهی آنلاین برویتی که بهتازگی بیستمین سالگرد انتشارش را جشن گرفته، نقش مهمی در آشنا کردن بسیاری از نویسندگان و خوانندگان با ناداستانک و جستار برقآسا ایفا کرده است. این مجله در آستانهی بیستسالگیاش گلچینی از بهترین ناداستانکهایش را در کتابی گرد آورده که نشر اطراف بهزودی ترجمهی آن را منتشر خواهد کرد. این مطلب بیکاغذ اطراف هم مقدمهای است که دینتی دابلیو. مور، بنیانگذار و سردبیر موفق مجلهی برویتی، بر این کتاب نوشته؛ مقدمهای که هم روایتی است خواندنی از تجربهی راهاندازی و ادارهی مجلهای اینترنتی و هم تصویری کلی از ژانر ناداستانک ترسیم میکند.
وقتی مجلهی برویتی بیستمین سالگرد انتشارش را جشن میگرفت، فرصتی برایم مهیا شد تا ببینم در جایگاه بنیانگذار و سردبیر این مجله چه چیزهایی در این مدت یاد گرفتم. شاید مهمترین درسی که گرفتم این بود که سردبیریِ مجله مسیری پیشبینیناپذیر است که شگفتیهای بسیاری به همراه دارد.
سال ۱۹۹۷ وقتی پا به این ماجراجویی گذاشتم، فکر میکردم برویتی یک یا نهایتاً دو سال دوام بیاورد. ایدهی مجلهی آنلاین هنوز امتحان خود را پس نداده بود و تعداد کمی از دوستانم که اهل ادبیات بودند در چیزی که آن زمان «شبکهی جهانی وب» مینامیدیم فعال بودند.
ایدهی ناداستانک هم جدید بود. من فرم جستار برقآسا را به این خاطر انتخاب کردم که آثار منتشرشده در گلچینهای داستانکهای آن زمان را دوست داشتم و تعداد کلماتی که برای ناداستانک معین کردم ــحداکثر ۷۵۰ کلمهــ حد واسط بین فراخوانهایی بود که نویسندهها را به ۵۰۰ کلمه محدود میکردند و آنهایی که حداکثر ۱۰۰۰ کلمه را مجاز میدانستند.
راستش را بخواهید، آن اوایل برویتی برای من بیشتر آزمون و خطا بود تا مشغلهی جدی. شمارهی اول پنج جستار داشت و طراحیاش ابتدایی و خجالتآور بود. شمارهی دوم هم دستکمی از آن نداشت و خطای ناشیانهی سردبیرها از من هم سر زد و یکی از آثارم را در آن شماره گنجاندم. خلاصهاش اینکه دقیقاً نمیدانستم چهکار دارم میکنم و انگیزهام برای ایجاد یک جایگاه ادبی ماندگار به اندازهی انگیزهی یادگیری کدنویسی صفحات اچتیامال بود.
اوایل آثار کمی برایمان میفرستادند ولی همینطور که برویتی لنگانلنگان به راه خود ادامه میداد، هر شماره که پیش میرفتیم تعداد آثار رسیده هم بیشتر میشد. کمی بعد کار به جایی رسید که آثار نویسندگان برگزیدهای مثل برایان دویل، برندا میلر، دبرا مارکوارت، لی مارتین و ربکا مککلانان را چاپ میکردیم. متوجه شدیم بسیاری از نویسندهها که مجذوب امکانات این فرم ادبی جدید شده بودند، آثار برقآسایشان را بهقصد انتشار در برویتی مینوشتند.
جدا از اینکه یاد گرفتم چطور میشود سردبیر یک مجلهی موفق بود، این شانس را داشتهام که بهطور مداوم آموزش ببینم که در جستار غیرداستانیِ بسیار کوتاه چه امکاناتی فراهم است. اوایل توقع داشتم هر قصهای که واقعی و حداکثر ۷۵۰ کلمه است بر مبنای صحنهپردازی نوشته شده باشد، و اینکه آن صحنه باید کوتاهترین بازهی زمانی ممکن، شاید فقط چند دقیقه، را در بر بگیرد. البته این راهکار هم راهگشا است (مثلاً «دعوای دخترانه» اثر جویی فرانکلین)، ولی همزمان با رشد مجله طی این سالها، نویسندههای مبتکری که آثارشان را برایمان ارسال میکردند فرضیات اولیهی من را به چالش کشیدند و وادارم کردند چندین بار در توقعاتم تجدید نظر کنم و مرزهایش را عقبتر ببرم.
برای اینکه منظورم را درک کنید، جستار «قلب همچون ماهیچهای گسیخته» اثر رندن بیلینگز نابِل را در نظر بگیرید، جستاری دربارهی دلشکستگی که به شکل سایتهای مرجع بیماریها تألیف شده، یا جستار «همه یا هیچی، خودنگارهای در ۲۷سالگی» اثر جیل تالبوت که رخدادهای یک سال را در ۴۰۰ کلمه یا کمی بیشتر خلاصه کرده است.
دیگر از پیشبینی اینکه چه چیزی در فرم ادبی برقآسا ممکن ــیا ناممکنــ است دست برداشتهام، چون در هر شماره شگفتیهای جدیدی میبینم. ولی همچنان باور دارم جستار برقآسا چند اصل اساسی دارد، هرقدر هم ایدهی نویسنده دربارهی پیرنگ، قصه یا فرم دامنهدار باشد.
اصل اول، بدون شک، مدخل کوتاه است. با این کلمات معدود، حتی فرصت صدا صاف کردن هم نیست و نمیشود با طمأنینه قصه را شرح داد و بعد بهآرامی به نقطهی کشمکش، لحظهی برانگیختگی کنجکاوی خواننده، رسید. به عبارت دیگر، همهچیز مهیا است، فقط کافی است شیرجه بزنید.
ناگفته پیدا است که در جستار برقآسا جایی برای حشو نیست. هرچه را میخواهید، یک بار بگویید و پیش بروید.
در ضمن متوجه شدهام اختصارِ لازمهی قصهگویی در این قالبِ موجز بدین معنا است که هر جمله باید همزمان چند کار انجام بدهد. یک جملهی ساده در نثر معمول شاید فقط خصوصیت شخصیت را تشریح کند، کسی را از اینسوی اتاق به آنسو ببرد، یا وضع آبوهوا را بگوید، ولی یک جمله در اثر برقآسا وقتی بیشترین کارایی را دارد که شخصیتی را به ما معرفی کند که چلهی تابستان دارد از اینسو به آنسوی اتاقی میرود. و چه بهتر که همان جمله عناصر دیگری هم داشته باشد: استعاره، ایماژ، حالوهوا، یا صدا.
به نظرم از همه مهمتر آخرین عنصر است،یعنی صدا؛ همانکه شاخکهای سردبیریِ من همیشه مشغول ردیابیاش هستند. تونی هوگلندِ فقید میگفت خوانندگان میخواهند حس کنند «”شخصاً” با گویندهای مواجه میشوند که روایتی پیچیده و باورپذیر از دنیا و سرشت انسان ارائه میدهد.» هوگلند با این حرف دقیقاً به هدف زد. چیزی که منِ سردبیر میخواهم این است که شخص موبهمو اطراف و جوانب داستانک را تجربه کرده باشد؛ کسی که قصه بگوید، و آنطور که فقط خودش میتواند، قصه بگوید، متفاوت با قصهای که احیاناً تو میگویی، متفاوت با تمام نویسندههای آن شمارهی مجله. صدایی خاص روی صفحهی کاغذ.
اصلاً کار آسانی نیست، ولی نویسندههای این کتاب موفق شدهاند به شیوههای شگفت و نامنتظره همین کار را انجام بدهند.
من همچنان متحیر کارنامهی ادبی نویسندگان کارکشتهای هستم که در این سالها آثارشان را منتشر کردهایم، ولی به همان اندازه برایم مهم است که به رسالتمان در یافتن استعدادهای جدید هم ادامه بدهیم: نویسندگانی در ابتدای مسیر شغلیشان، و اغلب نویسندگانی که اولین آثارشان را میخواهند منتشر کنند. به خودم میبالم که در بیست سال گذشته هر شماره از این مجله، و البته کتاب حاضر، صداهای جدیدی را معرفی کرده است، نویسندگانی بااستعداد در ابتدای مسیری که به نظرم جایگاه ادبی برجسته و ماندگاری خواهد داشت.
از این حرفها که بگذریم، این مقدمه قرار نیست سوگنامهی توقف این مجله باشد. مجلهی برویتی به راهش ادامه خواهد داد و اگر بخت یارمان باشد روزی به انتشار گلچین آثار به مناسبت پنجاهسالگیمان میرسیم. همکار من در بخش سردبیری، زویی بوسییِر، از سال ۲۰۱۸ سرویراستار بوده و من سپاسگزار او بابت کمکهایش به برویتی و کار دشوار انتخاب آثار و نویسندهها برای این کتاب هستم. همچنین قدردان لطف انبوه داوطلبان وفادار هستم که یاریمان دادند کشتی این ماجراجویی جسورانه پابرجا بماند.
یقین دارم آیندهی جستار برقآسا روشن است و با شور و شوق منتظرم مجلههای جدیدتری به حوزهی ناداستانک وارد شوند، و در شگفتم که چطور تعداد مخاطبان برویتی همچنان افزایش مییابد. به لطف فرمت سهلالوصول آنلاین، حالا اغلب خوانندگان و نویسندگانی از آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، اروپا، آفریقا، استرالیا و سراسر آسیا داریم. هدف ما فتح سرزمینهای قطبی جنوب است!
همزمان با پیچیدهتر شدن جهان، ناداستانک فرصتهایی برای بازنمایی صداها و دیدگاههای بسیار متنوع فراهم میکند. بهعلاوه، ناداستانک به ما مخاطبان اجازه میدهد با جهانهای گوناگون، واقعیتهای مختلف، و دیدگاههای متنوع یکی پس از دیگری آشنا شویم. همین دلیل کافی است تا دغدغهی من آیندهی این فرم ادبی و نویسندگانی باشد که چنین قصههای واقعیِ قدرتمند و در عین حال موجزی مینویسند.
امیدوارم از خواندن آثار این کتاب لذت ببرید، از این نویسندهها و قصههایشان یاد بگیرید و احیاناً راغب شوید جستار برقآسای خودتان را بنویسید و در آیندهای نزدیک وادارم کنید مرزهای تعاریفم را حتی بیشازپیش گسترش بدهم.
نویسنده: دینتی دابلیو. مور
مترجم: نیما م. اشرفی
منبع: این مطلب ترجمهی مقدمهی کتاب The Best of Brevity است که نشر اطراف بهزودی آن را منتشر خواهد کرد.